سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضلالله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخهای عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
-ارگانی به چه اتهامی محکوم شد؟
کیانوری: نمیدانم که ارگانی به چه اتهام محکوم و چند سال در زندان بود.
-بالاخره حادثه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ - به دلیل پیامدهای سیاسی آن - از ابهامات تاریخ معاصر است در زمینه علت آن دو احتمال را مطرح میکنم احتمال اول این است که ترور شاه یک حادثه طبیعی ناشی از نارضایی ناصر فخرآرایی بوده است ولی رژیم شاه با نیروهای معین سیاسی - از آن حداکثر بهرهبرداری را کردند احتمال دوم اینکه ترور شاه یک طرح هدفمند از سوی سرویسهای اطلاعاتی غرب بوده تا از این طریق نهضت را سرکوب کنند. واقعاً چه نیروی داخلی یا خارجی از ترور شاه سود میبرد؟
کیانوری: از دو احتمال شما، من با احتمال اول موافقم. بطوریکه ارگانی میگفت ناصر فخرآرایی فردی بود که از عدم موفقیت در زندگی رنج میبرد و به این فکر افتاده بود که شاه را بکشد. اینکه سرویسهای غرب میخواستهاند شاه را بکشند و از این راه نهضت را سرکوب کنند به دو دلیل پایه جدی ندارد یکی اینکه سرویسهای غرب از شاه ناراضی نبودند و بهتر از همه به دست خود شاه میتوانستند نهضت را سرکوب کنند، چنانکه پس از ۲۸ مرداد به جنایت بارترین شکل انجام دادند. دوم اینکه اگر دست سرویسهای غرب در کار بود لا اقل بک اسلحه درستی به دست قاتل میدادند که قشنگ در آن گیر نکند تنها یک فرض را میتوان مورد بحث قرار داد و آن این است که ناصر فخرآرایی را گرداننده دیگری، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، راهنمایی میکرده و او را از يك سو به حزب توده مربوط می ساخته و از سوی دیگر از راه مدیر روزنامه پرچم اسلام به آیت الله کاشانی کسی که ناصر فخرآرایی را در همانجا به ضرب گلوله کشته است.
سرتیپ صفاری رئیس شهربانی کشور بود که مستقیماً از طرف شاه تعیین شده بود این فرض باز هم از این جهت بیرنگ میشود که طبق گفته ارگانی ناصر فخرآرایی مدتهای طولانی در جستجوی اسلحه بود و اول اسلحه ای پیدا کرده بود که در آزمایش معلوم شد به درد نمی خورد. اگر گرداننده ای در کار بود به آسانی میتوانست مشکل را برطرف کند.
-فرضیه را به شکلی طرح کنیم که این ابهام نیز برطرف شود: فرض می کنیم که فخرآرایی مدتها به شکل کاملا طبیعی به فکر ترور شاه بوده و به جایی نمی رسیده است. عوامل رزم آرا، رئیس ستاد ارتش متوجه قضیه میشوند و به رزم آرا اطلاع می دهند. رزم آرا او را می خواهد و ضمناً از رابطه او با ارگانی هم مطلع بوده است. رزم آرا تسهیلات لازم را برای فخرآرایی فراهم میکند و ترتیب کار را طوری میدهد که چه ترور موفق باشد و چه ناموفق مسئولیت کار به گردن آیت الله کاشانی و حزب توده بیفتد اگر ترور موفق می شد، رزم آرا به عنوان رئیس ستاد ارتش در نقش فرماندار نظامی ظاهر میشد و به بهانه قتل شاه مخالفین را سرکوب میکرد و دیکتاتور کشور میشد و اگر ترور ناموفق میشد، باز مسئولیت آن به گردن دیگران بود و مدرکی علیه رزم آرا در دست نبود.
کیانوری این فرضیه تنها در صورتی میتواند پایه پیدا کند که آن «گویا»، یعنی تهیه کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرایی ثابت شود. این فرضیه از این جهت بنیان بسیار سستی دارد که مسلماً نه تنها خود شاه و درباریان بلکه مخالفین سرسخت رزم آرا یعنی دار و دسته ارفع که در تمام ارگانهای ارتش و پلیس حاضر بودند، با تمام نیروی خود در جهت پیدا کردن ریشه این ماجرا بودند مظفر بقایی با تمام قوا و با امکانات فراوانی که همه مخالفین رزم آرا در اختیارش گذاشته بودند میکوشید تا پای رزم آرا را به میان بکند. اگر فرض کنیم که در دوران حضور رزم آرا او توانسته باشد روی دخالت خود سرپوش بگذارد، پس از مرگش که رهبری ارتش به دست رقیبانش افتاد و یا پس از کودتای ۲۸ مرداد که حزب را هم سرکوب کردند. شاه میتوانست به افشای این جریان بپردازد در صورتی که ما می بینیم که در انتشارات کودتاچیان مانند سیر کمونیسم در ایران و کمونیسم در ایران از رزم آرا بطور کاملاً مثبت یاد می شود. این نظر هم که اگر ترور شاه موفق میشد رزم آرا دیکتاتور میشد بنظر من درست نیست. امپریالیسم غیر ممکن بود که از نظام سلطنتی دست بردارد. در صورت مرگ شاه علیرضا که بر خلاف برادرش محمدرضا بسیار جسور و با اراده بود شاه می شد و امپریالیستها هم از او دفاع می کردند.