سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
این قسمت: گفتگو با مسعود صدرالاسلام
تصویر فوق متعلق به طه طاهری (مسعود صدرالاسلام)
-چه شد که نسبت ضربات نظام به سازمان و سازمان به نظام معکوس شد؟ یعنی سازمان اول میگفت ما ضربات کیفی به نظام میزنیم مثل ۷ تیر ۸ شهریور و... ولی نظام به شکل کمی ضربه میزند؛ سمپاتهای ما را میگیرند و اعدام میکنند و نمیتوانند به ما ضربهی کیفی بزنند این روند معکوس شدن را برای ما توضیح دهید.
بعد از این که فاز براندازی توسط سازمان در ۳۰ خرداد کلید خورد و سازمان به این نتیجه رسید که جنگ مسلحانه را با نظام آغاز کند تحلیل سازمان این بود که با تظاهرات ۳۰ خرداد کار نظام را یک سره میکند. در تهران جاهای اصلی حکومت از جمله صدا و سیما را میگیرند و تمام میشود این پروژه شکست خورد. بعد از ۳۰ خرداد، سازمان عملیات ۵ مهر را آغاز کرد بین ۳۰ خرداد و ۵ مهر چون سازمان وارد فاز نظامی شده بود، در سراسر کشور یک سری عملیاتهای کور را شروع کرد.
در این فاصله افرادی مثل بقال کارمند و مانند آن را که سازمان میگفت اینها سرانگشتان رژیم هستند در کوچه و خیابان ترور کرد تا به تصور خود، پایههای هواداری نظام را در دل مردم از بین ببرد در این مرحله عملیات ترور سازمان کاملاً کور بود، هدفمند نمیزد و فقط به بدنهی حزب اللهیها مردم و کسانی که از نظام و انقلاب دفاع میکردند میزد. از طرف دیگر نظام درگیر جنگ حوادث کردستان جنگلهای شمال و مازندران و سایر نقاط بود و تشکیلات اطلاعاتی منسجمی نداشت که بتواند با سازمان که با این توانمندی وارد مرحلهی مقابله با نظام شده بود روبه رو شود. لذا تشکیلات اطلاعات سپاه با تمرکز بر این واقعیت که باید کاری صورت بگیرد راهاندازی شد. فرقان هم مجدداً عملیات خود را آغاز کرده بود عملیات فرقان خیلی هدفمندتر از عملیاتهای سازمان بود و هم زمان داشت سران نظام را میزد اگر عملیاتهای ترور شهید بهشتی و شهید رجایی را حذف کنیم سازمان عملیات کیفی دیگری در بخش سرنگونی ردههای بالای نظام نداشت ولی فرقان این عملیات کیفی را زودتر شروع کرده بود. کار اطلاعاتی منسجم بدون تجربه و توسط یک سری از بچههای مهندس فارغ التحصیل و دانشجوی دانشگاههای کشور آغاز شد اکثر بچههایی که هستهی اولیهی اطلاعات سپاه را تشکیل دادند بچههای مهندسی دانشکدههای فنی کشور بودند که هم روی سازمان شناخت داشتند و قیافهی عناصر اصلی سازمان را در دوران دانشجویی میشناختند هم این عملیات پیچیده بود و باید شیوههای پیچیدهای در آنها به کار گرفته میشدند و روی یک کار برنامهریزی شدهی متشکل برای ضربه زدن به پایههای تشکیلات سازمان متمرکز میشدیم. تا ۱۹ بهمن ۱۳۶۰، اینها عملیاتهای کور میکردند مردم هم از سوی امام برای همکاری اطلاعاتی فراخوان شده بودند؛ لذا با گزارشهای مردمی و نیز گشتهای کمیته و هدفمند یک سری از آنها دستگیر میشدند مردم بعد از ۳۰ خرداد، همکاری اطلاعاتی وسیعی کردند و هواداران سازمان را معرفی میکردند. پدر و مادرها اگر فرزندانشان هوادار سازمان بودند اطلاع میدادند زندانها مملو از افرادی بود که در تظاهرات مسلحانهی ۵ مهر دستگیر شده بودند و نظام در یک تقابل جدی با اینها افتاده بود که اینها را جمع و جورشان کند؛ لذا از هر هواداری گزارش میشد دستگیر میشد.
-شما نمیدانستید که مسئولیتش چه بود؟
اصلاً نمیدانستیم فقط میدانستیم آدم مهمی بوده و پدرش آورده و او را معرفی کرده است. ایشان در زندان متحول و منقلب شد البته قبل از آن بریده بود و با سازمان قطع ارتباط کرده بود یک روز آخر شب وقتی او را خواستم گفت اطلاعات مهمی دارم و میخواهم بدهم. اطلاعاتش را گرفتم آن موقع سپاهی جوانی بودم و فردا صبح اطلاعات را به مقام بالاتر دادم.
-مقام بالاتر شما چه کسی بود؟
آقای نجات
-آقای نجات هم در التقاط بود و هنوز به حفاظت نرفته بود؟
نه، نرفته بود. مسئول مستقیم من آقای نجات بود در بازجوییها هم به آقای «ذوالقدر» کمک میکردم.
-اینها همه بررسی التقاط بودند؟
اینها همه از کادرهای سپاه بالا بودند؛ همه سربازجوهایی بودند که یک سری بازجو زیر دستشان بود.
-بچههای مجاهدین انقلاب بین بازجوها بودند؟
بله، به سپاه آمده و در آن قاتی هم بودند من کارم را با ذوالقدر انجام میدادم. اطلاعات این شخص را گرفتم. صبح آن روز از واحد عملیات احمد سالاری - در عملیاتی در شمال موقعی که میخواست یک منافق را دستگیر کند تیر مستقیماً به قلبش خورد و شهید شد و یک نفر دیگر به محل آدرسهای معرفی شده اعزام شدند. من گفتم همان منافق را ببرید و این چند تا خانهای را که میگوید آرام چک کنید و بیایید. یک ربع طول نکشید که از خیابان به من زنگ زدند و گفتند: «فلانی ما مسئول این فرد را دیدیم و زود منطقه را ترک کردیم اولین خانهای که چک کردند خانهی زعفرانیه بود و فرد در اختیار ما، محافظ موسی خیابانی را دیده بود. آمدیم و سریع هماهنگ کردیم و کار اطلاعاتی شروع شد. آذر ماه بود. همهی خانههایی را که آدرس داده بود چک کردیم و دیدیم پر هستند. نیروی آن چنانی هم نداشتیم همهی نیروی اطلاعات سپاه بسیج شدند و روی مرکزیت سازمان متمرکز شدیم. حالا دیگر «اشرف ربیعی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی، مریم قجر» و بقیه را در تور کنترلی داشتیم. میدانستیم بی سیم دارند و با بی سیم ارتباطات و تردد میکنند، ولی اطلاعات درونی آنها را نداشتیم مجبور شدیم با هزار گرفتاری، یکی از خانههای مشرف را بگیریم و مراقبت ثابت در آن گذاشتیمو آقای منصور در آن موقع مسئول تعقیب و مراقبت اینها بود اینها تیم تهران بودند و به کمک ما که در ستاد اطلاعات بودیم آمدند و کارها را اداره میکردیم؛ ولی اینها تیم عملیات و صحنه بودند. محدودیت نیرو هم داشتیم و نیروهای کمیتهی انقلاب را هم بسیج کردیم ما فقط توانستیم پنج تا خانه را بزنیم خیلی از خانهها را به علت کمبود نیروهای کیفی نرسیدیم؛ چون اینها درگیری مسلحانه میکردند و هر خانه را باید لایهبرداری میکردیم.