پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشت های روزنوشت علم را منتشر می کند.
سهشنبه ۶ خرداد ۱۳۴۸: صبح شرفیاب شدم. ظهر وزیر خارجه انگلیس ( مایکل استوارت) Michael Stewart شرفیاب شد. من در مذاکرات نبودم، ولی سر نهار بودم. مذاکرات مفصلی بر سر انتخابات فرانسه و احتمال تنزل فرانک شد. استوارت حرف صحیحی می زد. می گفت مخالفت دوگل با ورود ما به بازار مشترک بر سر مسائل اقتصادی نبود، بلکه او خیال می کرد که با نبودن ما، او یکه تاز سیاست اروپا و صدای او صدای اروپاست. من استوارت را قبلاً ندیده بودم، فکر می کردم معلم بدبختی است (چون پروفسور تاریخ دانشگاه بود)، و به علاوه پیرمرد است. ولی بعد مشاهده کردم که بسیار مرد زبر و زرنگ و اهل تصمیم و قاطع است. گویا شاهنشاه قبل از نهار با آنها سخت صحبت کرده بودند ولی سر نهار بسیار با آنها هم فکری نشان دادند. بعدازظهر هم تا بیرون اتاق از آنها بدرقه فرمودند، که موجب تعجب شد.
بعد از ظهر ساعت ۳۰. ۵ ملک حسین وارد شد. به ظاهر به منظور میانجیگری بین عراق و ما آمده است، ولی من خیال می کنم آمده است اینجا هم با آمریکایی ها و هم با اسرائیلی ها تماس بگیرد - فرمانده نیروی هوایی اسرائیل حالا اینجاست. نخست وزیر اردن (نیز) همراه او (ملک حسین) آمده است. شام مهمان شاهنشاه بود ولی من نبودم (زیرا به امر) شاهنشاه (به مهمانی) سفارت انگلیس به افتخار استوارت (رفتم). به من دستور فرمودند چه مطالبی در آنجا بگویم، که چون حائز اهمیت است، عین آن را اینجا می نویسم.
از آنها پرسیدم ملاقات با شاهنشاه صبح چه جور بود؟ گفتند خیلی طولانی و پرزحمت بود ولی امیدواریم نتیجه خوب گرفته شود. گفتم، صحبت های سر نهار که بد نبود. گفتند، آن دیگر خارج از موضوع بود. بعد استوارت خوشبختانه از من پرسید آیا می توانم از تو بخواهم، نظرات شاهنشاه را برای ما به طور روشن تر از خودشان بگویی. گفتم، البته و این طور شروع کردم.
اساس فرمایشات شاهنشاه بر این است که شما دوست و دشمن خود را تشخیص نمی دهید و از آن بدتر اینکه رضایت دشمن خود را می خواهید به خرج دوست خود تأمین نمایید. گفت، چه طور؟ گفتم مثالی درباره اعراب و ایران برای شما می زنم. هنگام جنگ اعراب و اسرائیل، اعراب نفت را به روی شما بستند و ایران اعتنا نکرد و نفت را باز گذاشت. ولی هنگامی که بحث درباره تأمین احتیاجات قطعی ما از درآمد نفت شد (یعنی همان ۱۰۰۰ میلیون دلار) حرف اول و آخری که شاهنشاه فرموده بودند، آنقدر با ما چانه زدید که جان ما را به لب رساندید. چانه زدن شما بر سر این بود که سهم اعراب اندکی کمتر خواهد شد. آن هم اعرابی که هیچ کدام واقعاً نه احتیاج به این همه پول دارند و نه می دانند که چه طور آن را خرج کنند. ابوظبی را مثال زدم که با پنجاه هزار جمعیت، سی میلیون تن استخراج نفت و قریب ۴۰۰ میلیون دلار درآمد دارد. حالا هم در مسئله فدراسیون، با آن که شاهنشاه با آن بلند نظری و جهان بینی راه حل برای مسئله بحرین پیش پای شما گذاشته اند، باز هم راجع به جزیره های ابوموسی و تنب که مورد احتیاج ایران در جنگ های (متعارفی)، و به علاوه متعلق به ایران است و شما خودتان می دانید که آن را از ما گرفته اید و به شیخ ها بخشیده اید، و میراث نامبارک شما برای آنهاست این همه اشکال تراشی می کنید. یعنی شارجه و رأس الخیمه را در مقابل ایران می تراشید. اینها برای ما قابل فهم نیست. در صورتی که باز هم بعد از رفتن شما، همین ایران است که باید آنها را حفظ کند. قدری فکر کرد و گفت، درست میگویی. ولی خیلی منصفانه و عاقلانه جوابی داد که خوشم آمد. گفت فلانی، این حرف ها صد درصد درست است ولی با وصف این ما هم نمی توانیم از جهان عرب صرفنظر کنیم. اما من می توانم بگویم که برای واگذاردن این دو جزیره به شما وظیفه ماست که نهایت سعی و جدیت را بکنیم. من گفتم شش سال پیش به سفیر شما اینجا گفتم بگذار من این جزایر را با اعزام ایرانی ها به آنجا، ایرانی بکنم. شما هم چشم روی هم بگذارید. گفت ما تا بیست سال دیگر در اینجا هستیم و نمی توانیم به قراردادهای خودمان با شیوخ خیانت کنیم. آن وقت بعد از شش سال گفتید می روید (در دلم می گفتم می دانستید که من این کارها را شروع کردم و حتی دو جزیره فرور و سیری را گرفتم، به این جهت آمریکایی ها را جلو انداختید و به عنوان حکومت حزب واحد (همانند) مصر، شاهنشاه را اغفال کردید و دولت من جای خود را به منصور داد، و مسئله جزایر به کلی در بوته فراموشی افتاد!) این است سیاست عمیق بریتانیای کبیر؟ خنده اش گرفت. گفت آخر حزب حاکمه عوض شد. گفتم حالا که هم حزب مخالف باز برای این که استخوانی لای زخم باشد، می گوید ( از خلیج فارس) نخواهیم رفت، البته اگر بر سرکار (بیاید). در صورتی که سابقاً ما می شنیدیم که سیاست خارجى شما غالباً تغييرناپذیر است.
بعد راجع به اختلافات با عراق گفتیم که هنوز هم نمی دانم واقعاً رویه شما در قبال آن چیست؟ ولی به ظاهر که از ما پشتیبانی کردید. گفت قسم می خورم به ظاهر نبود، ولی آخر باید از خودمان دفاع کنیم. گفتم چه دفاعی دارید بکنید؟ به هر حال قراری به ما تحمیل کردید، و تردید ندارم که آن هم کار گذشته است، چرا حالا به خودتان می گیرید؟
یکی از معاونان استوارت که حضور داشت، نسبت به تشکیل فدراسیون شیوخ اظهار خوشبینی می کرد و خوشبینی او هم مبنی بر این اصل بود که حالا دارد اساس اتحادیه ریخته می شود و مکانیسم کار رو به راه است. من گفتم البته مکانیسم کار اهمیت دارد ولی از آن مهمتر تولید روح در اتحادیه است. شیوخ اگر خودشان را با واقعیات زمان تطبیق ندهند و بخواهند به طرق قرون وسطایی خودشان را اداره کنند محال است که در امان بمانند. قطعاً تحت تأثیر عوامل پیشرو که ممکن است آنها هم آلت دیگران باشند، اساس آنها به هم خواهد ریخت. این مطلب را استوارت خیلی پسندید. گفت مطلبی به این درستی و صحیحی تاکنون نشنیده بودم...