سرویس تاریخ «انتخاب»؛ محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.
«انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر کند.
قسمت دوازهم خاطرات محمد بلوری و قسمت هفتم ماجراهای بلیغ
مهدی بلیغ در شعبه اول دادگاه جنایی تهران به اتهام ارتکاب قتل مهدی نظری و چند فقره سرقت و استفاده از پروانههای ارزی جعلی محاکمه شد و طبق معمول ضمن دفاع از خود اتهام قتل را انکار کرد. قضات دادگاه براساس این دفاعیات او را عامل اصلی قتل تشخیص ندادند و تنها به خاطر دخالت در این جنایت به پانزده سال حبس محکومش کردند، اما بلیغ به این رای اعتراض کرد و از سوی دیگر، دادستان تهران هم که او را عامل اصلی قتل میدانست، خواستار برگزاری محاکمهای دیگر شد.
اما این پایان کار نبود و به خاطر اختلاف نظری که قضات درباره مسئولیت بلیغ در قتل مهدی نظری پیدا کرده بودند او چند بار محاکمه شد و حتی قضات دیوان عالی کشور نتوانستند به یک نظر یکسان برسند، تا این که حادثه شگفت آوری پیش آمده اند روزی ماموران زندان به سلول بلیغ یورش بردند و چندین بسته تریاک و هرویین را که در سلول جاسازی شده بود پیدا کردند.
روشن شد بلیغ لابراتواری پنهانی در سلولش راه انداخته بود و از تریاکهایی که زندانیان تازه وارد و حتی برخی مأموران وارد زندان میکردند، هرویین میساخت و در زندان و بیرون از زندان قصر توزیع میکرد. بلیغ فرمول ساخت هرویین را از یک داروساز به نام دکتر مصطفوی که مدتی در زندان قصر به سر میبرد کش رفته بود، فاش شد. مأموران بیشتر تریاکها را از بیرون وارد زندان میکردند و در مقابل دریافت پول تحویل بلیغ میدادند. به این ترتیب اتهام تهیه و توزیع هرویین به پرونده اتهامهای بلیغ اضافه شد.
در روز محاکمه اش که در دادگاه جنایی تهران انجام میشد، من، چون روال گذشته برای تهیه گزارش حضور داشتم. در این دادگاه هم ابتدا بلیغ اتهام کشتن مهدی نظری را انکار کرد، ولی برای اثبات بیگناهی اش در مورد اتهام تهیه و توزیع هرویین جمله کوتاهی بیان کرد که منشی دادگاه از ذکر آن در صورت جلسه غافل ماند و تنها من متوجه گفته اش شدم و نقل آن به عنوان اعتراف به قتل در صفحه حوادث کیهان، سرنوشتش را تغییر داد.
بلیغ که در دادگاهها وکیلی برای خود انتخاب نمیکرد در این دادگاه هم به دفاع از خود پرداخت و برای این که بر بی گناهی اش در مورد اتهام مربوط به مواد مخدر تأکید کند این جمله سرنوشت ساز را به زبان آورد: «میتوانم قبول کنم مرتکب قتل مهدی نظری شده ام، اما تأکید دارم در زندان اقدام به تهیه و توزیع هرویین نکرده ام.»
شنیدن این جمله به عنوان اعتراف به قتل برایم عجیب و برای روزنامه خبر مهمی بود؛ اما قضات دادگاه متوجه این اعتراف ضمنی بلیغ به قتل نشدند و منشی دادگاه هم در صورت جلسه محاکمه این جمله کوتاه را ننوشت در حقیقت بلیغ در آخرین دادگاه در پرونده قتل مهدی نظری به پانزده سال زندان محکوم شده بود و اطمینان داشت از این پس پرونده این جنایت دوباره گشوده نخواهد شد.
آن روز من در پایان جلسه به سرعت خودم را به روزنامه رساندم و گزارشی دربارۀ این دادگاه برای صفحه حوادث نوشتم تیتر درشتی که برای گزارشم انتخاب کردم این بود بلیغ مرد هزار چهره به قتل اعتراف کرد. انتشار این گزارش در صفحه حوادث کیهان که تیترش با حروف درشتی در صفحه اول هم نقل شده بود باعث شد آن روز عصر در گذر از خیابان ببینم مردم بسیاری قدم به قدم سر روی صفحه حوادث خم کرده اند و گزارش مربوط به خود و دیگران میخوانند.
چند روز بعد از انتشار این خبر در کیهان، دیوان عالی کشور اعلام کرد مهدی بلیغ در دادگاهی که با اتهام تهیه و توزیع مواد مخدر محاکمه میشد به قتل مهدی نظری اعتراف کرده و براساس این اعتراف تصمیم گرفته شده است پرونده اش برای محاکمه به اتهام این جنایت به دادگاه جنایی تهران فرستاده شود.
بلیغ بار دیگر محاکمه شد، ولی هرگز لب به اعتراف باز نکرد و دادرسان دادگاه او را به جرم قتل با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم کردند. بلیغ بیست و سه سال از عمر و جوانی اش را در زندان گذارند تا این که در اواخر سال ۵۷ تقاضای عفوش را پذیرفتند و از زندان آزادش کردند.
یکی از روزهای بهاری در سال ۵۸ در اتاقک کارم در زیرزمین منزلمان سرگرم نوشتن بودم که بلیغ از پلهها پایین آمد سلامی کرد و نشست. بلیغ را پس از سالها بی خبری میدیدم، با صورتی تکیده و گونههایی استخوانی موهایش خاکستری شده بود و چشمان آبی اش فروغ غمناکی داشت. میدیدم بیست و سه سال زندان چه غمگینانه پیرش کرده است. با لبخند محزونی:گفت آمده ام به قولی که سالها پیش به تو داده بودم عمل کنم.» پرسیدم: اعتراف؟ از حال و روزگارت بگو از زندگی ات...
گفت: «کدام زندگی؟ همه درها به رویم بسته است. برای پیدا کردن کار به هر جا میددم به خاطر سابقه ام جوابم میکنند. میخواهم شرافتمندانه زندگی کنم، اما به سرم میزند باز بروم سراغ کار خلاف؛ یکی از کارگردانان سینما تصمیم گرفته از ماجرای زندگی ام فیلم بسازد؛ حاضری داستان زندگی ام را بنویسی، چون از همه چیز خبر داری.
ادامه دارد....