سرویس تاریخ انتخاب/امیرحسین جعفری:
۵ رمضان یک خیابان در اصفهان است، اما صرفا به یک خیابان خلاصه نمیشود، بلکه گویای تاریخی سراسر مبارزه بر علیه حکومت پهلوی است که اصفهان را به حکومت نظامی کشاند. امام خمینی نیز در واکنش به این واقعه، پیامی حمایتی صادر کردند. این واقعه در پی دستگیری آیت الله طاهری در ۱۰ مرداد و اعتراض مردم اصفهان رخ داد. مردم اصفهان پس از دستگیری آیت الله طاهری در خانه آیت الله خادمی تحصن کردند و پس از چند روز در ۲۱ مرداد ۱۳۵۷، نیروهای شهربانی و ارتش به فرماندهی ناجی، اقدام به برخورد نظامی و امنیتی با متحصنین کردند. امروز پس از گذشت سالهای دور از آن واقعه، روایتهای متعددی از ۵ رمضان شکل گرفته است؛ روایتهایی که تضادهای جناحی پس از انقلاب نیز در آن دخیل است.
به جهت بررسی موضوع فوق، گفتگو کردیم با عبدالمجید مجیدی نژاد، روزنامه نگار و یکی از شاهدین واقعه ۵ رمضان، که در ادامه مشروح آن را میخوانیم:
نقطه آغاز انگیزه برای وقایع منتهی به ۵ رمضان چه بود؟
در پی دستگیری مرحوم آیت الله طاهری در ۱۰ مرداد، که ایشان را شبانه با پای برهنه و سر برهنه از منزلشان دستگیر کردند و مستقیم به تهران بردند، جنب و جوشی در اصفهان شکل گرفت. مردم وقتی متوجه شدند در اعتراض به این اقدام ساواک اصفهان به درب منزل آقای طاهری رفتند؛ پس از آن از خیابان حسین آباد به حکیم نظامی آمدند و درگیری پیش آمد. در این درگیری یک نفر شهید شد. شهادت ایشان باعث شد که مردم به سمت منزل آیت الله خادمی بروند. از آن طرف هم بچههای بازار و خیابانهای مختلف بسیج شدند و یا به تعبیری بازار را تعطیل کردند و از بازار به سمت خانه آقای خادمی رفتند. خانه آقای خادمی سمت بیدآباد، نرسیده به فلکه شهدا (پهلوی سابق) بود. آن روز درب خانه آقای خادمی بسته بود و برخی از دوستان از خانه بالا رفتند.
پیش از این تحصن، باز هم اصفهان شاهد چنین واقعهای بود؟
یک تحصن تاریخی قبل از این واقعه هم در خانه آیت الله خادمی در سال ۵۶ داشتیم. مادران زندانیان سیاسی به آنجا آمدند، اما تحصنشان بیش از ۳ ساعت طول نکشید و مجبور شدند که خانه را ترک کنند.
چگونه وارد خانه آیت الله خادمی شدید؟ برخی مدعی اند که در آغاز اطرافیان آقای خادمی مانع این تحصن بودند.
یک فرد معروف به آقای «علی خالی» آنجا حضور داشت که مانع ورود ما به خانه آقای خادمی شد. البته این فرد بعداً همراه شد؛ من و شهید جلال افشار و شهید عباس نبوی و محمد عطریانفر و عبدالله نوری در آنجا حضور داشتیم. مرکز ثقل تمام این افراد و اقدامات دست آقای محمد توکل، از بچههای بازار بود. ایشان با آقای طریق الاسلام و نباتی نژاد بازاریها را در آن جا جمع کردند. همسایه خانه آقای خادمی، خانه شهید افشار بود که از پشت بام آن به خانه آقای خادمی وارد شدیم. در ضلع جنوبی خانه ایشان یک نورگیر بود که از آنجا یکی از بچهها وارد شد و در را برای مردم باز کردند.
چه اقداماتی در پی این تحصن در خانه آقای خادمی انجام شد؟
آقای خادمی تسلیم مردم بود. مرتجعین اطراف آقای خادمی نمیخواستند این تحصن انجام شود. این تحصن در اعتراض به دستگیری آقای طاهری شکل گرفت. حضرت امام نیز در واکنش به این واقعه، پیامی حمایتی صادر کردند. در آنجا روز به روز جمعیت افزوده شد و هر روز صبح و عصر تعدادی در آنجا سخنرانی میکردند. آیت الله صدوقی از یزد هم تشریف آوردند. آیت الله مطهری هم یک سری زدند. از نقاط مختلف کشور اعلامیههایی در حمایت این اقدام صادر شد. دانشجوها نیز به متحصنین پیوستند. در این بین در کوچه آیت الله خادمی یک کتابفروشی هم باز شد و کتابهای دکتر شریعتی تا چندین هزار نسخه در آنجا به فروش میرسید. این اتفاق باعث شد عوام جامعه هم آگاهی پیدا کنند. در و دیوار آن محل تماماً اعلامیه شد. آقای احمدی هم از خمینی شهر سخنرانی میکردند. البته برخی از مرتجعین، این اتفاق را تحریم کردند، اما اسم آنها را نمیآوریم.
آیا ناجی هم به آنجا برای مذاکره آمد؟
ناجی به خانه آقای خادمی نیامد، اما نمایندهای برای مذاکره فرستاد. آقای خادمی میخواستند درگیری ایجاد نشود و شرط کردند که زندانیان سیاسی آزاد شوند تا تحصن پایان یابد. این تحصن مصادف با ماه رمضان بود و تقریباً مرکز ثقل اخبار و جریانات سیاسی از خانه آقای خادمی هدایت میشد. خانه جلال افشار ستاد هدایت این تحصن شد. محور این ستاد هم آقایان عطریانفر، نوری، سالک، پرورش و چند نفر دیگر بود. برنامهریزیها به این شکل بود که نیروها برای آتش زدن بانکها و سینماها و مراکز مهم سامان دهی میشدند.
ساواکیها نیز در آنجا حضور داشتند؟ چه اقدامات نظامی در آنجا ساماندهی میشد؟
ساواکیها در این جمع میآمدند، اما سریع شناسایی میشدند. خود من یکی از آنها را شناسایی کردم. شهر در مرداد ۵۷ دست تحصنیها بود. پلیس هم تا چهارباغ پایین حضور داشت، اما وارد این کوچه نمیشد. کوچه پس کوچههای آنجا خیلی برای پلیس سخت و خطرناک بود. آقای دردکشان و لطیفیان و چند نفر دیگر کوکتل ملوتوف درست کردند تا اگر شهربانی به خانه حمله کرد، از آنجا دفاع کنند. همزمان با این تحصن، به هتل عباسی حمله شد که من هم در آن شرکت داشتم. البته تخریب زیادی صورت نگرفت، اما تأثیر بینالمللی زیادی داشت. به دفتر آمریکاییها در عباس آباد هم حمله شد. هرجا که نشان از حاکمیت شاه بود، در امان نبود.
آغاز حادثه چگونه رقم خورد؟
روز ۵ رمضان مذاکرات شکست خورد. آقای خادمی گفتند تحصن را جمع میکنیم، بچههای انقلابی زیربار نرفتند که بدون نتیجه تحصن را جمع کنند. عدهای در شب حادثه باقی ماندند، چون شهربانی هشدار داده بود که حمله میکنیم. رئیس شهربانی، آقای مصطفایی آدم بدی نبود و نمیخواست درگیری شود، اما از بالا به او دستور حمله داده بودند. بعد از افطار گفته بودند هرکسی در آنجا باشد جانش با خودش است. پس از این پیام بزرگان شهر و پیشکسوتان که نمیخواهم نام آنها را بیاورم، آنجا را ترک کردند. یک نفر به آن حجت الاسلام محبوبی و چند نفر دیگر در آنجا ماندند. در آنجا چند صحنه نادر اتفاق افتاد. افطاری خیلی مختصر و ساده زیستانه بود. همسایهها هم کمک میکردند تا بچهها بتوانند روزه بگیرند. نیم ساعت بعد از افطار هم قرار سخنرانی داشتیم که تعطیل شد. اول نیروهای شهربانی گاز اشکآور انداختند که روی چادر خانمها افتاد و صحنه غمانگیزی شکل گرفت. بچهها هم از بالا پشت بامها کوکتل و سنگ پرت میکردند. نیروهای گاردی هم از پیش روی میترسیدند. مردم هم در مقاومت بودند.
گفته میشود این حادثه شهدای زیاد داشت؛ از شهدای این حادثه خاطرهای دارید؟
یکی از بچهها به نام اصغر نوری، پسر برادر عبدالله نوری، اولین شهید آنجا شد. آقای محبوبی که روحانی بود، با فریاد و داد گفت من میخواهم این شهید را به عقب بیاورم. عبا و عمامهاش را انداخت و پیراهناش را پاره کرد و جلو رفت. بعد از آن مقداری نیروهای گارد کوتاه آمدند و آقای محبوبی و تعدادی از دوستان جنازه آن شهید را به عقب آوردند. اصغر نوری یکی از نیروهای فعال بود که اگر زنده میماند قطعاً یک فرمانده نظامی میشد. من او را از نزدیک میشناختم. بعد از این حادثه چند نفر از بچهها در بالا پشت بام تیر خوردند؛ از جمله محمود حسینی که مدتی هم در دوره اصلاحات استاندار اصفهان بود.
پس از حادثه افراد موثر در آنجا چه اقداماتی انجام دادند؟
این درگیری از افطار تا سحر طول کشید؛ نیروهای انقلابی تسلیم نشدند. شهربانی برای سحر، آتش بس اعلام کرد. خود من و جلال افشار و چند نفر دیگر هم از خستگی یک گوشه افتاده بودیم. من گوشه باغچه خوابم برده بود. هیچ پشتیبانی و اورژانسی هم نبود. صبح زود ساعت ۶، عوامل ساواک به رهبری نادری، به آقای خادمی گفتند که آدمها را ببرید و ما میخواهیم حمله کنیم و جنازه از آنجا بیرون میرود. آقای خادمی، پرورش را مسئول این کار کردند و یکی یکی بچهها را بیرون کردند. صبح مردم شهر آگاه شدند که شب گذشته با متحصنین چه برخوردی شده است و به خیابان آمدند. من صبح آن روز دیگر حضور نداشتم، چون آقای پرورش گفتند که فرار کنید و از اینجا بروید. ما با یک پیکان راهی مشهد شدیم و گزارش این واقعه را به آقای هاشمی نژاد دادیم. ما سفیر ۵ رمضان شدیم و گزارش این واقعه را به تمام شهرها و نزد علما میبردیم. در این سفر هم شهید جلال افشار، شیخ زین الدین، احمد زمانی و چند نفر دیگر حضور داشتند. در مشهد هم که رسیدیم مرتضی نیلی از ما استقبال کرد. من و جلال افشار جز به جز این واقعه را نوشتیم و در یک دفترچه کوچک جیبی، حدود ۳۰ صفحه را نوشتیم. مرتضی نیلی فردای آن روز با دو گونی اعلامیه از نوشتههای ما آمد و آنها را در سمت حرم پخش کرد. وقتی برگشتیم حکومت نظامی شکل گرفته بود؛ بعد ازمدتی هم من را دستگیر کردند.
در زمان فرار از اصفهان به کجا رفتید؟
در این مدت تمام تبعیدیها را هم دیدیم. از سقز و کردستان تا ایرانشهر که به دیدار آیت الله خامنهای رفتیم.
هزینه این اقدامات را چه کسانی پرداخت میکردند؟
من در این مدت از آقای پرورش و شیخ عباسعلی روحانی هزینه این کارها را میگرفتم. من عکاسی و فیلمبرداری میکردم که بخشی از آنها را گاهاً تلویزیون پخش میکند. هر حلقه فیلم در آن زمان خیلی گران بود. هزینه این تجهیزات را دوستان تأمین میکردند. البته عموم بچهها دستشان به دهنشان میرسید و در هر شهر هم که به دیدار دوستان انقلابی میرفتیم، هزینهای نداشتیم. آن زمان اصلاً محاسبه مالی وجود نداشت و هرکسی هرچقدر پول داشت برای این کارها خرج میکرد.