پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۴۸: دیشب وقتی که رفتم بخوابم فالی از حافظ در خصوص پیدا شدن پسر بهبهانیان گرفتم، غزلی آمد که واقعا عجیب است. یعنی گفت فردا پیدا می شود... و امروز پیدا شد ولی پیدا شدن او قصه عجیبی است.
با آن که در تمام ایران شهربانی با عکس و غیره در جستجوی او بود، معلوم شد پسر در میدان تجریش غش کرده است (سابقه غش داشت)، پلیس او را پیدا کرده و اوّل جیبش را که سه هزار تومان پول داشت زده است و بعد او را به تیمارستان شهر ری رسانده و به اسم احمد احمدی تحویل داده است (اسم او محمود بهبهانیان است). در صورتی که شناسنامه و دفترچه او در جیبش بوده و به آسانی ممکن بود آدرس او را پیدا کنند. بعد هم پلیس ده روز تمام با کمال شدت در تمام ایران در جستجوی این پسر بوده است! همه دستگاه های ما برای زرق و برق است و بس. خدا نکند پای امتحان پیش بیاید. من که این همه از جنگ ولو با عراق خاک بر سر می ترسم از همین جهت است که تشكيلات ما عمقی ندارد، وگرنه خودم از جنگ و مردن نمی ترسم، ولی چه لزومی دارد آبرویی که با فداکاری و زحمت شاه به هر صورتی که شده و من کار ندارم کسب کرده ایم، به آسانی بر باد بدهیم.
صبح شرفیاب شدم. ضمن این که کارهای جاری را عرض می کردم صحبت انتلکتوئل ها پیش آمد که متأسفانه به چیزی پایبند نیستند. عرض کردم: دوست من رسول پرویزی که شاهنشاه خوب می شناسند، می گوید اینها تلکتوئل شان رفته عن شان مانده است! شاهنشاه خیلی خندیدند و فرمودند: عجیب است که هرکدام به مقامی می رسند همه دوستان و همقدمان را هم فراموش می کنند که هیچ، میل دارند تمام کارهایشان را وسیله زورگویی و مثلاً دستگاه های امنیتی از پیش ببرند. بعد فرمودند نمی دانم این مردم کی تربیت خواهند شد و چه طور می توان آنها را تربیت کرد. من جسارت کردم و عرض کردم: متأسفانه در راه آن هم نیستیم، زیرا اولین قدم در راه تربیت اجتماعی احترام گذاشتن به حقوق دیگر مردم است و ما در جهت این که این اولین قدم را برداریم نیستیم. فرمودند چه طور؟ عرض کردم هیئت حاکمه در درجه اول باید متوجه این امر باشد تا کم کم مردم عادت بکنند. هیئت حاکمه که در زیر سایه قدرت اعلیحضرت مصون از هرگونه انتقادی است. تکلیف احزاب و مجلسین هم که معلوم است. عده ای از مردم به این حزب و عده ای دیگر به آن حزب رفته اند، و کشور را هم بین خودشان تقسیم کرده اند. وکلای آنها هم می دانند به جای فکر آراء مردم باید مسئولین حزب را خایه مالی کنند. دیگر مردم چه معنی دارند؟ فرماندار و استاندار هم که حزبی هستند دستور حزب را اجراء می کنند. چه کار دارند به آراء مردم! این است که وکیل هم کار ندارد به آراء مردم. مردم هم به او کار ندارند، و در نتیجه بین مردم یک نوع [بی اعتنایی] Indifference به وجود آمده است و روزبه روز بیشتر می شود. من کار ندارم که برای پیشرفت مردم کشور واقعا این رویه لازم بود، ولی حالا که کارها روی غلطک خودش است چرا اجازه نمی فرمایید انتخابات واقعا متکی بر آراء مردم باشد، گور پدر این حزب یا آن حزب. انتخابات شهرداری ها آزاد باشد. انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی... آزاد انجام بشود. آن دوره شرب الیهود که اینها واقعا بتوانند به اساس مملکت صدمه بزنند، که زیر سایه شما از بین رفت. لااقل [دستگاه های دولتی یاد می گیرند]... که دیگران هم حق دارند کم کم در جامعه پیدا بشوند. و الا حالا چنان که سابقا ادیب الممالک از روی کمال دل سوختگی گفته است، اخلاق ایرانی این است:
عاجز و مسکین هرچه ظالم و بدخواه
ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسکین
شاه با دقت به عرایض من گوش دادند و فرمودند: اگر مراقبت نشود همه چیز به هم می ریزد. عرض کردم درست است مراقبت باید بشود ولی بالاخره مملکت هم چنان که علاقه باطنی و عمیق شماست باید پایه و مایه بگیرد. خدا به شاه عمر بدهد. تصدیق فرمودند. من باز هم ادامه دادم و عرض کردم شاهنشاه را حالا همه مردم قبول دارند. بدخواه ترین مردم هم شما را قبول دارند، زیرا منافع همه مردم در بقاء و سلامتی شخص شاهنشاه است. باید از این موقعیت حداکثر استفاده را کرد که مردم هم خودشان را در همه چیز سهیم و شریک بدانند وگرنه به قول سعدی:
در عهد تو میبینم آرام خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
شاهنشاه خیلی خیلی به عرایض من توجه فرمودند که کاملاً بی سابقه بود. سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم در دل.
... امشب شام کاخ علیا حضرت ملکه پهلوی بود، من هم بودم. سر شام تملّق بیجایی نسبت به شاهنشاه کردم که از خودم بدم آمد. زنم متوجهم ساخت. نسبت به او احساس احترام قلبی کردم.