arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۵۰۳۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۷ شهريور ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت چهار؛

وزارت خارجه می گفت باید به دانشجوها فرصت دهیم تا آرام شوند/دانشجوها تهدید می کردند که اگر تسلیم نشوید گروگان ها را خواهند کشت/روز اول نفهمیدیم چه گروهی سفارت را اشغال کرده است

وزارت امور خارجه‌ی ایران می‌گوید فقط باید به دانشجویان فرصت بدهیم تا آرام شوند؛ آن‌ها از آیت الله خواهند خواست که از دانشجویان درخواست کند سفارت را ترک کنند. جونز در میان گفته‌هایش اشاره کرد فکر کنم تحصنی بوده که از کنترل خارج شده گفته بودند فقط قصد تحصن دارند، اما انگار اختیارشون رو از دست داده ند. هم زمان امریکایی‌های داخل بخش ارتباطات به صورت سازمان یافته مشغول تکه تکه کردن و سوزاندن اسناد طبقه‌بندی شده بودند و شعار‌های جمعیت تظاهر‌کننده حتی از میان در قطور فولادی به داخل نفوذ می‌کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

ذهنم آرام و قرار نداشت پا‌هایم یاری‌ام کردند تا به طبقه‌ی پایین و به دفتری بروم که جنب سالن مطالعه‌ی اصلی کتاب خانه قرار داشت و خط مستقیمش به سفارت کار می‌کرد. شاید متجاوزان هر کسی که بودند هنوز به بخش ارتباطات که در ساختمان کنسولگری سفارت قرار داشت، دست نیافته بودند. خوب می‌دانستم که در امنیتی بزرگ فولادی آن جا می‌تواند آن بخش ساختمان را به گاوصندوق تبدیل کند لیگا، منشی بخش فرهنگی، و یکی دیگر از کارمندان مشغول کار در دفتر کتاب خانه بودند. من سعی می‌کردم تماس بگیرم و آن‌ها نفس‌هایشان را در سینه حبس کرده بودند.

چارلز، جونز از متخصصان ارتباطات‌مان جواب داد کیت کوب از انجمن ایران و امریکا هستم. شما حالتون خوبه؟ کاری از دست من بر می‌آد؟

بی معطلی جواب داد: «بله، به وزارت امور خارجه تو واشینگتن زنگ بزن و به شون اطلاع بده تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر امروز هیچ کس آسیب ندیده یا مجروح نشده. » شماره شون رو ندارم سعی می‌کردم خونسردی‌ام را حفظ کنم صدایم را پایین نگه دارم و توجه کسانی را که در کتاب خانه بودند جلب نکنم. چند محقق در سالن مطالعه پشت میز‌هایشان در سکوت مشغول کار بودند.

شماره‌ی وزارت خانه را داد. تماس گرفتم و درخواست کردم مرا به مرکز عملیات وصل کنند پاسخ فوری بود و از من خواستند صبر کنم تا مرا به گروه کاری ایران گروه ویژه‌ای که برای بررسی بحران تشکیل شده بود وصل کنند. گروه مشابهی در طول حوادثی که به انقلاب منجر شد و در جریان انقلاب شکل گرفته بود. پیش از آمدن به ایران زمانی که در واشینگتن مشغول آموختن زبان فارسی بودم به صورت مقطعی با آن‌ها کار کرده بودم. خوب می‌دانستم هر ذره از اطلاعات ممکن است چه قدر حایز اهمیت باشد.

بالاخره تماس برقرار شد و ذهن من روی شرایط اضطراری متمرکز شد. وقت آن نبود که به خود اجازه‌ی احساساتی شدن بدهم کارکنانم یک انقلاب از سر گذرانده بودند و پیش از این هم شاهد حمله به سفارت بودند، اما می‌دانستم ممکن است به سادگی دچار هیجان بشوند. می‌بایست خونسردی‌ام را حفظ می‌کردم. مرکز عملیات‌مان را در بخش جست و جوی کتاب‌ها قرار دادیم که خارج از سالن اصلی مطالعه بود و چهار خط تلفن داشت. یک ماراتن تلفنی سی ساعته شروع شد.

من با یک خط با واشینگتن صحبت می‌کردم. بیل رویر، که خوشبختانه دوباره پیش ما برگشته بود روی خط دیگری با مردانی که هنوز در اتاق در بسته‌ی بخش ارتباطات بودند حرف می‌زد ده امریکایی آنجا بودند. وزارت امور خارجه دیگر نمی‌توانست مستقیماً با سفارت خانه تماس برقرار کند؛ بنابراین سؤالات از طریق من به بیل و توسط او به کسانی که آنجا بودند انتقال می‌یافت. جواب‌هایی هم که به بیل می‌دادند به من انتقال می‌یافت و من آن‌ها را برای واشینگتن تکرار می‌کردم.

مطلع شدیم که وزارت امور خارجه‌ی ایران می‌گوید فقط باید به دانشجویان فرصت بدهیم تا آرام شوند؛ آن‌ها از آیت الله خواهند خواست که از دانشجویان درخواست کند سفارت را ترک کنند. جونز در میان گفته‌هایش اشاره کرد فکر کنم تحصنی بوده که از کنترل خارج شده گفته بودند فقط قصد تحصن دارند، اما انگار اختیارشون رو از دست داده ند. هم زمان امریکایی‌های داخل بخش ارتباطات به صورت سازمان یافته مشغول تکه تکه کردن و سوزاندن اسناد طبقه‌بندی شده بودند و شعار‌های جمعیت تظاهر‌کننده حتی از میان در قطور فولادی به داخل نفوذ می‌کرد.

سیستم ارتباطی‌مان مدت زیادی دوام نیاورد. دانشجویان تهدید کردند که اگر مردان درون بخش ارتباطات خودشان را تسلیم نکنند، بعضی از امریکایی‌هایی را که در سفارت به اسارت درآورده‌اند، خواهند کشت. سرانجام و با ناامیدی، تمام این خبر خردکننده را که افراد از بخش ارتباطات خارج شده‌اند منتقل کردیم حالا سفارت کاملاً به کنترل ایرانی‌ها در آمده بود.

زمانی برای ارزیابی این که بعد از این چه اتفاقی خواهد افتاد وجود نداشت. گروه کاری ایران در واشینگتن از ما خواست با این که تماس‌مان با سفارت قطع شده، روی خط بمانیم و هر مقدار اطلاعاتی را که به دستمان می‌رسد در اختیارشان قرار دهیم رادیو‌های محلی را گرفتیم، یک دستگاه تلویزیون به داخل اتاق آوردیم و اوا و لیگا با تمام سرعتی که می‌توانستند شروع کردند به ترجمه‌ی گزارش‌ها و انتقال اطلاعات به من و بیل تلفن‌های افرادی که نگران سیر اتفاقات بودند شروع شد.

من از فرصت استفاده کردم و از گروه کاری ایران خواستم با خواهرم در واشینگتن تماس بگیرند تا او از سلامتی‌ام مطمئن شود. اگر اخبار پخش می‌شد، به خصوص والدینم دچار نگرانی می‌شدند. وقتی به من اطلاع دادند کسی پاسخ تلفن را نداده یکه خوردم بعد متوجه شدم تلفن دفتر مری جین را اسلامی یک روز کاری معمولی به آن‌ها داده‌ام. آن روز یکشنبه بود و به شمار می‌آمد.

تا آن موقع عده‌ای از کارکنان به دفتر وارد و از آن خارج شده بودند: کتابدار، مشاور دانشجویی زیبا مدیر کارکنان بومی انجمن ایران و آمریکا، و خیلی‌های دیگر بعضی‌هایشان دوستانی داشتند که کارمند سفارت بودند. بعضی‌ها حتی در زمان انقلاب به زندان افتاده بودند. با این حال بر ترسشان غلبه کردند و برای کمک به این که بفهمیم چه می‌گذرد همراهی‌مان کردند. یک بار با شتاب به طبقه‌ی بالا رفتم تا از میان همه‌ی چیز‌ها فنجان چایم را از دفترم بردارم و در راهرو با پری مدیر کمیسیون فولبرایت برخورد کردم. رنگش از شدت ترس کاملاً پریده بود و گفت: «خیال می‌کردیم همه چیز تموم خیال می‌کردیم از انقلاب جون سالم به در برده ایم!»

بار دیگر وظیفه‌ی من بود که نقش قوی را بازی کنم. دستانم را دورش حلقه کردم، در آغوشش گرفتم و گفتم: چیزی نیست پری. از این یکی هم جون سالم به در می‌بریم. فقط باید به کارمون ادامه بدیم. » هرگز وقت را برای فکر کردن به چیز‌های وحشتناکی که ممکن بود هیچ وقت اتفاق نیفتند تلف نمی‌کردم در اعماق ذهنم آگاه بودم که ممکن است دادگاه‌هایی برپا شود. احتمالاً دو سه نفر از افراد سفارت خانه را جدا می‌کردند و محاکمات نمایشی و اعدام راه می‌انداختند. اما فکرم را مشغول آن نمی‌کردم کار‌هایی داشتم و می‌بایست اطمینان حاصل می‌کردم کارمان ادامه می‌یابد. در طول بعد از ظهر تمام برنامه‌هایی که پخش می‌شد و تماس‌های تلفنی را زیر نظر گرفتیم. با وجود تمام تلاش‌های‌مان، نتوانستیم بفهمیم چه گروهی مسئولیت اشغال سفارت خانه را به عهده دارد.

نظرات بینندگان