arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۳۶۶۸۷
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۰۱ - ۱۷ مرداد ۱۴۰۲

فوعه و کفریا

مردان مسن، زنان و کودکان شیعیان ۲ شهرک فوعه و کفریا، داخل ۱۰ اتوبوس آبی خط سفید مخصوص تبادل، خسته و گرسنه، بدون آب و غذا نزدیک گذرگاه الراموسه حلب معطل مانده بودند. گاه زمزمه‌ای بین آنها می‌شد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

به گزارش همشهری آنلاین، مسلحین جبهه النصره رسیدن پشت دروازه حماه. ممکنه شهر سقوط کنه.
صبح باران بهاری، ابوامین تا از قرارگاه مرکزی مدافعان حرم برگشت، فرمانده دسته و گروهان‌ها را فراخواند.
 - حمله چند روز قبل جبهه النصره فریب بود. جناح دیگه از محور شهرک مورک، ۴۰، ۵۰ کیلومتر پیشروی کردن و رسیدن پشت شهر حماه. درگیری رسیده به قمحانه و
 تَل شیحه!
ابوجعفر فرمانده گروهان ۲ پرسید: «بفرمایید چه کنیم فرمانده؟»
- باید فوری گردان منتقل بشه حماه.
- زمان حرکت؟
- الان! یه ساعت تأخیر هم جبران‌پذیر نیس. حماه سقوط کنه سوریه ۲ قطعه می‌شه. شمال و جنوب!
مکثی کرد و ادامه داد: ماموریت چند روزه‌اس. فقط تجهیزات انفرادی می‌بریم. ساک و لوازم شخصی رو همین جا می‌ذاریم. از هر گروهان، چند نفر می‌مونن واسه مراقبت از وسایل.
دعوا شد سَر نماندن و آمدن به ماموریت. قرعه مشکل را حل کرد.
مسیر اصلی اتوبان حلب تا حماه ۲۵۰ کیلومتر بیش نبود، اما اتوبان گازنبری از ۲ سمت محاصره مسلحین بود. بعضا داعش از سمت چپ و گاه جبهه النصره از سمت راست اتوبان را قطع و تصرف می‌کردند. بازپس‌گیری آن هم منجر به زخمی و کشته شدن افراد گردان می‌شد.
ناچار برای رسیدن به شهر حماه باید مسیر خان طومان - شیخ هلال را دور قمری می‌زدیم. این یعنی دو برابرونیم شدن مسیر. ۵ اتوبوس، چند اَنتر یا همان نفربرهای ۹۱۱ زمان جنگ ایران و عراق و تعدادی نفربر مسلح به تیربارهای دوشیکا و کالیبر ۵۰ و موشک کورنت و ۲ آمبولانس سفید، ستون نظامی گردان مدافعان حرم را تشکیل داد.
ستون نظامی از شهر باستانی حلب خارج شد و رسیدیم گذرگاه الراموسه. گندمکار، پاسدار بازنشسته داوطلب حال‌مان را گرفت: «اینم محل قتلگاه کودکان و زنان شیعه کفریا و فوعه!»
با انگشت‌هایم تفنگ کلاشنیکف دسته حنایی که سرش به سمت سقف اتوبوس بود را فشار دادم. چشمم گشت و گشت روی ۳ آمبولانس سوخته و سیاه و اتوبوس دودزده فاقد در و شیشه. کنارش وانت‌بار مچاله‌شده‌ای داخل جدول سیمانی آب افتاده بود. چمن‌های سوخته سیاه و قهوه‌ای وسط بلوار، آسفالت‌های قلوه‌کن و درختان شکسته خشک، تیرهای چراغ برق لاغر و خمیده از حرارت، ترانس برق آویزان شده و بالاخره بازی باد با زرورق‌های نقره و طلایی پاکت‌های چپیس، پفک نمکی و کیک، جان را از بدنم بیرون کشید و روی صندلی اتوبوس مرا بُرد به لحظات هولناک و تلخ حادثه...
...مردان مسن، زنان و کودکان شیعیان ۲ شهرک فوعه و کفریا، داخل ۱۰ اتوبوس آبی خط سفید مخصوص تبادل، خسته و گرسنه، بدون آب و غذا نزدیک گذرگاه الراموسه حلب معطل مانده بودند. گاه زمزمه‌ای بین آنها می‌شد.
- لااقل آب و غذا بدن برای کودکان‌مان!
- مسلحین جبهه النصره رحم و مروت سرشان نمی‌شود.
- شوهرم گفت: نگران نباشین. باهاتون خوش‌رفتاری می‌کنن. ما توی شهرک مضایا و الزیدانی حتی به زن و بچه و مردان‌ جبهه النصره، ساندویچ شاورما دادیم. قول دادن...
- ۳ روزه ما رو بدون آب و غذا، پشت گذرگاه نگه داشتن!
- منتظرن مسلحین جبهه النصره با خانواده از مضایا و الزیدانی خارج بشن.
- بچه‌هامون گرسنه هستن.
زنی زیر سایه اتوبوس کودکش را چسبانده به سینه، شیر می‌دهد و زمزمه می‌کند: برق نگاه همه رفته/ بوی عید نمی‌آید خسته‌ایم/ برای ما دعا کنید/ عید که دارد به خانه‌های شما می‌آید/ یاد ما هم بیفتید / ۳ سال است عید نداریم دیگر / یک رمضان دیگر گذشت / هنوز محاصره‌ایم...
 سر و صدا و همهمه شد. ماشین نیسان ژاپنی باری مدل ۲۰۱۵، قرمزرنگ، از دور چراغ زد و بعد بوق. مردی توی بار نیسان، با لهجه عربی فریاد می‌زند: «الطعام... تناول الطعام...»
نیسان نزدیک‌تر می‌شود به اتوبوس‌ها.
- وجیه الطعام... عندی وجیه خفیفه لک...
دسته‌دسته، کودکان چشم‌آبی و سبز و بعضا مشکی و میشی، عمدتا لاغر و پوستی بر استخوان با صورتان سفید و لپ‌های سرخ مدیترانه‌ای ۲ شهرک فوعه و کفریا، ذوق‌زده و هلهله‌کنان از اتوبوس‌ها می‌ریزند پایین. کسی جلودارشان نیست! پشت سرشان مادران کودک در بغل به‌دنبال‌شان پایین می‌آیند و البته معدود مردهای میانسال به بالا. کودکان با سر و صدا و شادی، دور نیسان نعل‌شکل حلقه می‌زنند و چشم‌شان به دستان مرد ریش‌بلند سیاهی است که کارتون‌های چیپس، پفک نمکی، تی‌تاپ، بیسکویت و کیک‌های مارک ترکیه و شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس را جر می‌دهد و پرتاب می‌کند وسط موج کودک و مادرانی که دور نیسان حلقه زده‌اند. کودکانی که ۳ سال در محاصره تروریست‌های احرار الشام و جبهه النصره بوده‌اند و خوراک‌شان شده بود گیاهان وحشی و برگ درختان! لحظه‌لحظه بر تعداد کودکان و مادران خندان اضافه می‌شود. مرد از تبار مسلحین جبهه‌ النصره، با غرور و بادکرده، سر پاکت چیپس و تنقلات را پاره و روی سر کودکان و روی زمین می‌پاشد. عکاس و فیلمبردار مسلحین هم، تندتند، عکس و فیلم می‌گیرند. عمده کودکان ۱۰ اتوبوس آبی‌خط سفید دور نیسان حلقه‌ می‌زنند و با ولع و خنده، در تلاش‌اند تا تنقلات بیشتری جمع کنند.
تا مرد مُقسم ریش‌بلند مشکی ناپدید ‌شد، یکباره نیسان، عین بمب غول‌پیکری منفجر شد و موج آتش و ترکش‌های نیسان می‌زند به گوشت و استخوان‌های نرم و نحیف کودکان و مادران و ماشین‌ها. دست، پا، سر و بندبند تن است که به آسمان پرتاب می‌شود...
با صدای گلوله کلاشنیکف داخل دستم از جا می‌پرم و بلافاصله تداعی خاطره انفجار فوعه و کفریا تبدیل به ترس می‌شود در ضربان‌ قلبم. اتوبوس ترمز می‌زند و افراد گردان می‌ریزند اطرافم و به جای گلوله داخل سقف اتوبوس اشاره می‌کنند...

نظرات بینندگان