سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
-نوع برخورد خودشان باعث شد درگیریهای مسلحانه پیش بیاید؟
جای دیگری هم کسی همین سؤال را از من پرسید گفتم اشتباهات جمهوری اسلامی در جاهای مختلف فوقالعاده زیاد است، ولی با مجاهدین هر کاری که میکردیم به همین جا منجر میشد. تحلیلم این است این طور نیست که اینها به خاطر رفتارهای ما این برخورد را کردند، اینها برای خودشان توهمی ساخته بودند و میخواستند ما با توهم آنها کنار بیاییم و در واقع ما خودمان را با آن توهم سازگار کنیم. این طور نیست که مثلاً میخواستند یک وزیر هم از آنها باشد و یا با جمهوری اسلامی ائتلاف کنند. قدرت را در بست میخواستند حتماً کار به این جا میکشید فقط شاید اگر سنجیدهتر عمل میشد، خسارتهای کمتری را تحمل میکردیم تحلیلم این است که مجاهدین کل قدرت و همه چیز را میخواستند و حق خودشان میدانستند.
شما در گشت عمار بیشتر وقتتان را در ستاد بودید در ستاد مسئولیت شما چه بود؟
ستاد یک شورای هفت نفره داشت.
-وظایف شورای هفت نفره چه بود؟
سه نفر عضو سپاه بودند که بیشتر ارتباطات با سپاه را هماهنگ میکردند؛ انتقال متهم و پشتیبانی گرفتن اوایل هر روز جلسه میگذاشتند هم برای جذب نیرو و هم برای اتفاقاتی که روی میدادند بعد که سازمان ما منسجمتر شد هفتهای یک جلسه داشتیم. کارگشت عمار ۲۴ ساعته بود یعنی روزها گشت بود و شبها نگهبانی از زندانیها
-گشت ۲۴ ساعته بود؟
نه گشت از صبح: تا شب بود ولی متهم داشتیم و از شب تا صبح باید نگهبانی دادیم و یا او را منتقل میکردیم همان طور که گشتها شیفت داشتند، ما هم برای اداره ستاد شیفت داشتیم. از صبح ساعت هشت تا دو بعد از ظهر، مثلاً وظیفه من این بود که گشتها را سازماندهی کنم آدمها که میآیند ماشین و اسلحه در اختیارشان بگذارم. متهم را بیاورند و تحویل من بدهند متهم را که میخواستند به سپاه منتقل کنند زنگ بزنم و بیایند و متهم را ببرند کارها چندان تخصصی تقسیم نشده بود، البته غیر از آن سه نفر بچههای سپاه که کارهای خاص خودشان را انجام میدادند.
-شما در آن شورای هفت نفره بودید؟
بله، شیفتبندی میکردند و هر کدام از ما چهار پنج ساعت شیفت داشتیم و در این فاصله تمام کارهای ستاد با ما بود ممکن بود از آن هفت نفر فقط من یا فوقش یک نفر دیگر باشد. کارهای عملیاتی ما در آنجا به این شکل بود که جلساتی میگذاشتیم، به اضافه این که آن جا را اداره میکردیم.
-در مهمترین جلسات هفت نفره چه موضوعاتی مطرح شدند؟
مثلاً در برههای به دلیل اطلاعاتی که میرسید راهکار خاصی را اجرا میکردند. مثلاً در روز ۸ شهریور که دفتر نخست وزیری منفجر، شد خبرش که رسید در طول یکی دو ساعت گشتهایمان را دو برابر کردیم تحلیل ما این بود که سازمان به این نتیجه رسیده که با شهید شدن رئیس جمهور و نخست وزیر شرایط نظام بسیار شکننده شده و همه چیز از هم پاشیده و ممکن است سر و کله آنها در خیابانها پیدا شود. اتفاقاً تحلیل درستی هم بود و همان شب دو سه عنصر اصلیشان از جمله تقوی، محسن شاه پسند و.... گرفتیم. در حالی که ما شبها هیچ وقت گشت نداشتیم اما در آن جلسه تصمیم گرفته شد گشت شب بگذاریم این تصمیمات ممکن است در کلان دیده نشوند، ولی در یک لحظه به ذهن کسی میرسید که خوب است این کار را انجام بدهیم. گاهی هم تصمیم گرفته میشد که از توابها استفاده کنیم یا مثلاً تصمیم گرفته میشد به توده ایها خیلی کار نداشته باشیم، چون حجم دستگیریها بالا بود و جا برای نگه داشتن آنها نبود. ما فقط مجاهدین را دستگیر نمیکردیم بلکه توده ایها پیکاریها، مجاهدین، چریکها و... هم بودند. سران پیشگام و پیکار را گشت عمار دستگیر میکرد. مثلاً تصمیم گرفته میشد فعلاً فقط روی گروههایی که مبارزه مسلحانه میکردند از جمله مجاهدین، پیکار و چریکهای فدایی خلق اقلیت متمرکز شویم.
مجاهدین میگفتند تا آخر تابستان ۱۳۶۰ نظام از هم میباشد، چون مثل ظرفی است که ترک برداشته و منتظر یک تلنگر است که از هم بپاشد احساس و تحلیل خودتان در آن ایام چه بود؟ در فاصله دو ماه آقای خامنهای آقای هاشمی شهید بهشتی و هفتاد و دو نفر، شهید رجایی شهید باهنر و عده زیادی از سران نظام ترور میشوند خود شما چه داشتید؟ نگران نبودید؟
هرگز یادم نمیآید در من و هم فکرها و هم نسلهایم حتی برای لحظهای این تصور پیش آمده باشد که مجاهدین کاری از پیش میبرند. یادم نمیآید در کسی چنین نگرانی ای ایجاد شده باشد. دلیلش را هم نمیدانم حتی تصورش را هم نمیکردم که نکند مجاهدین به خیابانها بریزند و همه را ترور کنند و اوضاع را در دست بگیرند. شاید به خاطر این بود که فکر میکردیم ما که نمردهایم موضع ما راجع به مجاهدین کاملاً روشن بود و وقتی هم که انسان دشمنش را میشناسد، دیگر ترسی ندارد. به نظرم در دورهای که آنها ترورها را شروع کردند تاکتیکهایی هم که گشت عمار برای بر هم زدن استراتژی آنها به کار برد فوقالعاده مؤثر بودند. آنها گشت عمار را به این عنوان نمیشناختند ولی در نوشتههایشان در ملاتهایی که به دست میآوردیم، این نکته بود که عدهای از دانشجوها در خیابانها راه افتادهاند و دارند آنها را میگیرند. پاشنه آشیل اینها ارتباطاتشان بود. تشکیلات اگر ارتباط نداشته باشد، از هم میباشد. آن روزها که ارتباطات الکترونیکی به این گستردگی نبود. تحلیل ما این بود که بین رأس و بدنهی آمادهی تشنهی شکستن، کشتن و فحش دادن باید ارتباط وجود داشته باشد چون اگر بدنه مدیریت و کنترل نمیشد معلوم نبود سر از کجا در میآورد. این رشتهها نقش کلیدی را ایفا میکردند سیستم اطلاعاتی آن دوره که گشت عمار هم جزئی از آن بود و اطلاعات سپاه که ماشین اسلحه و امکانات در اختیار عمار قرار میداد و همین رویکرد نشان میداد آنها هم درکی از این موضوع داشتند و حساسیت اوضاع را درک کرده بودند. گشت عمار در قطع کردن این ارتباط بسیار موفق عمل کرد. گشت زدن در خیابانها کار سبک و پیش پا افتادهای است و نمیشود به آن افتخار کرد، ولی در گشت عمار تاکتیکی بود.