arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۴۲۳۵
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۳ شهريور ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت دو

روایت یک گروگان: مرکز فرهنگی ایران-آمریکا چه فعالیت‌هایی در ایران داشت؟

تا سال ۱۹۷۹، انجمن ایران و آمریکا به تشکیلاتی بزرگ و دارای چندین ساختمان و شصت کارمند که همگی ایرانی بودند، تبدیل شده بود. مرکز آموزشی انجمن تعمداً در نزدیکی دانشگاه تهران واقع شده بود تا دانشجویان دسترسی آسان‌تری به کلاس‌های انگلیسی انجمن داشته باشند. مرکز فرهنگی در زمینی ساخته شده بود که در آن زمان اهدا شده بود و در حاشیه‌ی شمالی شهر قرار داشت حالا این مکان در قلب شهر بود این مرکز مشتمل بود بر یک ساختمان آموزشی یک آمفی تئاتر ساختمان دیگری که دارای چند گالری خیلی بزرگ بود و ساختمانی که دفاتر اداری انجمن را در خود جای می‌داد. دفتر من، که مدیر عامل، بودم در طبقه‌ی فوقانی همین ساختمان قرار داشت. ساختمان‌های مرکز فرهنگی حیاطی بزرگ با طراحی امروزی را احاطه می‌کردند. پشت ساختمان اداری حفره‌ی بزرگی در زمین بود که برای ساخت مرکز آموزشی جدیدمان گودبرداری شده بود. قرار بود مرکز آموزشی قدیمی در نزدیکی دانشگاه به فروش برسد چرا که اکنون اغلب شرکت‌کنندگان کلاس‌های زبان انگلیسی‌مان را دانش‌آموزان دبیرستانی یا بزرگ سالان تشکیل می‌دادند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

صبح گذشت و بعد از ظهر رسید و من به تدریج بی قرار شدم هنوز با سفارت خانه تماسی نگرفته بودم در دستورالعمل‌های امنیتی همیشه توصیه‌های مؤدبانه از این قرار بود: «اگر در سفارت خانه مشکلی وجود دارد، خود را از آن دور نگه دارید. با ما تماس نگیرید. ما با شما تماس خواهیم گرفت. » پس از پذیرش شاه در امریکا در ماه اکتبر دستورالعمل‌های ویژه‌ای برای تشدید اقدامات امنیتی در اختیار ما قرار گرفته بود و حدس می‌زدیم برای مواجهه با راهپیمایی امروز آماده‌ایم.

در شرایطی که همه چیز در انجمن ایران و امریکا در آرامش کامل بود به نظر عجیب می‌رسید که بخواهیم منتظر خبر بدی از جانب سفارت خانه باشیم. نیرو‌های خدماتی هنوز مشغول نظافت رستوران مرکز بودند که از ابتدای ماه رمضان تعطیل شده بود کتاب خانه در طبقه‌ی پایین باز بود و دانشجویان وارد و خارج می‌شدند و مطابق معمول کتاب امانت می‌گرفتند مشاور دانشجویی مشغول نمایش ویدیویی به دانشجویی مشتاق اخذ اقامت بود و هلن در دفترش به نحوه‌ی برگزاری کلاس‌های آموزش زبان انگلیسی نظارت می‌کرد برایم باور نکردنی بود که فقط سه کیلومتر آن طرف‌تر سفارت امریکا دچار بحران شده باشد. پشت میزم نشستم و در حالی که هنوز چشمم به تلفن بود، مدت کوتاهی غرق فکر کردن درباره‌ی رویداد‌های چند ماه گذشته شدم؛ ماه‌هایی پرآشوب و خیره‌کننده.

وقتی در ژوئیه‌ی ۱۹۷۹ تیر ۱۳۵۸ به این جا آمدم، مقررات منع رفت و آمد شبانه که کم و بیش خودسرانه بود اما هم ایرانی‌ها و هم دیپلمات‌های خارجی رعایتش می‌کردند، برقرار بود می‌بایست تا ساعت شش و نیم عصر خودمان را به خانه می‌رساندیم. نیرو‌های انقلابی در خیابان‌ها گشت زنی می‌کردند و از هر کسی که در خیابان بود سؤال و بازجویی می‌کردند، مخصوصاً اگر آن شخص خارجی بود. اگر به چیزی بر می‌خوردند که مطابق میل‌شان نبود، قربانی نگون بخت را به دست کمیته‌ی محل می‌سپردند؛ گروهی از مأموران خود خوانده که برای حفظ امنیت محله‌ها راه‌اندازی شده بود. عقل حکم می‌کرد که از مواجهه با این گروه‌ها پرهیز کنیم.

در بدو ورود با یکی از همکارانم در یک خانه زندگی می‌کردم؛ تا حدودی به علت آن که سایر اقامتگاه‌های متعلق به امریکایی‌ها آن قدر متروک باقی مانده بودند که قابل سکونت کردن دوباره‌شان کار زیادی می‌برد. وقتی شاه از قدرت برکنار شد دولت امریکا تعداد پرسنل امریکایی در تهران را خیلی خیلی کاهش داد، چنان که وقتی من به اینجا آمدم تعداد آن‌ها از چندصد نفر فقط به حدود شصت و پنج نفر رسیده بود به علاوه چون شرایط سیاسی هنوز بی ثبات بود، وزارت امور خارجه معتقد بود اگر کارکنان سفارت نزدیک به هم زندگی کنند امن‌تر از این خواهد بود که در نقاط دور از هم پراکنده شوند. اما من اجازه یافتم در پایان سپتامبر و پس از ماه رمضان که در آن به مدت یک ماه کامل از خوردن و نوشیدن در طول روز پرهیز می‌شود به خانه‌ی خودم نقل مکان کنم.

حجم فعالیت‌های‌مان در انجمن در طول ماه رمضان کم بود و در مرکز آموزشی هم، به جز برگزاری کلاس‌های زبان انگلیسی در طول روز، فعالیت دیگری جریان نداشت. به کارکنان برای ادای فرایض دینی‌شان زمان ویژه‌ای اختصاص داده شده بود و به منظور رفاه حال‌شان ساعت تعطیلی را جلوتر کشیده بودیم؛ چون که بدون صرف آب و غذا روز‌ها گرمتر و طولانی‌تر به نظر می‌رسیدند. آن چنان که رسم است خانواده‌ها و دوستان بعد از غروب آفتاب، در هوای خنک عصرگاهی گرد هم می‌ا ی آمدند تا با خوردن غذا روزه‌شان را باز کنند. با تمام افت و خیز‌ها تا پایان ماه رمضان دیگر تقریباً اثری از منع آمدوشد باقی نمانده بود ما امریکایی‌ها هنوز از بیرون ماندن تا دیر وقت پرهیز می‌کردیم اما کل شهر رفته رفته نفس راحتی می‌کشید یکی از کارکنانم مهمانی ای برگزار کرد که من هم در آن شرکت کردم مهمانی‌ها و گردهمایی‌هایی نیز در سایر سفارت خانه‌ها بود. تا پایان اکتبر، ما اتباع خارجی مقیم به سوی زندگی اجتماعی بسیار معمول‌تری در حرکت بودیم سفارت امریکا در تهران به خاطر وسعتش مرکز فعالیت‌های اجتماعی بود محدوده‌ی آن که حدوداً به بیست و هفت هکتارمی رسید، با دیوار‌هایی به ارتفاع دو و نیم تا سه و نیم متر از خیابان جدا می‌شد.

 اغلب مهمانی‌های سفارت در اقامتگاه سفیر برگزار می‌شد؛ چون این اقامتگاه در وسط محوطه قرار داشت به این ترتیب احتمال این که سروصدا به خیابان و موجب رنجش همسایگان مسلمانمان شود کم‌تر می‌شد. انجمن ایران و امریکا که در فاصله‌ی سه کیلومتری محوطه‌ی سفارت قرار داشت، در دهه‌ی ۱۹۳۰ تأسیس شده بود. در آن دوره عده‌ای از فارغ التحصیلان ایرانی از همتایان امریکایی‌شان دعوت کردند تا افکار و آرای‌شان را، در موضوعاتی نظیر تأثیر تمدن پارسی در ادبیات و موسیقی و هنر ایالات متحده، با آن‌ها شریک شوند.

تا سال ۱۹۷۹، انجمن ایران و آمریکا به تشکیلاتی بزرگ و دارای چندین ساختمان و شصت کارمند که همگی ایرانی بودند، تبدیل شده بود. مرکز آموزشی انجمن تعمداً در نزدیکی دانشگاه تهران واقع شده بود تا دانشجویان دسترسی آسان‌تری به کلاس‌های انگلیسی انجمن داشته باشند. مرکز فرهنگی در زمینی ساخته شده بود که در آن زمان اهدا شده بود و در حاشیه‌ی شمالی شهر قرار داشت حالا این مکان در قلب شهر بود این مرکز مشتمل بود بر یک ساختمان آموزشی یک آمفی تئاتر ساختمان دیگری که دارای چند گالری خیلی بزرگ بود و ساختمانی که دفاتر اداری انجمن را در خود جای می‌داد. دفتر من، که مدیر عامل بودم در طبقه‌ی فوقانی همین ساختمان قرار داشت. ساختمان‌های مرکز فرهنگی حیاطی بزرگ با طراحی امروزی را احاطه می‌کردند. پشت ساختمان اداری حفره‌ی بزرگی در زمین بود که برای ساخت مرکز آموزشی جدیدمان گودبرداری شده بود. قرار بود مرکز آموزشی قدیمی در نزدیکی دانشگاه به فروش برسد چرا که اکنون اغلب شرکت‌کنندگان کلاس‌های زبان انگلیسی‌مان را دانش‌آموزان دبیرستانی یا بزرگ سالان تشکیل می‌دادند.

در کل مجموعه‌ی بزرگی بود و وظیفه‌ی من آن بود که پس از وقفه‌ای که در جریان انقلاب پیش آمده بود آن را دوباره فعال کنم. موقعی که این پست خالی شد شرایط سیاسی ایران از اصلی‌ترین دلایلی بود که باعث شد رفتن به این کشور را انتخاب کنم احساس می‌کردم، انقلاب بالقوه برای ایران خوب است و درباره‌ی سازوکاری که یک ملت از طریق آن خود را بازسازی می‌کند کنجکاو بودم.

نظرات بینندگان