سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سوالات گردآورندگان میپردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقهمندان به تاریخ منتشر خواهد کرد.
- با کسرایی از کی آشنا شدید؟ تأمل کنان میگوید:
باکسرایی از سال... ۱۳۳۰
-چطوری آشنا شدید جایی شعری ازش خونده بودید؟
بله، چندتا شعر ازش خونده بودم و به عنوان شاعر میشناختمش. ولی حالا درست یادم نیست چطور باهم آشنا شدیم این قدر یادم هست که اول با کسرایی آشنا شدم و بعد با مرتضی کیوان
- اون موقع کسرایی چه کار میکرد خونهاش کجا بود، ازدواج کرده بود؟
نه کسرایی دیرتر از من ازدواج کرد خونهاش هم بعد از مسجد سپهسالار، به طرف سرچشمه دست چپ، یه کوچهای بود تنگ و باریک که حالا خراب شده و پهن شده، وارد این کوچه میشدی دست راست یک کوچه خیلی باریک بود که حالا خیال نمیکنم دیگه باشه که این کوچه میرفت میخورد به چراغ گاز خیابان امیرکبیر خونه کسرایی تو اون کوچه باریک بود.
- خیلی با کسرایی محشور بودید؟
بله شبانه روزی بود ارتباطمون
- اون موقع مطالعات کسرایی چه شکلی بود؟
کسرایی خیلی اهل خوندن نبود عیب بزرگش این بود که پراکنده چیز میخوند.
-کسرایی تأثیری بر شعر شما گذاشته نکتهای در شعرتون هست که میراث و نظر کسرایی باشه؟
هیچ هیچ خیلی با قاطعیت ما اصلاً زبان شعرمون باهم فرق داشت.
-فعالیتهای حزبی کسرایی چطور بود؟
نمیدونم فعالیتهای حزبی داشت ولی من هیچ وقت نه پرسیدم و نه علاقه داشتم بدونم که در چه مرحله حزبی هست.
- زندانی هم شد هیچ وقـ وقت؟
بله بعد از ۲۸ مرداد یک مدت کوتاهی زندانی شد.
- بعد از زندان و کودتا فکر نکرد که از ایران بره؟
نه، هیچ وقت، وقتی این وقایع سال ۶۲ پیش اومد از ایران رفت؛ رفت به افغانستان و بعد یه مدتی در مسکو بود و بعد از مسکو رفت به وین و اونجا موند و مرد
- بعد از ۲۸ مرداد و به خصوص بعد از کشته شدن کیوان هم که خیلی همدیگه رو میدیدید؟
بله. تقریباً شب و روز باهم بودیم رابطه مون هیچ وقت قطع نشد. دیگه روابط خانوادگی داشتیم.
- خارج که بود باهم ارتباط داشتید؟
ارتباط که نه من یک سال به زندان افتادم اون هم که رفت از کشور. من سه سال بعد از آزادی رفتم به آلمان یک بار تلفنی باهاش صحبت کردم. اون موقع مسکو بود. دوتایی زدیم به گریه، به من گفت که کاش من هم مونده بودم. گفتم: نه تو نمیتونستی کسرایی طاقتِ زندان به نظر من نداشت. البته من این طور فکر میکنم. وقتی از زندان اومدم بیرون به غزل برای کسرایی ساختم و فرستادم
ای مرغ آشیان وفا خوش خبر بیا با کاروان قول و غزل از سفر بیا
چون شب به سایههای پریشان گریختی چون آفتاب از همه سو جلوهگر بیا
-شناخت تئوریکی از مارکسیسم داشت؟
نه... بیشتر چیزهای عاطفی و احساسی بود
- تا این اواخر هم برای اعتقاداتش بود؟
بله... منتها یه کمزده شده بود... دلیلش این بود که اون اتحاد شوروی که او تصور میکرد... نبود. برای اینکه او تصور میکرد که حالا ما میریم اونجا و اونجا بهشته و آدمهای نمونه هستند پوزخند میزند.... بعد دید همه جا آباده و آدمها این طوری نیستند. آدمهای معمولی هستند با همون حُبّ و بغضها؛ یکی قاچاق میکنه، یکی ودکای تقلبی میسازه به هر حال انسان طراز نوین نبودند. «طراز نوین» را با طعنه میگوید.
دورانی که کسرایی تو مسکو بود، دورۀ سیاه زندگیش بود. به من گفتن شب و روز گریه میکرد.
- کی گفت؟
خیلیها گفتن... هرکس که دیده بودش.
کتاب را ورق میزند و ناگهان بر میخورد به شعر هوای آفتاب.... این شعر و در مسکو گفته است در احوالات خودش
شروع میکند به خواندن شعر همۀ شعر را میخواند و من خوشحالم که این لحظهها را ثبت و ضبط میکنم،
این بخش از شعر را با حال و حالت خاص میخواند؛
نه آشنا نه همدمی نه شانهای از دوستی که سر نهی بر آن دمی.
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانهها و کوچهها، نه راه آشناست
-رابطه کسرایی با شاملو چطور بود؟
در اون دوره کیوان که ما شب و روز باهم بودیم خیلی خوب بود ولی بعدها سلیقه ادبی شون کاملاً با هم تفاوت داشت.
- با اخوان چطور؟
اوه بد! خیلی بد! به خصوص سر نیما و اون شعر معروفی که درباره نیما به اخوان نسبت میدن خیلی با او دشمن بود؛ البته حتماً دلایل دیگهای. خونه ما بچهها همه بودن سالهای ۴۰ بود گمان میکنم؛ تا اخوان وارد شد، کسرایی پرید بهش و گفت گه سگ ـ این فحش کسرایی بود دیگه ـ تو خجالت نکشیدی اون شعر و برا نیما گفتی. همون شعر معروف
مرا نیمای مادر ق. لو داد
مرا لو پیشوای شعر نو داد
ما به کسرایی میگفتیم سیا بس کن خجالت بکش این کارا چیه میکنی؟ کسرایی با عصبانیت میگفت این فلان فلان شده به نیما فحش داده. اخوان هم طفلک خودشوزده بود به مظلومیت و موش مردگی و میگفت عزیزجان من اون شعر و نگفتم دروغه. صدا و حالت اخوان را تقلید میکند کسرایی اصرار میکرد که نه تو گفتی، خجالت نمیکشی و از این حرفها؛ عاقبت اخوان گفت من مصرع دو مو گفتم (غش غش میخندد) به هر حال اگر اون روز جلوی کسرایی را نمیگرفتیم که کتک کاری میشد، یعنی اخوان کتک میخورد میخندد چون اخوان کسی نبود که بتونه باکسی کتک کاری کنه؛ مردنی بود میخندد خیلیها بودند اون، روز نادرپور بود، مشیری بود.
- حالا به نظر شما واقعاً نیما اخوان را لو داده بود؟ سرش را تکان میدهد و با تأمل و تأنی میگوید:
والله در پرده مونده خود اخوان اعتقاد داشت نیما ترسیده و اونو لو داده، ولی آخه اخوان کارهای نبود که نیما بخواد اونو لو بده. اگه نیما میخواست کسی رو لو بده باید یه آدم مهمی را لو میداد؛ مهم از لحاظ حزبی و تشکیلاتی میگم یه خورده باورکردنی نیست. من حالا یادم نیست و درست نمیدونم که اخوان چند بار به زندان رفته یه بار که یک امر خصوصی بود و داستانی دیگر بود که به شکایت کسی به زندان افتاد.
-کسرایی با فروغ خوب بود؟
لبخند میزند و نگاه شیطنتآمیزی به من میاندازد... یه زمانی که خیلی خوب بود، رابطه خیلی نزدیکی داشتند.