سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
این قسمت: گفتگو با مسعود صدرالاسلام
-عبدالله پیام چه بود؟
فکر میکنم سازمان از این یک تحلیل دارد مثلاً میگفت: پیام؟ عبدالله؟ عبدالله دارد پیام میدهد این مال همان شبکهی تعقیب مراقبت کمیته بود سازمان فکر میکرد همهاش همین است؛ در حالی که کد بیسیم شبکه تعقیب و مراقبت کمیته، عبدالله بود ارتباطات سپاه را نمیتوانستند شنود کنند؛ چون سازمان شنود میکرد ارتباطات ما روی بیسیم. نبود میگفت یک سازمان و گشتهایی در کمیته هست که نمیشود آن را پیدا کرد اینها هم حرفهای رمزدار میزنند عبدالله پیام از شنود بیسیم کمیته در آمده بود اینها دنبال این بودند که عبدالله کیست که پیام میدهد. مسئول یکی از همین تعقیب و مراقبتها بود که پیام می. داد اخری من هفده سال بیشتر نداشت و کسی فکرش را نمیکرد در تعقیب و مراقبت باشد تازه هم از جبهه برگشته و در بدنش ترکش جنگ بود. ماه رمضان بود و آن موقع با لشکر روح الله به جبهه میرفت. هر کاری هم کردیم که با زور نگهش داریم میگفت جنگ واجبتر از مسائل داخلی است آمد و آن اتفاق برایش افتاد.
- دربارهی ایشان هم کمی توضیح بدهید.
خواهم گفت این بخش را هم عرض کنم عبدالله پیام یک اصطلاح در بی سیم بود که سازمان دنبالش میگشت که این شبکه چیست که نمیتواند ارتباطات آن را کشف کند و این همه مکالمه دارد و مکالمههایش هم رمزدار است؛ لذا تصور میکرد شبکهای که دارد سازمان را نابود میکند عبدالله پیام است در صورتی که اینها بخشی از سازمانهایی بودند که روی سازمان مجاهدین فعال شده و بچههای کمیتهی مرکز بودند. بعد از ضربهی ۱۹ بهمن به این نتیجه رسیدیم که مشکلات داریم و باید یک تمهید متمرکز داشته باشیم گشتها هدفمند شده بودند و سازمان روی گشتهای کمیته را عملیات میکرد و میزد شهادت بعضی از بچههای کمیته به همین شکل بود که تیمهای تروریستی میآمدند و بنزهای کمیته را که میدیدند، به رگبار میبستند.
- آیت الله باقری کنی را هم چون سوار بنز بود زدند و رفتند.
بله، لذا قرار شد در تهران عملیات مشترکی شکل بگیرد و سپاه و کمیته عملیاتها را به صورت مشترک انجام بدهند. از کمیته آقای ع و آقای خ بودند که از مسئولین کمیته به حساب میآمدند از این طرف هم بچههای سپاه بودند که در آن جا تمرکز داشتند و وقتی لازم بود عملیات، شود همهی این توان مشترک به میدان میآمد، نه این که اشتباهی بروند و خانهای را بزنند از این اتفاق ما افتاده بود در عملیات مشترک کارها هماهنگ میشدند. اصل کمیتهی مشترک این بود بعداً دادستانی هم وارد شد و شکل اطلاعاتی پیدا کرد. آقایان «رحمانی» و «فکور» در دادستانی و شعبات دادستانی میآمدند و بیشتر کارهای اطلاعاتی شکل گرفت؛ والا قبل از آن کمیتهی مشترک بیشتر کارهای عملیاتی میکرد. در قضیهی عملیات مهندسی، سازمان مجاهدین میگفت بچههای کمیته و سپاه نمیتوانند این قدر پیچیده عمل کنند و حتماً از ساواکیها کمک گرفتهاند. خنده دار است متوسط سنی بچههایی که روی سازمان مجاهدین کار میکردند سال بود همه هم بچههای دانشجوی مهندسی بودند. بهترین نخبههای بیست و پنج دانشگاه کشور در تشکیل اطلاعات نقش داشتند بچههای مهندسی شریف، علم و صنعت، پلی تکنیک و .... این کارها را میکردند بچههایی که زندگی مخفی زمان شاه را هم گذرانده و بعضیهایشان وارد سازمان زندان اوین و قصر هم شده و لذا با شناخت کامل آمدند و دور هم جمع شدند به نظر میرسد همهی طرحها ابداعی بودند. حتی یک ساواکی هم به این بچهها آموزش اولیه نداد همه چیز به شکل خود جوش با روحیهی انقلابی و جهادی و بسیجی شکل گرفت.
-کمی هم دربارهی اخویتان بگویید
اخوی شهید ما متولد سال ۴۴ بود ولی چون میخواست به جبهه برود، در شناسنامهاش دست برد و آن را تبدیل به ۴۳ کرد اول جذب کمینه شد و چون بچهی فعالی بود جذب کمیته مرکز شد و او را در بخش اطلاعات - تعقیب و مراقبت - گذاشتند. در این فاصله چند بار هم به جبهه رفت و مجروح شد و برگشت به من هم نمیگفت در تعقیب و مراقبت است. شرایط هم خیلی سخت بود و گاهی ماه تا ماه خانواده را نمیدیدیم. وقتی دیدم موتور دستش هست و ریشش را کوتاه میکند و لباس آستین کوتاه میپوشد، فهمیدم دارد کار اطلاعاتی میکند روزی که ربایش شد آقای فکور از دادستانی به من زنگ زد. فهمیدم موردی که دارند کار میکنند آقای فکور به او داده است. مسئول اینها از بچههای کمیته در شعبهی ۷ آقای فکور بود که پیش آقای رحمانی بود به من زنگ زد و گفت برای اخری شما چنین اتفاقی افتاده است. جزئیات را هم. نگفت سریع به همان منطقه رفتم و از بچههای کمیته سؤال کردم.
-غرب تهران؟
بله، در خیابان نواب کسی که با او بود حاضر نشد با ما روبه رو شود. چارهای نداشتیم جز این که تمام توانمان را بگذاریم و اینها را پیدا کنیم یک شوک به دستگاه اطلاعاتی کشور بود.
-این ماجرا بعد از ربایش شهید طهماسبی بود.
طهماسبی گم شده بود و کسی نمیدانست بعد از آن اینها را بردند. همهی اینها در فاصلهی یک هفته ده روز توسط سازمان ربوده شدند. خط در آمد که سازمان شروع کرده است و همه باید حواسشان جمع باشد همهی توانمان را روی این کار گذاشتیم تا این که فردی رفته بود یک نفر را ترور کند مردم ریختند و او را گرفتند. موقعی که او را میآورند عملیات چال کردن را در ملاتهایش پیدا میکنند. داشتم فرد عملیات انتحاری امام جمعه ارومیه آقای حسنی را بازجویی میکردم و به ارومیه رفته بودم در نماز جمعه ارومیه طرف آمد آقای ملاحسنی را ترور کند که منفجر نشد و او را زنده گرفتند یک هواپیمای کوچک به من دادند و سریع رفتم و داشتم بازجوییاش میکردم که گفتند مزحوم شهید لاجوردی کارت دارد؛ ده روزی از قصهی مفقودیت گذشته بود و گیج بودیم که چه کار کنیم به خانواده هم نگفته بودم؛ فقط من میدانستم. اخوی بزرگمان را هم توجیه کردم و گفتم مواظب باش ایشان آن موقع در سپاه بود. خواهرمان را هم توجیه کردم که مادر که سؤال میکند بگو مأموریت است و نیست.
در جریان رقابتهای دوستانه، تیم فرانسه و تیم کانادا به مصاف یکدیگر خواهند رفت.