سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
گفتگو با یکی از کارشناسان امنیتی شاغل در دادسرای انقلاب مرکز
-تیم شهید لاجوردی در جاهایی معتقد بودند سپاه محل کارشان میشد. مثلاً در مورد حزب توده که میگویند ما داشتیم خانههای زیادی را رصد میکردیم و سپاه یکی دو خانه را مراقبت میکرد و به خانههای دیگر آسیب میزد حتی منجر به این شد که شهید لاجوردی بعضی از بچههای سپاه را به صورت طولانی مدت بازداشت کند و کارش که تمام شد، آنها را آزاد کرد.
این اطلاعات را ندارم ولی تجربهام این است که در یک کار اطلاعاتی چنین وضعی ایجاد میشود. بالاخره وقتی دارید روی یک گروه کار میکنید اینها به هم پیوستهاند. یک بخشی را مثلاً در غرب تهران پیدا میکنید؛ من هم در شرق تهران کار میکنم اینها یک جایی به هم وصل میشوند آن موقع این تجربه را نداشتیم که مرزبندی کنیم و تعصبات بخشی هم بود سپاه میگفت دادستانی فقط میگیرد، بازجویی میکند و بعد میرود و افراد را دستگیر میکند نگاه من این نیست که اگر الان متوجه شدم در آن خانه کسی هست بروم و او را بگیرم من میخواهم مراقبت کنم و اقدامات کنترلی داشته باشم. آن هم اقتضای کار قضایی است. شما بنده را میگیری، میآوری و بازجویی میکنی و من اعتراف میکنم قاضی میگوید این هم مجرم است و بروید او را بگیرید ولی شما به عنوان یک عنصر اطلاعاتی میگویی نه بگذار ببینم چه کار دارد میکند و ارتباطات بعدی او را در بیاورم این به خاطر اختلافات دو نگاهی بود که آن موقع وجود داشت از یک طرف دادستانی باید امنیت شهر را تأمین میکرد. او نگران بود که مجدداً ۵ مهر اتفاق نیفتد دوباره هفتم تیر شکل نگیرد آبان و آذر شکل نگیرد. او به اقتضای کارش چنین نگاهی داشت. الان هم همین طور است نیروی انتظامی را ببینید. مثلاً عدهای که حقوقشان عقب افتاده است میخواهند بروند و جلوی مجلس تجمع کنند. نیروی انتظامی میگوید وظیفهام حفظ امنیت این جاست و به این چیزها کاری ندارم یگان ویژهام را میبرم آنجا اطلاعات میگرید یگان ویژه نمیخواهد نفرات پنهانت را بیر نیروی انتظامی میگوید من نفرات پنهانم را میبرم ولی این احتمال را میدهم که اگر آشوبی بخواهد شکل بگیرد تا نیرویم را بخواهم به آنجا برسانم یک طرف شهر از دست رفته است. نیرویم را میآورم و در یک جا دپو میکنم. یک جا هم مخصوصاً ماشین نیروی انتظامی را میگذارم که بازدارنده باشد این اختلاف نگاه است. هم اطلاعاتی دارد درست حرف میزند هم نیروی انتظامی قاضی میگوید من این آقا را گرفتهام و او اعتراف کرده است و میگوید در این خانه سلاح است بر من واجب است بگویم بروید و سلاح را بردارید بیاورید؛ چون احتمال دارد کسی سلاح را بردارد و برود تروری انجام بدهد.
-در مورد بعضی از پروندهها میگویند خود شهید لاجوردی مثلاً تعزیر میکرد.
تعزیر را ندیدم. البته با نگاهی که شهید لاجوردی داشت این مغایرتی نداشت. میگفت تعزیر، اجرای حدود الهی است. باید این را در آن فضا تحلیل کنید، اما سراغ ندارم؛ ولی این که در پرونده بیاید پرونده را مطالعه کند با متهم بنشیند و صحبت کند، این موارد را زیاد داشتیم. حتی خاطرم هست یک شب تعدادی اعدامی بودند و میخواستند آنها را ببرند و اعدام کنند خانمی بود که شوهرش از اعضای منافقین و اسمش سعید منبری بود. خودم شاهد بودم شهید لاجوردی این خانم را صدا زد و او را نصیحت کرد که ابراز ندامت کن تا تو را اعدام نکنند و شوهرت هم پیدا شود و زندگی کنید که او گستاخی و فحاشی کرد. داشتند او را میبردند اعدام کنند ولی شهید لاجوردی چون سعید منبری را میشناخت و میدانست این متهمه زن اوست قبل از اعدام شاید حدود یک ساعت با او حرف زد بلکه زن ابراز ندامت کند و همین برایش حجت بود که او دیگر اعدام نشود. حاجی این تقیدها را هم داشت و تا جایی که میتوانست بنایش بر این بود که ملایمت داشته باشد، اما یک جا امر دایر بر این بود که منافع شخص را ببیند یا منافع نظام را؛
-در مورد بعضی از پروندهها مثل پروندهی مهدی بخارایی میگویند او نقشی در ترورها نداشت اما شهید لاجوردی به خاطر مسائل قبل از انقلاب دستور دستگیری او را داد.
نه حاجی از این جور اتهامات بود خانوادهی مهدی بخارایی که فراری بودند یکی از آنها تواب بود که خود من به خانهاش در نظام آباد رفته بودم کسی که از بیرون به قضایا نگاه میکند طور دیگری میبیند. مثلاً میگفتند آیت الله محمدی گیلانی فرزند خودش را اعدام کرده است. اصلاً قضیه این طور نیست یکی از بچههایش در مسیر فرار از کشور در منطقهی بازرگان در درگیری و یکی دیگر هم در خانهی تیمی کشته شد. از ایشان سؤال کرده بودند: «اگر بچههایت بودند همین طوری حکم میدادی؟ گفته به «بله، اگر بچههایم هم بودند همین جوری حکم میدادم. »