پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
گروه سیاست «انتخاب»/کیانا حسینی: اگر به دو دهه اخیر نگاه کنیم، به وضوح میبینیم علاوه بر چهرههای متعدد سیاسی بسیاری از ذائقههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی به حاشیه رانده شدهاند. به معنای دیگر نهتنها افراد بلکه سعی شده است گفتمانها نیز به حاشیه رانده شوند تا فقط یک طیف خاص تعیینکننده باشند. روزگاری گفته میشد که در اصلاحطلبان از سوی اصولگرایان در تنگنا قرار دارند و اصولگرایی به عنوان جبههای سیاسی که قدرت برتر را دارد یک کل واحد در نظر گرفته میشد اما حالا وضعیت تفاوت پیدا کرده است و میبینیم دایره تسویهحسابهای سیاسی به خود اصولگرایان هم رسیده است. نمونهاش علی لاریجانی است که سالهاست فضاسازیهای متعددی علیهاش انجام میشود و در نهایت او که سالها رئیس مجلس، رئیسصداوسیما، دبیر شورای عالی امنیت ملی و عضو مجمع تشخیص مصلحت بوده است در انتخابات ریاستجمهوری ردصلاحیت میشود یا همین متأخر حسن روحانی که تا چندی پیش رئیس جمهور کشور بود، در انتخابات مجلس خبرگان ردصلاحیت میشود یا پیش از اینها ناطق نوری به عنوان فردی که روزگار ستون جناح راست بود آن قدر در معرض اتهامزنی به خانوادهاش قرار میگیرد که خودش عطای سیاست را به لقایش میبخشد.
لاریجانی چند وقت پیش از این شرایط با عنوان خالصسازی یاد کرد. این خالصسازی آن قدر گسترش مییابد که فردی چون مصطفی پورمحمدی که نفر اول جامعه روحانیت مبارز است در ابتدا ردصلاحیت میشود و احتمالا با کلی رایزنی میتوانند تأییدصلاحیتش برای نامزدی در انتخابا خبرگان را میگیرد.
سرنوشت اصلاحطلبان هم که معلوم است و تقریبا هیچ چهره برجستهای از آنها را نمیتوان یافت که هنوز امکان فعالیت سیاسی رسمی داشته باشند و بتوانند مثلا در یکی از انتخاباتها نامزد شوند. هر نوع گفتمان سیاسی که مغایر نظرات خالصسازها هم باشد با هجمههای متعدد روبهرو میشود؛ برای مثال اگر گروهی بگوید که در شرایط تحریمهای گسترده باید با غربیها به توافق رسید، باید از باب دیپلماسی واقعی و نه شعاری با آنها مذاکره کرد یا اصلا با آمریکا به طور مستقیم به مذاکره پرداخت، واداده و غربزده معرفی میشود. دامنه عنوانزنیها هم آن قدر بالا میرود که باورمندان به هر گفتمانی مغایر نظریه خالصسازان مجبور به سکوت میشوند.
در حوزههای دیگر هم همین وضعیت وجود دارد. چند سالی است که بسیاری از اساتید یا اخراج میشوند یا بازنشسته اجباری. صرفا یک طیف خاص در دانشگاهها امکان و اجازه برگزاری جلسات دانشجویی را دارند آن هم بیشتر در ایام پیش از انتخابات. سال99 بود که شورای عالی انقلاب فرهنگی در قالب پژوهشی با عنوان «آسیبشناسی فرایند جذب بهمنظور سیاستگذاری هیئت عالی جذب» معیارها برای جذب اساتید را برشمرد. در بخشی از این پژوهش آمده بود: «برای جذب افراد متعهد و انقلابی تدوین شاخصهای جذب مبتنی بر ارزشهای اسلامی و انقلابی بهصورت روشمند و اجماعی و همچنین زمینههای مناسب مادی و معنوی برای شناسایی، تبیین و تکریم مقام استادان در دانشگاه و جامعه از دیدگاه اسلام بهمنظور تشویق و ترغیب آنان و افزایش نشاط و تحرک علمی و اجتماعی پیشنهاد میشود».
معنای مخالف این بند شاید میتوان آن باشد که پیش از این جذب اساتید بر اساس معیارهای اسلامی و انقلابی صورت نمیگرفته است. معنای دیگر استنباطی آن است که استادید موجود انقلابی نیستند. نتیجه عملی چنین دیدگاهی هم البته معلوم شد؛ آنکه تعدادی از اساتید کنار گذاشته شدند.
در آموزش و پرورش هم این تسویه در حال انجام است. همین شورای عالی انقلاب فرهنگی اخیرا اعلام کرده است که: «دانشآموزان و طلاب با استعداد بدون کنکور معلم شوند». بر اساس شواهد موجود اکنون آموزش و پرورش با کمبود معلم مواجه است. دلیل آن هم جذب اندک معلم در همه این سالها بوده است؛ جذبی که هم اندک بوده و هم بسیار سخت و افرادی عادی بعد از قبولی در آزمون استخدامی کشوری باید گزینشهای سیاسی زیادی را میگذراندند تا میتوانستند معلم شوند. آموزش و پرورش هیچگاه سعی نکرد که عمده معیارهای دایره جذب را سطح علمی و تحصیلات آکادمیک افراد قرار دهد بلکه همواره این سیاست وجود داشت که معلمان باید دارای ارزشهای انقلاب لازم باشند. حالا که بحران کمبود معلم روشن شده است انتظار آن بود که میزان قبولیها در آزمون استخدامی کشوری افزایش یابد و سختگیریهای ایدئولوژیک در جذب معلمان قدری کاهش پیدا کند اما شواهد نشان میدهد عکس این موضوع رخ داده است و گویا تصمیمسازان بنا دارند برای جذب هرچه بیشتر معلمان معیارهای علمی را کاهش دهند و اتفاقا گویا قرار است بیش از گذشته بر معیارهای ارزشی تأکید شود تا جایی که حتی شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان یک نهاد شبهقانونگذار میگوید از دانشآموزان و طلاب «بااستعداد» برای کار معلمی استفاده شود.
در حوزه فرهنگ هم جریان خالصساز همه موقعیتها و امکانها را تصاحب کرده است. مثلا در عرصه سینما ارگانهای حاکمیتی سرمایهگذاران اصلی بسیاری از فیلمها هستند. نمونهاش جشنواره فجر امسال بود که به ویترینی از فیلمهای ارزشی تبدیل شده بود. برخی میگویند حضور ارگانها به عنوان سرمایهگذار امر بدی نیست و باعث تزریق پول به سینما میشود اما مشکلات این موضوع امروز کاملا نمایان است زیرا ارگانها عمدتا در قبال مفاهیم مورد درخواست خودشان پول میدهند که در چنین شرایطی عملا سینمای مستقل از بین میرود. در همین جشنواره فجر امسال آن تعداد اندک فیلمهای مستقل هم یا کنار گذاشته شدند یا از سوی هیئت داوران دیده نشدند تا این شبهه به وجود آید که عزمی از پیش تعیین شده برای حذف سینمای مستقل وجود دارد؟ دو فیلم در جشنواره امسال بیشترین جوایز را نصیب خود کردند. عمده سرمایهها هم از سوی سازمان سینمایی اوج، حوزه هنری، بنیاد فارابی تأمین شد و البته عمده جوایز هم به فیلمهای مورد حمایت مالی همین نهادها رسید.
خالصسازیها یا به تعبیری تسویهحسابها تقریبا در همه حوزهها وجود دارد و نمیشود آن را محدود به سیاست دانست اما به نظر میرسد همه این خالصسازی ریشههایش در سیاست است؛ به این معنی از زمانی که یک طیف خاص سیاسی در کشور قدرت گرفته است، خالصسازی در سیاست و فرای سیاست انجام میشود؛ جریانی که اگر در آینده قدرت بیشتری بگیرد هیچ بعید نیست اندک صداهای متفاوت را هم تحمل نکند که به گفته بسیاری از کارشناسان در آن صورت یک مخاطره بسیار مهم به وجود میآید؛ از بین رفتن اعتماد عمومی به نهاد سیاست در ایران.