پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
مسعود رضائی: اثر پلاسیبو (Placebo) یک روش صوری، ذهنی و تلقینی برای تسکین درد بیماران است و زمانی رخ میدهد که یک درمان ساختگی مانند تجویز یک قرص خنثی، تزریق جعلی یا جراحی تصنعی، منجر به بهبود بالینی در علائم بیمار شود. کاترین هال، استاد دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد، پیشرو در پژوهشهای دارونما است. وی در کتاب جدید خود، بر این نظر است که «دارونماها» میتوانند با سیگنالدهیِ کاذب، حس بهبودی را در فرد القا کنند. محرکی عصبی، که به بدن بیمار کمک میکند تا درد را کنترل کرده و حس خوشایندی داشته باشد. اثرگذاریِ این پدیدۀ ذهنی تا جایی است که میتواند در برخی موارد با مُسکنهایی مانند ایبوپروفن یا حتی مورفین رقابت کند.
اثر پلاسیبو در حوزۀ حکمرانی هم صدق میکند. اما آثار و پیامدهای آن فاجعهبار است. چرا که با وجود انسداد شناختیِ نخبگان، خرید وفادارایهای سیاسی و حاکم شدنِ فضای مجامله در راهروهای قدرت، اسباب رضایت ظاهریِ هیأت حاکمه؛ به معضلِ تسویف سیاستگذاریِ بهینه، تشخیص نادرست فرصتها و تهدیدها، فرسایش عناصر قدرت ملی و همچنین بیاثر شدنِ مزیتهای نسبیِ یک کشور منجر میشود.
به عبارت سادهتر، زمانی که مسئولان یک کشور (که عموماً توسط گزارشها، بولتنها و رسانههای خودی تغذیه و اقناع میشوند) با عادی فرض کردنِ شرایط داخلی و بینالمللیِ کشور، از یکسو خود را بینیاز از پذیرش واقعیتها و لزوم بازنگری در برخی از تصمیمها و سیاستهای اشتباه گذشته بینند؛ و از دیگر سو به برخی سیاستها و اقدامهای اضطراری و موقتی برای عبور از یک بحران خاص عادت میکنند؛ یعنی در تله پلاسیبو گرفتار شدهاند. موضوعی که در کمال ناباوریِ آنها، در روندی تدریجی، به ناکارآمدیِ مزیتهای نسبیِ کشور، انباشت بحرانهای اقتصادی، فروپاشی اجتماعی و اخلاقی جامعه، تغییر روایت استراتژیک ملی، تضعیف عناصر چندگانۀ بازدارندگی، و حتی سقوط نظام سیاسی منتهی میشود.
تنوع نمونههای گرفتار شدن ایرانِ امروز در تله پلاسیبو—که با منشأ خطای شناختی و ادراکی، به تحمیل قاعدۀ فقهیِ «اکل میته» و ظهور پدیدۀ مخرب «اضطرار» در سیاست خارجی منجر شده—به حدی است که تعریف، بسامد و دستهبندیِ جامع برای آنها، ناممکن به نظر میرسد. به عنوان یک نمونه بارز، هفته گذشته، یکی از مسئولان دولت ابراهیم رئیسی در یک سخنرانی، به تاثیر جدیِ تحریمهای ایالات متحده در مسدود ماندن منابع ارزی ایران در کشورهای مختلف اذعان کرد و گفت: «در برخی از کشورها توافقهایی انجام شد تا ارز وارد کشور شود؛ اما بلافاصله، نماینده امریکا، ظرف 24 ساعت توافقها را [در سه کشور مذکور] بههم زد. وی در ادامه به این نکتۀ مهم هم اشاره کرد که «امروز دولت در مسائل اقتصادی هرچه در توان داشته انجام داده است». معنای چنین موضع آشکاری این است که جامعه نباید فراتر از این تلاشها و ظرفیت اقدام در عرصه داخلی و بینالمللی، از دولت توقع داشته باشد. اینکه پس از سالها انتظار، انتقالِ بخشی از داراییهای مسدود شدۀ ایران از عراق و کره جنوبی، به عمان و قطر در قالب شکلی از «برنامۀ نفت در برابر غذا و کالاهای بشردوستانه»، به عنوان نماد دیپلماسی عزتمندانه و روشی برای تضعیف هژمونی دلار جاسازی میشود؛ تجربهای آشنا و قابل درک است که الگوی رفتاری تهران را در چارچوب نظریۀ «بقاء»، آن هم در شرایط «اضطرار» توضیح میدهد.
با تمام این تنگناهای پیچیده و چند لایه، که روز به روز بر دامنۀ بحرانهای داخلی و خارجیِ ایران اضافه میکند و آثار و پیامدهای تأسفبار آن نیز در شاخصهای مختلف و متعدد سر باز کرده و غیرقابل انکار است؛ مقامهای کشور، همچنان با تکیه بر چند پیشفرض ثابت، بر این دیدگاه انحصاریِ خود اصرار میورزند که ایالات متحده امریکا در حال نابودی است؛ تحریمهای تحمیلی، موهبتی است که زمینۀ خودکفایی، مقاومسازیِ اقتصادی و پیشرفت کشور را رقم زده است؛ همسایگی بلافصل ایران با 15 کشور پیرامون، آزادی عمل تجاریِ دولت را تضمین میکند؛ موقعیت ژئوپلیتیک ایران و منابع عظیم نفت و گاز آن غیرقابل انکار است؛ قطب قدرت با سرعت از غرب به شرق در حال حرکت است و در پرتو این گذار تاریخی، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از پایههای نظم شرقی نوظهور، به یک قدرت بزرگ منطقهای تبدیل شده است؛ تا جایی که برخی از مسئولان نیز میگویند «هیچ تصمیمی در منطقه بدون اجازه تهران قابل اجرا نیست».
نقش بستنِ این نگاه، ادراک و ارزیابیِ غالب در تفکر مقامهای کشور نسبت به جایگاه امروز ایران در عرصۀ داخلی و بینالمللی، بدون در نظر گرفتنِ بحرانهای فعال، هزینههای تحمیلی، ناکامیها و منافعی که ایران طی این سالها از دست داده و مشکلاتی که در حال حاضر پیش روی آن قرار دارد؛ به معنای نادیده گرفتنِ تمایز میان دو مفهوم برونداد (output) و دستاورد (outcome) است. بحرانی بسیار جدی، که از ظهور نشانههای افتادن در «تلۀ پلاسیبو» حکایت میکند. عارضهای که البته در خلأ شکل نگرفته و خود محصول چند متغیر و پدیدۀ شناختی و ادراکیِ دیگر است که به مرور، بر دامنه و عمق آن افزوده شده و به یک فرهنگ استراتژیکِ غیرقابل تغییر، شکل و جهت داده است. این متغیرها عبارتند از:
- استثناگرایی (Exceptionalism): اگرچه استثناگرایی در کشورها و فرهنگهای مختلف، ابعاد و اشکال گوناگونی دارد؛ اما در اینجا و فارغ از اسثتناگراییِ تمدنی و ژئوپلیتیک ایرانی، بحث بر سر این قضیه است که برخی از مسئولان با اتکاء به برخی باورهایشان، عمیقاً بر این باورند که خداوند متعال با عنایتی ویژه، کشور ما را به عنوان قوم برگزیده هدایت میکند و به طریق اُولی، جایگاه ایران را نیز به عنوان سرزمین موعود، در مقابل آسیبها و تهدیدهای جاری و آتی مصون کرده است. به همین جهت، گرایشی قوی برای تقلیل علوم مختلف (از روابط بینالملل و اقتصاد تا جامعهشناسی و طب) به حوزههای ایدئولوژیک و تفسیر الهیاتی جهان وجود دارد که بازتاب آن را میتوان در تقدیرگرایی، کمرنگ شدنِ پیچیدگیها و الزامهای سیاست خارجی و تبدیل آن به چند حکم ثابت خیر و شّر مشاهده کرد. این تفکر و امتداد ذهنیِ آن در حوزۀ سیاستگذاری، اگرچه آشکارا در مقابل آیههای متعددی از قران کریم و احادیث معتبر قرار میگیرد که امنیت، رفاه جامعه و توسعه را محصول تدبیر و خردورزی میداند (و من یوتالحکمه فقد اوتی خیراً کثیرا)؛ بااینوجود، موضوعیتِ پایدار این جنبه از استثناگرایی؛ ممکن است برخی موقعیتها و بحرانهای کشور در عرصۀ داخلی و خارجی را به عنوان امری زمینی و استراتژیک زیرسؤال نبرد؛ چرا که این عمل، سرپیچی از مشیت الهی، و یا صرفاً موضوعی غیرضروری تلقی میشود.
- سوگیری انتخاب و تأیید (Confirmation/Selection Bias): استثناگرایی، گاهی منشأ سوگیریهای شناختی است. سوگیریِ انتخاب، یکی از خطاهای ذهنی است که فرد با اینکه میداند انتخاب درستی نکرده، اما روی تصمیم خود پافشاری میکند. این معضل، به سوگیریتأیید و معضل پیشفرضهای خودکامبخش نیز ختم میشود. سوگیری تأیید، ترجیح دادههایی است که میتوانند به عنوان پشتیبان ادراکهای قبلی فرد در نظر گرفته شوند و بیتوجهی به اطلاعاتی که چنین نیستند، میتوانند سیاستها را در مسیر گمراهکنندای هدایت کنند. به عنوان مثال، تهران، ظرف سه دهۀ گذشته، همواره در تلاش بوده است تا چین و روسیه را در چارچوب سیاست موازنهسازیِ برونزا، به عنوان دو متحد استراتژیک خود برگزیند. صرفاً با این برداشت انحصاری که این دو قدرت بزرگ شرقی، در نقطۀ مقابل نظم امریکایی قرار دارند و دشمنِ دشمن من، دوست من است. این پدیدۀ شناختی، سه دهه الگوی ذهنی و رفتاری چین و روسیه در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی را نادیده میگیرد و همزمان، رأی مثبت این دو کشور به قطعنامههای شورای امنیت و شورای حکام، استفاده ابزاری از کارت ایران در تعامل و رقابت با غرب، عدم تمایل آنها به تنشزدایی ایران با امریکا، رد درخواستهای تسلیحاتی و دفاعیِ کشور، همکاری گستردۀ نظامی با رقبای ایران در منطقه، زیر سئوال بردن تمامیت سرزمینیِ کشور در همراهی با شورای همکاری خلیج فارس و موارد متعدد دیگر را کم اهمیت و با استدلالهای مختلف، توجیه میکند. به همین دلیل و بر خلاف اراده و خواستِ پکن و مسکو، تهران مایل است با پرداخت بهای امنیتیتر شدن و انزوای بیشتر در عرصۀ جهانی، خود را به زور وارد یک مثلث امنیتیِ شرقی کند که خود روسیه و چین از آن گریزانند.
- تنگنای قطعیت (Dilemma of Certainty): سوگیریهای شناختیِ انتخاب و تأیید، به «تنگنای قطعیت» در سیاست خارجی ایران منجر شده است. بدین مفهوم که خصومت پایدارِ حاکم بر مناسبات تهران-واشنگتن و برخی از کشورهای غربی، همواره این پیام را به مسکو و پکن (و حتی پایتختهای عربی) ارسال کرده است که تهران در عرصۀ بینالمللی، فاقد گزینههای قابل اتکاء بوده و در موقعیت انزوا و تحریم، قدرت چانهزنیهای معمول را ندارد. لذا تحت هر شرایطی محکوم به نزدیکی با این کشورهاست. چرا که همزمان با سهجانبه شدنِ همۀ روابط دوجانبۀ کشور (با اثرگذاری امریکا)، فضای سیاسی ایران نیز، نه تنها هیچگاه تعادلگرایی را مورد تحسین قرار نداده است؛ که برعکس، همچنان هرگونه کنشگریِ مرزی، با برچسب غربگرایی و نفوذی، دعوای انگلوفیلها و روسوفیلهای عصر قاجار را در داخل و خارج از کشور تداعی میکند. به یاد بیاوریم که سامانه S-300 پس از هشت سال بهانهجویی و کارشکنیِ مسکو، بهواسطۀ فضای مساعد بیالمللی پسابرجام (و افزایش شانس دریافت غرامت 4 میلیارد دلاری آن) به نیروهای مسلح ایران تحویل داده شد. کمیسیون مشترک نظامی ایران و روسیه و ایران و چین نیز پس از برجام شکل گرفت. توجه داشته باشیم که تا قبل از برجام، ایران تنها با یک کشور کمیسیون مشترک نظامی داشت و این تعداد، به فاصله سالهای 1395 تا 1397، به 12 کشور رسید. موضوعی که مفهوم آن، نزد نخبگان سیاسی و نظامی کشور، از ارزش تحلیلی اندکی برخوردار است.
- حس نسبت (Sense of Proportion) یعنی توانایی فهم، ارزیابی یا قضاوتِ درست در مورد میزان جدی بودن و اهمیت نسبیِ امور و همچنین درک اندازۀ نسبی چیزها و متغیرها در موقعیتی که هستند. ضعف یا انحراف در حس نسبت، مختص اشیاء و امور نیست. آنچنان که محسن رنانی میگوید، برخی مواقع اعتقادها یا هویتهای ما هم گرفتار این مشکل میشوند. در نتیجه، شکلگیری معیوب حس نسبت در سطح ملی، گاهی به بحرانهای عظیم و از دست رفتنِ فرصتها و منافع بدیهیِ کشورها انجامیده است. درست زمانی که ایران میتوانست از فرصت تاریخیِ تجاوز روسیه به اوکراین استفاده کند و با اتخاذ بیطرفیِ فعال، به دست گرفتنِ ابتکارعمل و تنشزدایی با غرب در موضوع هستهای و تأمین گاز اروپا، برخی محدودیتهای بینالمللی را مرتفع و چهرۀ امنیتیِ خود را بازسازی کند؛ با قرار گرفتنِ در کنار روسیه علیه اوکراین و طرح نظریه «زمستان سخت»، با فریب مسکو به باتلاق این کشور در تقابل با غرب گرفتار شد و در مقابل ناتو صفآرایی کرد. اقدامی که به عنوان ورود شتابزده و خطرناک ایران به بازیِ قدرتهای بزرگ (همچون جنگ جهانی دوم) و نسخۀ امنیتی و نظامیِ سیاست نگاه به شرق در نظر گرفته شد. آن هم با این منطق استراتژیک که احتمالاً روسیه با مشاهدۀ این همراهی سیاسی و تسلیحاتی، مابهازای آن را با ارسال جنگندههایSu-35 به ایران پرداخت میکند. انتظاری که تنها به بهای تحریمهای بیشتر، افزایش تعداد دشمنان، ناکامیِ احیای برجام و مخدوش شدن بیشترِ چهرۀ ایران در سطح جهانی؛ در نهایت با مخالفت مسکو و عدم تحویل این جنگندهها، با سرخوردگیِ دوباره تهران همراه شد.
- اثر مهمانی شبانه (Cocktail Party Effect): این مفهوم پدیدهای درروانشناسی و شنواییشناسی است که طی آن فرد میتواند توجه شنوایی و حواس خود را به یک محرک خاص معطوف کند و دیگر محرکها را نادیده بگیرد؛ همانطور که فرد در یک مهمانی شلوغ میتواند با شخص دیگری گفتگو کند و به دیگر صداها بیاعتنا باشد. عواقبِ بروز این پدیده در قلمرو سیاست خارجی و دفاعی، که نگاه تکبعدی به روندها و تحولات را انعکاس میدهد، خطرناک و غیرقابل پیشبینی است. به عنوان مثال، جمهوری اسلامی ایران از زمان معرفی استراتژی «چرخش به آسیا» در دولت اوباما و سپس رونق گرفتن نفت شیل در امریکا در دوره ترامپ، به ترتیب، کاهش حضور نظامی امریکا در منطقه و کاهش واردات نفت امریکا از خلیج فارس را با کاهش اهمیت استراتژیک خاورمیانه و متحدان غرب اشتباه گرفته است. به همین منظور، ظرف یک دهۀ گذشته، بیش از پیش، سیاست خود را بر اخراج امریکا از منطقه تنظیم کرده است. تا جایی که یک مسئول گفته است «ایران به عنوان یک قدرت در غرب آسیا به پیروزی رسیده و علامت روشن آن را در آینده نزدیک با خروج ارتش امریکا از منطقه غرب آسیا مشاهده خواهید کرد».
این برداشت و تفکر، دو مؤلفۀ ذهنی و عینیِ منطقهای را به حاشیه رانده است: نخست انتظار تهران بر این هدف استوار شده است که کشورهای خلیج فارس، باید برای قطع همکاری امنیتی و نظامی با ایالات متحده و نیز برچیدنِ پایگاههای نظامیِ غربی از خاک خود، با در نظر گرفتن منافع و نگرانیهای ایران، حسننیت خود را برای معماری امنیت منطقهایِ جدید نشان دهند. این در حالی است که همۀ کشورهای جنوب خلیج فارس، استقلال سیاسی، امنیت، بقاء سلطنت و پایداریِ توسعۀ اقتصادی خود را مدیون غرب و چتر امنیتیِ ایالات متحده امریکا میدانند.
موضوع عینیِ دوم، به تغییر منطق عملیاتی و حضور نظامی امریکا در مناطق مختلف جهان برمیگردد. این مهم، به معنای ترک یا خروج از خاورمیانه نیست؛ بلکه باید در نظر داشت که ماهیت حضور، نحوۀ عملیاتی شدنِ مأموریتها و شیوۀ حضور نظامی امریکا در صحنۀ پیکار تغییر کرده است. مطابق برنامه «عملیات سپر اسپارتان» که از سال 2012 و برای جبران خروج نیروهای ایالات متحده از عراق ایجاد شد؛ پنتاگون با شکلدهی به روابط نظامی امریکا در مناطقی چون خاورمیانه و آسیای مرکزی، از مصر تا عمان و قزاقستان، بیش از 10 هزار پروژه مشترک، یک پلتفرم تدارکاتی و پشتیبانیِ ویژه را طراحی کرده است تا بر اساس نیاز، سربازان و نیروهای رزمی را به سهولت در درون منطقه مدیریت کند. این یعنی سنتکام در هفت کشور منطقه پایگاه نظامی دارد، با بیش از 10 کشور همکاری نظامی چندجانبه برقرار کرده؛ و مهمتر از آن، با 16 کشور توافقنامه همکاری امنیتی امضا کرده است که همگیِ آنها در محیط پیرامونیِ ایران، با رضایت از ادامۀ این روند استقبال میکنند. بهانۀ اخیر دولت بایدن برای تقویت قدرت بازدارندگی سنتکام علیه ایران، در پرتو اعزام و استقرار سریعِ جنگندهها و ناوهای امریکایی به خلیج فارس و تنگه هرمز، از همین برنامه عملیاتی اسپارتان و طرحهای مشابه پیروی میکند. بههمین جهت، با غالب شدن واقعیتها بر تمایلات و بر خلاف انتظار تهران، امروز، نه تنها آرزوی اخراج ایالات متحده از خلیج فارس و غرب آسیا محقق نشده است؛ که در نبود یک استراتژی دقیق منطقهای، که اسرائیل را به کانون تهدید منطقهای بازگرداند و استراتژیِ جهش به آسیای امریکا را تسهیل کند؛ پس از امارات متحده عربی و بحرین، سایر کشورهای شورای همکاری خلیج فارس نظیر عربستان سعودی و عمان نیز در پی فرصت مناسب و مقتضی برای عادیسازیِ روابط سیاسی و اقتصادیِ خود با اسرائیل به انتظار نشستهاند و پای فرانسه، چین، ژاپن و البته اسرائیل و ترکیه نیز به خلیج فارس باز شده است.
- دیسراپشن (Disruption): این اصطلاح، فرایندی را توصیف میکند که طی آن یک شرکت کوچکتر با منابع کمتر، قادر است با موفقیت خود در حوزۀ فنآوری، مشاغل بزرگ و مستقر را به چالش بکشد. هنگامی که سلیقهها و علایق مشتریها به تدریج از شرکتهای سنتی به شرکتهای کوچکتر متمایل میشود و شرکتهای بزرگ، مزیت سنتی و قابلیت رقابت را از دست میدهند؛ معضل دیسراپشن بروز میکند. موضوعی که میتوان ابعاد و کارکرد تخریبیِ آن را به حوزۀ حکمرانی و سیاست خارجی هم تسری داد. به عنوان مثال، زمانی که یک کشور (رقیب، دوست یا دشمن) بتواند یک راهحل بهتر، جذابتر و کمهزینه برای نیاز گستردۀ سایر کشورها در یک یا چند قلمرو خاص ایجاد کند؛ به احتمال بسیار زیاد، موقعیت کشورِ دارای مزیت سنتی (همانند ویژگی جغرافیایی ایران) به چالش کشیده میشود. اینکه فقط بندر جبلعلی امارات با 85 میلیارد دلار، بهتنهایی حدود ۳.۵ برابر نفت ایران در سال گذشته درآمد داشته است؛ در همین زمینه قابل سنجش و ارزیابی است. این یعنی با وجود اینکه ایران در قلب «بیضی استراتژیک انرژیِ» جهان قرار گرفته است و مدام هم ارزش آن نزد مقامهای سیاسی و نظامی به عنوان یک مزیت همیشگی تبلیغ میشود؛ ظرف چند دهۀ اخیر، ایران تقریباً از همۀ طرحها، ابتکارهای ترانزیتی و پروژههای نفت و گاز منطقهای و بینالمللی کنار گذاشته شده است. برای درک عمق فاجعه، تنها به یک نمونه بسنده میشود. ایران به عنوان همسایۀ بلافصل پاکستان، نمیتواند گاز خود را به این کشور صادر کند و اخیراً نیز، مقامهای پاکستانی به صراحت اعلام کردهاند تا زمان پایداریِ تحریمهای امریکا، تهران نباید از اسلامآباد بابت تأخیر در اجرای پروژه انتظار خاصی داشته باشد. همزمان، این کشور در خرداد ماه سال جاری، موفق شد با شراکت چین، قراردادی به ارزش 4.8 میلیارد دلار برای ساخت یک نیروگاه برق هستهای دیگر امضا کند و نیاز خود به گاز ایران را کاهش دهد. به همین ترتیب، نه تنها همسایگی ایران با 15 کشور همسایه بیاعتبار و بیخاصیت شده است؛ که با وجود منابع فراوان معدنی و انرژی، ایران به سهولت جایگاه خود را در نظام اقتصاد منطقهای و زنجیرۀ ارزش جهانی از دست داده، کارکرد منابع آن در نقشآفرینی رشد و توسعه داخلی به هدر رفته و مزیتهای جغرافیایی آن نیز به مکانی حاشیهای یا کمرقابت تبدیل شده است. بنابراین، دیسراپشن، شرحِ چگونگیِ از رده خارجشدنِ ظرفیتها و امکاناتی است که زمانی فکر میکردیم تا ابد کنارمان خواهند ماند و روشهایی است که معتقد هستیم همواره در مواجهه با دگرشها و چالشهای پیشِ رو کارآمد هستند. واقعیتی که باعث شده است تا ایران بازدارندگیِ ژئوپلیتیک و بازدارندگی اقتصادی خود را به عنوان ابزار فشار در چارچوب وابستگیِ متقابل در چند زیرسیستم منطقهای از دست بدهد. مزیت اقتصاد، ژئوپلیتیک، رفاه اجتماعی و کرامت انسانی را نميتوان از نظام بازدارندگی و امنیت ملی کشورها جدا كرد و هيچكدام از آنها نیز از تاريخ مجزا نيستند. اما وقتی سیاستگذاریها و تصمیمهای استراتژیک ملی، مسیرهای طولانیتر و پرهزینهتر را بر مسیرهای مستقیم و کمهزینهتر ارج مینهد تا شعارها و هویتهای ایدئولوژیک آسیب نبینند، ظهور پدیدۀ دیسراپشن، همانند آب شدن غضروفها و پوکی استخوان، چندان به چشم نمیآید.
- وارونگیِ اصل بیزاری از ضرر (Loss Aversion): براساس این اصل که یکی از مهمترین یافتههای علوم رفتاری است، مردم به چیزهایی که از دست میدهند بیشتر از آنچه به دست میآورند، اهمیت میدهند. اما «وارونگیِ اصل بیزاری از ضرر» در نگاه نخبگان سیاسیِ جامعه که «اثر پسزدگی» را تداعی میکند؛ (همانند خوشحالی از فرصتِ امکان برداشت مشروط از چند میلیارد دلار پول مسدود شده، در ازای از دست رفتنِ صدها میلیارد دلار درآمدی که میتوانست توسعه ملی و رفاه عمومی را بهبود ببخشد و مشروعیت نظام سیاسی را هم تقویت کند)؛ به تغییر روایت استراتژیک ملی در ایران منجر شده است. موضوعی که اهميت رابطه ميان «حساسيت جامعه» و «آسيبپذيري ملي» را برجسته ميكند. روايتهاي استراتژيك، به عنوان داستانهاي جمعيِ ملي يا عمومي تعريف ميشوند كه اغلب به دليل ظهور يك عامل داخلی يا نيروي خارجيِ مخرب و در پرتو تضعيف باورهاي پيشين شكل ميگيرند. اين رويدادها از نظر وجودي به عنوان خطري براي امنيت ملی، هويت ملی و منافع ملي در نظر گرفته ميشوند. جمعي و عمومي بودن هم به اين معني است كه روايتها نيز همانند فرهنگ حاكم بر يك جامعه، ويژگيهاي گروهها يا واقعيتهاي اجتماعي منحصر بهفردي را منعکس میکنند كه بنا به دلايل و شرايط مقتضي، به تدريج برساخته يا به سرعت رو به زوال ميروند. موضوعي كه با ناکامی نظام سیاسی در احیای برجام و تضمین رفاه و آسایش اقتصادی و روانیِ جامعه، آثار و پيامدهاي آن ظرف پنج سال گذشته، بار ديگر سطح زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم ايران را تنزل داد و اينبار روايت استراتژيك ملي، كه بر غيرقابل زيست شدن ايران به بحث غالب اجتماعي بدل شده بود؛ نشانهها و هشدارهاي آن با گسترش دامنه اعتراضها و نارضايتيها در خيابان، نافرماني مدني، خوشحالي از باخت تيمهاي ملي ورزشي، خروج ميلياردها دلار سرمايه از كشور و شيب تند مهاجرت نخبگان و حتي مردم عادي به نمايش درآمد.
از این رهگذر، تقلیل پدیدۀ منازعه و تضاد منافع از يك موضوع «استراتژیکِ چندوجهی و مخاطرهآميز»، به یک «امر دفاعي-حماسی-مقاومتی»، مانع از فهم دقیق موقعيت استراتژیک ايران و درک صحیح حد یقفِ فرصتها و محدودیتهای آن به عنوان یک بازیگر میانپایه در عرصۀ بینالمللی شده است. نباید از نظر دور داشت که امروزه شیوۀ از پا درآوردن کشورها نسبت به گذشته، بسیار متفاوت شده است. کنوانسیونهای آشکارساز و کنترل فرایندهای سفارش کالا، خرید، حمل، گمرک، و انتقال پول، در کنار پیامدهای ظهور و ورود پدیدۀ دیسراپشن، قادرند که تمامیِ منافذ مالی، پولی، تدارکاتی، حملونقل، داد و ستد و صادرات و واردات یک کشور را بهطور کامل مسدود کنند. نیروی اِعمال فشار همهجانبه، جهت بسیج عوامل منطقهای و جهانی، علیه یک هدفِ خاص، بهویژه با ابزار «پول امنیتی»، میتواند جایگزین مجوز اقدام بر مبنای ماده ۴۲ منشور ملل متحد بشود. اینکه ایران در فهرست اخیر بیارزشترین واحد پول دنیا، در صدر جدول 2023 قرار گرفته و همچنان معنای قرار گرفتنِ در این موقعیت خطیر، عزم و انگیزۀ تغییر مسیر سیاستهای کلان کشور در حوزه داخلی و خارجی را نزد مسئولان فعال نمیکند؛ اثر عمیق تله پلاسیبو در سطوح عالیِ حکمرانی و سیاستگذاری را نشان میدهد.
با در نظر گرفتنِ این واقعیت خطرناک و انباشت بحرانهای روزافزون، ایراگزیت (Iraxit) به معنای لزوم خروجِ فوری و اضطراریِ ایران از تله پلاسیبو در چارچوب توهمات ذهنی و ادراکیِ نخبگان در زمان اندکِ باقیمانده است. ایراگزیت را باید پیشدرآمدی بر یک مفهوم و نظریه خام در نظر گرفت که میتواند در تعاطی رأی و نظر اندیشمندان و پژوهشگران، به مرحلۀ تکامل و بلوغ برسد تا فوریت و جدی بودنِ قضیه توسط مسئولان درک شود. به همین منظور و در گام نخست، جمهوری اسلامی، حداقل نیازمند طراحی و تدوین یک «استراتژی کلانِ دفع شّر در قبال ایالات متحده» است تا در پرتو یک دیپلماسی فعال و گفتگوی جامعالاطراف (به غیر از مسائل دفاعی و حاکمیتی)، با ترک مخاصمه، بقاء و آیندۀ ایران را در پرتو محافظت از منافع ملی (به نحوی که مقوم رفاه داخلی و برقرای مناسبات تجاریِ معمول بینالمللی با جهان باشد)، با کمترین هزینه تضمین کند.
آنچنان که حضرت مولانا میفرماید:
خيـر مـطلق نیست زيـنها هيـچ چيز / شـّر مـطلق نيست زيـنها هيـچ چيز
نفـع و ضـر هر يكي از موضـع است / عِلـم ازينرو واجب است و نافـع است
*پژوهشگر ارشد مهمان در مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه