arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۶۶۸۷
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۲۱ - ۲۱ شهريور ۱۴۰۳

یادداشت‌های علم، یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۴۸: شاه ناراحت بود؛ گفت ملامصطفی بارزانی دارد شرایط عراقی‌ها را قبول می‌کند که یک دولت فدرال تشکیل دهد

یادداشت‌های اسدالله علم: بعد در رکاب شاه سوار شدم، به پیست اسکی رفتم. خیلی طول کشید، قریب نیم ساعت. در راه از هر دری سخن رفت. شاهنشاه را خیلی خیلی ناراحت از وضع خاورمیانه و وضع عراق یافتم. فرمودند: ملا مصطفى بارزانی لیدر کرد دارد شرایط عراقی ها را قبول می کند که یک دولت فدرال تشکیل بدهند. عرض کردم این را که من هم شنیده ام ولی باز شنیده ام که ملامصطفی گفته است من [خودمختاری] Autonomy می خواهم و آن هم در اثر کمک بزرگی بوده است که ما به او کرده ایم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
 یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۴۸: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه سر صبحانه تشریف داشتند. چه اندازه خوشحال شدم که شاه را زیارت کردم، خدا می داند. شاهنشاه هم باید بگویم از دیدن من خوشحال شدند. این یک مطلب اساسی است که دل به دل راه دارد اما خواننده عزیز باید بداند که این علاقه شخصی من به شاهنشاه هرگز باعث این نخواهد بود که اگر واقعا انتقاد صحیحی از اوضاع داشته باشم نکنم. سر صبحانه بچه ها آمدند شلوغ کردند والاحضرتها - والاحضرت همایونی فرحناز و علیرضا- همراه شاهنشاه هستند.
 
والاحضرت علیرضا بعد که صبحانه تمام شد، روی زانوی شاه جفتک چارکش می انداخت. به شاه عرض کردم: مواظب بعضی جاها باشید. خندیدند فرمودند: خودم هوایش را داشتم! ضمنا فرمودند: این بچه از همه بچه های من باهوش تر است. فهم و حافظه عجیبی دارد. من هم که صبح به اتاق وارد شدم به محض آن که به شاه تعظیم کردم، همین والاحضرت علیرضا برگشت به من گفت:     Bonjour Monsieur Alam در صورتی که والاحضرت های دیگر چیزی نگفتند.
 
بعد در رکاب شاه سوار شدم، به پیست اسکی رفتم. خیلی طول کشید، قریب نیم ساعت. در راه از هر دری سخن رفت. شاهنشاه را خیلی خیلی ناراحت از وضع خاورمیانه و وضع عراق یافتم. فرمودند: ملا مصطفى بارزانی لیدر کرد دارد شرایط عراقی ها را قبول می کند که یک دولت فدرال تشکیل بدهند. عرض کردم این را که من هم شنیده ام ولی باز شنیده ام که ملامصطفی گفته است من [خودمختاری] Autonomy می خواهم و آن هم در اثر کمک بزرگی بوده است که ما به او کرده ایم. فرمودند: خیر مثل این که دارد تسلیم می شود، چون شرایط عراقی ها خیلی سهل است و این فقط برای این است که به ما زحمت بدهند و از شر او خلاص شوند. البته قوای خودشان را از آن جا که بردارند به مرز اسرائیل که نمی برند، پیش ما خواهند آورد.
 
بعد صحبت از ملاقاتی که من با سفیر آمریکا کرده بودم، پیش آمد. عرض کردم: سفیر گفت معلوم می شود روس ها حسن نیت ندارند. نه می خواهند در یک جنگ بزرگ درگیر شوند و نه هم می خواهند که این ناراحتی ها از بین برود، زیرا به این صورت دارند نفوذ در عالم عرب می کنند. فرمودند همین طور
است.
 
بعد فرمودند مسأله بحرین دارد حل می شود. با کمال آقایی و بزرگواری فرمودند: «حالا که من و تو هستیم آیا فکر می کنی در آینده ما را خائن خواهند گفت یا چنان که معتقدم و اغلب سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرین شدم، خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شر کشمکش های پوچ و بالنتیجه نفوذ کمونیسم نجات دادیم؟» من عرض کردم... که صرف ادعای ما بر این جزیره معلوم نبود و معلوم نیست که برای ما منتج به نتیجه می شد. بر فرض که آن را به تصرف می آوردیم یک دردسر دائمی و کشمکش با جمعیت عرب آنجا مضافا به یک خرج دائمی و همیشگی می بود، زیرا که دیگر نفت آن جا که ته می کشد برای هر نوع نگهداری آن باید خرج کرد، اعم از مخارج نظامی و اداری. بعد هم کشمکش دائم با دنیای عرب که برای حفظ ظاهر عربیت هم که شده باید با ما به مخالفت بر می خاستند. فقط یک راه برای تصرف بحرین می توانستیم انتخاب کنیم: قطع کلی با دنیای عرب و اتحاد نظامی با اسرائیل. آن وقت شکل و وضع موضوع عوض می شد. تازه عکس العمل روس ها در همسایگی چه می بود؟ فرمول حل [مسأله] بحرین چنانکه سابقا نوشته ام، این است که اوتانت چنان که خودش می داند، به آراء عمومی مردم بحرین مراجعه می کند و نتیجه را به شورای امنیت سازمان ملل متحد می دهد و ما هم نتیجه را قبول می کنیم. سفیر انگلیس در تهران، و افشار، سفیر ما در لندن، به سنت موریتز آمده و آخرین فرمول را به عرض رسانده بودند.
 
بعد صحبت نفوذ تدریجی روس ها در حوزه خاورمیانه و مدیترانه پیش آمد و شاهنشاه استعجاب می فرمودند که چه طور غربی ها این طور شل گرفتند تا وضع به این جا کشید و حالا هم نگرانی چندانی ندارند. تنها دلخوشی آنها این است که غرب آفریقا کم کم با کشورهای انقلابی عرب اختلاف نظر پیدا می کنند. این هم شد حرف؟ من عرض کردم: به طور قطع حساب آنها این است [که] بر فرض نفت خاورمیانه به دست هر رژیمی بیفتد باید به فروش برسد و آنها خریدار خواهند بود. دیگر چرا برای حفظ آن به خودشان دغدغه خاطر راه بدهند؟ تمام نفت را که شوروی نمی تواند ببلعد. اما از یک نکته غافل هستند که قطع نفت یا متوقف ساختن اضافه استخراج آن برای یک رژیم خائن دست نشانده اهمیتی ندارد. مگر آن که اصولاً حساب بکنیم به طور کلی خودشان را از نفت خاورمیانه بعد از کشف منابع آلاسکا و نیجریه بی نیاز می دانند. از این مقوله زیاد صحبت شد و شاهنشاه هم به این مسائل جواب قطعی نداشتند.
 
مقداری کارهای جاری عرض کردم. بعد عرض کردم: امر فرموده بودید راجع به پیشکار والاحضرت همایونی فکری بکنم و کسی را پیدا کنم. من در این خصوص خیلی فکر کردم. لازم می دانم به عرض برسانم که دو نوع فکر مختلف برایم پیدا شده و بسته به این است که شاهنشاه کدام فلسفه را بپذیرند.
 
اول این است که پیشکار ولیعهد مایل باشید نظامی یا غیرنظامی باشد؟ بعد در انتخاب شخص فکر بکنیم. عرض کردم: نظامی ها را خوب نمی شناسم مثلاً سرلشگر [حسن ]ارفع خوب است. فرمودند او خیلی انگلیسی مآب است، خوشم نمی آید. به علاوه پیر شده و افکار کهنه دارد. درمورد غیرنظامی خیلی مطالعه کردم.... از لحاظ این که ایران پرست است خوب است.... نصرالله انتظام هم چون یک مرد بین المللی است، آدم مناسبی است. نصرالله به ریاست مجمع عمومی سازمان ملل هم رسیده است. فرمودند از افکار او هم خوشم نمی آید، ولی فکر این که پیشکار ولیعهد نظامی باشد، خیلی خیلی خوب است. دنبال این فکر برو، چون تا مدت های مدید هنوز ارتش است که فاکتور قطعی در سرنوشت ملل امثال ماست. به علاوه ولیعهد باید دیسیپلین داشته باشد، قطعا دنبال این فکر برو. عرض کردم: نظامی ها را نمی شناسم. فرمودند: خودم هم فکر می کنم. انتخاب یک نظامی برای چنین کاری خیلی خیلی مشکل است که هوا برندارد. عرض کردم: این دیگر با اعلیحضرت همایونی است. در این موقع به محل اسکی لیفت رسیدیم. شاهنشاه برای اسکی تشریف بردند من چون مختصر سرماخوردگی داشتم به هتل برگشتم. 
 
بعد از ظهر باز شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم. شاهنشاه فرمودند: تو برو تنها با دوستت شام بخور. چند روزی اینجا آمده ای. استراحت کن شاه واقعا انسان واقعی است.
 
امروز بعد از ظهر شرفیاب شدم. مختصری راجع به مصر صحبت کردیم. شاهنشاه معتقدند که هیچ بعید نیست واقعا غربی ها محرمانه به ناصر کمک می کنند. تلگرافاتی از تهران رسیده بود، عرض کردم. من جمله تلگرافی از وزیر خارجه رسیده بود که یک مطلبى من به او دستور داده بودم، رد کرده بود. به عرض شاهنشاه رساندم فرمودند... بگو باید انجام بدهد. او به مسائل دربار چه کار دارد؟ باعث تعجب من شد که چه طور شاهنشاه غفلتا، این اندازه ناراحت و عصبانی شدند. باز هم اجازه فرمودند من بروم شام را جداگانه بخورم.
نظرات بینندگان