سرویس تاریخ «انتخاب»: صادق خلخالی (۱۳۰۵-۱۳۸۲) حاکم شرع و نماینده مجلس بود. او نقش پررنگی در اعدام سران ارتش و برخی مسئولین پیش از انقلاب داشت. خلخالی چندین دوره نمایندگی مجلس را نیز تجربه کرد و در بازهای نیز مسئول مبارزه با مواد مخدر شد. کتاب خاطرات خلخالی منتشر شده توسط نشر سایه در سال ۱۳۷۹ است.
قسمت یازدهم
------------------
ارتشبد نصیری که به مدت پانزده سال در رأس کارهای حساس کشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنیت کشور قرار داشت، به کلی منکر شکنجه در زندانهای رژیم شد. او گفت من در این یکی دو روز که در زندان شما هستم پی بردهام که قبل از انقلاب زندانیان سیاسی را شکنجه میکردند. او به این طریق میخواست خود را تبرئه کند؛ ولی چه کسی بود که باور کند او از همه جریانها بی خبر است. اوام الفساد وام الخبائث بود. تمام توقیفها و شکنجهها و اعدامها و سر به نیست کردنها به دستور مستقیم ساواک و در رأس آن نصیری ملعون صورت میگرفت. جعفر قلی صدری، رئیس شهربانی کل کشور هنگامی که او را رو در روی نصیری قرار دادیم، تصریح کرد و گفت: من به مقتضای شغلم که در رأس شهربانی قرار داشتم، تلفنهای نصیری را گوش میکردم در واقع یک سیم تلفن او بدون این که معلوم شود در دفتر کار من بود و من همه جریانها و گفت و گوهای تلفنی را گوش میکردم؛ ایشان بودند که فرمان میدادند تا مردم را بگیرند و به زندان ببرند و زیر شکنجه قرار دهند. اگر کسی در اثر شکنجه به قتل میرسید جنازه مقتول را یا به پزشکی قانونی میدادند و التزام میگرفتند که جریان افشا نشود و یا این که مستقیماً به عنوان مجهول الهوته به سالن تشریح بیمارستانها میفرستادند و یا دفن میکردند. اینها مطالبی بود که سپهبد جعفر قلی صدری در مقابل نصیری به آن اذعان کرد.
با توجه به این موضوع آیا میشد فلان ساواکی جزء را مورد تعقیب و یا حبس و یا اعدام قرار دهیم؛ ولی رئیس ساواک را که از زمان سقوط مصدق به بعد مصدر حسّاسترین پستهای این مملکت بود و از زیر و بم سیاستها و جنایتهای رژیم اطلاع عمیق داشت، تبرئه کنیم؟ نصیری را زمانی که قصد فرار داشت بازداشت کرده بودند. وقتی که درهای زندان دژبان جمشیدیه شکسته شد تعدادی از اینها که به صورت ظاهر در آن زندان بودند بیرون آمده و قصد فرار داشتند که مردم آنها را بازداشت کردند. نصیری هم در حال فرار بود که دستگیر شد و در حین، دستگیری کتک مفصلی هم از دست مردم نوش جان کرد. البته مردم میخواستند همان جا او را به درک واصل کنند؛ ولی بعد تصمیم گرفتند که بهتر است او محاکمه شود. نصیری را با پیکر زخمی و سرو صورت خون آلود و لت و پار شده به دادگاه آوردند. البته روزهای اول دادگاه به آن صورت منظمی که تصور میشود نبود. همین امر موجب میشد که گاهی اوقات متهمین و مجرمین، واقعی از زندان فرار کنند.
از جمله کسانی که در همه کارها دخالت میکرد و بازپرس شده بود، ابراهیم یزدی بود که در دولت موقت، اوّل معاون نخست وزیر و سپس، وزیر امور خارجه شد. او در واقع همه کاره بود و در هر کاری دخالت مینمود. مردم هم از ماهیت او و همفکرانش اطلاع نداشتند. امیر انتظام هم یکی از مهرههایی بود که در کارها دخالت میکرد؛ البته، نه مثل ابراهیم یزدی. ابراهیم یزدی در طبقه سوم مدرسه رفاه که من هم در آنجا بودم، نصیری و رحیمی را به محاکمه کشید. آنها با وجود این که میدانستند من از طرف امام به عنوان قاضی و حاکم شرع تعیین شدهام به این امر توجه نمیکردند، خودشان میبریدند و میدوختند و در باغ سبز نشان میدادند.
تلویزیون هم جریان را ضبط میکرد و ما هم نظاره میکردیم سرانجام کاسة صبرم لبریز شد و مستقیماً خدمت امام رفتم و عرض کردم: «ابراهیم یزدی میگوید که جزء شورای انقلاب است و نمیگذارد من به کارها رسیدگی کنم. او در همه کارها دخالت میکند و مانع کار ما میشود. »
امام فرمود او جزء شورای انقلاب نیست و زورش هم به تو نمیرسد؛ اگر آمد آنجا یقه او را بگیر! سپس امام یقه مرا گرفت و گفت: « این جوری و از پلهها به پایین پرت کن تا بیاید پیش من و من جواب او را میدهم. »
پس از بیانات امام من با قدرت تمام به مدرسه رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و دیگر مجال ندادم که ابراهیم یزدی در کارها دخالت کند. فردای آن شب که نصیری و ناجی و رحیمی و خسروداد اعدام شدند مهندس بازرگان مصاحبه مطبوعاتی تشکیل داد و با کمال تعجب اعلام نمود: «ما از وضع دادگاههای انقلاب، کوچکترین اطلاعی نداریم. » این اولین ضربهای بود که از طرف دولت موقت بر پیکر دادگاههای انقلاب وارد میشد. این در حالی بود که هم سخنگوی دولت، امیر انتظام و هم صباغیان در مدرسه رفاه حضور داشتند و ابراهیم یزدی در کارها مداخله میکرد. آنها از اوضاع با خبر بودند. حتی در آن شبی که این چهار نفر به اعدام محکوم شدند ابراهیم یزدی تا آخر در مدرسه رفاه بود.
البته همان طور که گفتم من میخواستم در آن شب تعداد ۲۴ نفر را اعدام کنم چشم همۀ آنها را بسته بودیم؛ اما این آقایان، دائماً این پا و آن پا کردند و میرفتند و میآمدند و من هم خون دل میخوردم. این آقایان حتی برای وقت گذرانی و ایجاد فرصت برای جلوگیری از اعدام آنها کاغذهایی تهیه کرده و گفتند که میخواهیم نام متهمین را با خط درشت روی آن بنویسیم و به سینه آنها بچسبانیم من وضع را ناجور دیدم و متوجه شدم که ابراهیم یزدی در آنجا حضور ندارد حس کردم که ممکناست خدمت امام رفته باشد. در همین موقع از مقر امام مرا خواستند. دویدم و خودم را به مدرسه علوی شماره یک که محل اقامت امام بود رساندم نفس زنان از پلهها بالا رفتم و نفسم تنگ شده بود با کمال تعجب دیدم که آقایان ابراهیم یزدی و مطهری و دکتر بهشتی و احمد آقا خمینی در خدمت امام هستند. عرض کردم، ای امام! ما حاضر نیستیم به جهنم برویم.
امام فرمود: مگر جهنمی در کار است؟ عرض کردم بلی اگر این ۲۴ نفر را اعدام نکنیم، همه ما به جهنم میرویم و خلاصه خیانت به انقلاب است. امام ما را به بردباری دعوت کرد و فرمودند تعداد اعدامها امشب چهار یا پنج نفر بیشتر نباشد بحث شد که نفر پنجم چه کسی باشد.
عدهای گفتند سالار جاف و من گفتم: ربیعی فرمانده نیروی هوایی؛
سرانجام ساعت دو بعد از نیمه شب آن چهار نفر را به پشت بام بردیم و اعدام کردیم.