سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
یکشنبه ۱ تیر ۱۳۴۸: از روز دوشنبه ۴۸/۳/۲۶ تا امروز یادداشت روزانه ننوشتم. تا آن جا که حافظه ام یاری کند پیشامدهای چند روز گذشته را مینویسم، که این مثنوی تعطیل نشود.
شاهنشاه با استعفای عالیخانی موافقت [کرده]و فرمودند: رئیس دانشگاه تهران یا رئیس دانشگاه پهلوی بشود یا به عنوان سفیر به پاریس برود و دفتر اقتصادی بزرگی برای اروپا نیز تأسیس کند. او فرانسه را رد کرد، چون میگفت میخواهم بچههایم ایرانی کامل بار بیایند و تا سن رشد باید در ایران باشند آفرین بر این حس وطن پرستی.
امینی نخست وزیر اسبق پیش من آمد و باز استدعای خودش را برای خروج از کشور تکرار کرد. با آن که مرد غیرقابل اعتمادی است و مکرر در عالم سیاست سر خود من کلاه گذاشته است، با وصف این مطلب را به شاهنشاه عرض کردم. موافقت فرمودند برود. [باید]ترتیب کار را با دادگستری بدهم [تا بتواند]بعد از هفت سال [از کشور خارج شود.]حالا که متشکر است تا بعد چه پیش آید. اگر سیاست جهان تغییر کرد و باد مخالفی بر علیه ما یعنی بر علیه شاه وزید، قطعا با آن همصدا خواهد شد؛ تردید ندارم. ولی شاه بزرگ است حالا دیگر به این مسائل اهمیت نمیدهد. به من فرمودند: هر قدر هم حرامزادگی بکند، از بختیار که بدتر نیست، مضافا که [این یک]لااقل جرئتی دارد [و او]این را هم ندارد.
بختیار کاغذی به حسن البکر نوشته... واقعا حیا و شرم در دنیا چیز خوبی است. کسی که تمام اموالش را که قریب چندین ملیون دلار است، با فشار بر مردم به دست آورده حالا دلسوز مردم شده است. بعد هم تبعه عراق شده، ولی برای ایرانی دلسوزی میکند.
امروز... [بعدازظهر]در اتومبیل چند مطلب مذاکره شد که قابل توجه است... [عرض کردم]پادشاه مغرب - مراکش - پیامی وسیله من عرض کرده بود که میخواهد ولیعهد خود را در زمستان به سنت موریتز بفرستد تا از حالا با ولیعهد ایران همبازی باشد. [بعد]عرض کردم: حالا که رژیم عراق بچههای آیت الله حکیم را تعقیب میکند و آنها هم مخفی هستند (حکیم پیشوای شیعیان عراق است که این جا هم به او عقیده دارند) اگر ترتیبی میدادیم که به عنوان اعتراض به رژیم عراق از آن جا خارج میشد بهره برداری خوبی میکردیم. مثل این که فکر تازهای بود، شاهنشاه قدری فکر کردند [ولی]چیزی نفرمودند. یقین دارم اوامری خواهند داد، اما [چه کسی]اجرا میکند؟ میترسم باز وزارت خارجه ناشی آن را به روز بختیار دچار کند!
در خصوص بعضی افراد در اتومبیل گفتگو شد. شاهنشاه نسبت به صمیمیت دکتر اقبال و هوش و کاردانی فلاح و .. فهم خیلی تعریف فرمودند. مقالهای دیلی تلگراف نوشته بود که دولت انگلیس نسبت به خروج از خلیج، فارس حالا محتاطتر شده و فقط از خروج نظامی گفتگو میکند نه خروج سیاسی به علاوه با شیخ زاید حاکم ابوظبی، گفتگو از روابط سیاسی و نظامی و ... میکند. جزایر دهانه خلیج و دریای عمان را که تعلّق به عمان و مسقط دارد برای پایگاههای احتمالی در نظر گرفته است مقاله را برای شاهنشاه خواندم. عرض کردم: ما باید دائما با کمیته خاصی اوضاع را تحت نظر داشته باشیم و خودمان را با وضع هر ساعت تطبیق بدهیم که در کجا بایستیم و مقاومت کنیم و در چه جاها هماهنگی نشان بدهیم. امر فرمودند: "خودم مراقب هستم". خجالت کشیدم عرض کنم فدایت شوم مراقبت شاهنشاه از طریق گزارشات وزارت خارجه است که به نظر من کافی نیست، ولی ایران پرستی من حکم میکند که هرگز این مطلب را در بوته فراموشی نگذارم و به شاهنشاه گوشزد نمایم..... ویلسون [نخست وزیر انگلیس]ناچار شد لایحه ضد اعتصاب خود را پس بگیرد با این صورت گور خودش را کند. [اوایل سر کار آمدن دولت جدید کارگر]من در انگلیس بودم. به وزیر خارجه وقت آنها گفتم: درد انگلیس کم کاری است. شما اگر بتوانید جلوی اعتصابات را بگیرید و ساعات کار را بیشتر بکنید میتوانید به زندگی خود ادامه بدهید. شما که کارگر هستید و اکثریت قاطع دارید - صد و شانزده نفر بیش از محافظه کاران - و اوّل کار شماست ممکن است به عنوان جنگ با عقب افتادگی مثل چرچیل که جنگ با نازیسم را آغاز کرد، این کار را بکنید وزیر خارجه گوردون واکر گفت: میگویی، ولی ما که کارگر هستیم و با آرای کارگرها آمده ایم. چه طور میتوانیم چنین کارهایی بکنیم؟ گفتم بعد ناچار خواهید شد و آن وقت گرفتاریهای دیگر خواهید داشت و نخواهید توانست به هر صورت این صحبت روی هوای ما که در یک مجلس مهمانی بود حالا به حقیقت پیوست به قول اعراب الاعمال مرهونه به اوقاتها حالا هم چوب را خوردند و هم پیاز را.
یادداشتهای اسدالله علم: شاهنشاه تلفن فرمودند فرمودند زاهدی وزیر خارجه را بخواه و بگو میخواهم تو را به واشینگتن به عنوان سفیر بفرستم. خیلی تعجب کردم...، ولی پیش خودم فکر کردم لابد اردشیر خواهد، گفت من سعایت کرده ام به هر صورت شب زاهدی را خواستم و مطلب را. گفتم بسیار ناراحت شد. گفت هر امری بفرمایند اطاعت میکنم، ولی من خودم این کار را دوست ندارم البته من خیلی با تأکید مطلب را گفتم به این صورت که شاهنشاه فرموده بودند، چون انصاری با فامیل جانسون خیلی نزدیک بود بهتر است حالا کسی که با نیکسونها دوست باشد بفرستیم چون) اردشیر با نیکسون دوست است.