arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۸۳۲
تاریخ انتشار: ۱۹ : ۱۱ - ۰۶ تير ۱۳۹۱

چه کسی خبر شهادت آیت الله بهشتی را به رهبری داد؟

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در آستانه‌ی سالروز حادثه‌ی هفتم تیرماه، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR خاطره‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از چگونگی اطلاع‌یافتن از شهادت آیت‌الله بهشتی را كه در قالب مصاحبه‌ای در محل انفجار دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى در تاریخ 1365/4/1‌ بیان شده است، را منتشر كرد.
 
متن اين خبر به شرح ذيل است:" يك‌باره اين خبر را به من ندادند. من تدريجاً با ابعاد اين قضيه آشنا شدم. يكى دو روز اوّل كه به هوش آمده ‌بودم، كسى اجمالاً از وقوع يك انفجارى در حزب به من خبر داد، لكن من در شرائطى نبودم كه درست درك ‌كنم كه چى واقع شده؟ يعنى شايد حتى كاملاً به هوش نبودم، لكن يادم هست كه چيزى به من گفته ‌شد بعد هم يادم رفت. چون غالباً در حال شبيه حالات بعد از بى‌هوشى بودم؛ چون عمل‌هاى متعددى ‌انجام مى‌گرفت و درد و اين‌ها هم شديد بود، من را در يك حال شبه بی‌هوشى نگه مى‌داشتند، يعنى در ‌حال گيجى مخصوص بعد از عمل جراحى. ‌

در هشتم، نهم اين حادثه بود ظاهراً يك هفته‌ یا هشت روزى گذشته بود. من اصرار مى‌كردم كه براى من ‌راديو و روزنامه بياورند و به بهانه‌هاى گوناگون نمى‌آوردند و مقصود اين بود كه من مطلع نشوم از حادثه چون ‌افرادى كه دور و بر من بودند بالأخره نمى‌توانستند در مقابل اصرارهاى پى‌درپى من مقاومت كنند. مجبور ‌بودند قضيه را به من بگويند. ‌

آن كسى كه مى‌توانست اين قضيه را به من بگويد كسى غير از آقاى هاشمى نبود. يعنى مى‌دانستند ‌بخاطر نحوه‌ى ارتباط ما با هم طبعاً ايشان مى‌تواند به يك شكلى مسأله را به من ‌بگويد و همين كار را كردند. البته من توجه نداشتم، يك روز عصرى آقاى‌هاشمى و آقاى‌حاج‌احمد آقا - فرزند ‌حضرت امام - آمدند پيش من و يكى از كسانى كه دور و بر من بود با آنها مطرح كرد كه فلانى راديو ‌مى‌خواهد و روزنامه مى‌خواهد و ما مصلحت نمى‌دانيم شما نظرتان چيه، اگر شما مى‌گوئيد بدهيم. ‌اينجورى شروع كردند قضيه را.

آقاى هاشمى با آن بيان شيرين خودشان كه هميشه مطالب را نرم و آرام و هضم‌شدنى مطرح مى‌كنند ‌آن‌جا گفتند: نه به نظر من هيچ لزومى ندارد شما راديو بياوريد. حالا خبرهاى بيرون خيلى شيرين است، ‌خيلى مطلوب است، كه اين هم روى تخت بيمارستان اين خبرها را بشنود. من اجمالاً فهميدم كه خبرهاى ‌تلخى وجود دارد. گفتم چطور مگر؟ گفت خب همين ديگر، انفجار درست مى‌كنند، بعضى‌ها شهيد شدند، ‌بعضى‌ها مجروح شدند و به اين ترتيب ايشان من را وارد حادثه كرد. من پرسيدم كى‌ها مثلاً شهيد شدند، ‌كى‌ها مجروح شدند، ايشان گفت: مثلاً آقاى بهشتى مجروح است، من خيلى نگران شدم. شديداً از ‌شنيدن اين‌كه آقاى بهشتى حادثه‌اى ديده و مجروح شده، ناراحت شدم. ‌

پرسيدم كه ايشان چيه وضعش؟ كجاست؟ چه جورى است؟ ايشان گفت كه بيمارستان است و نه نگرانى ‌هم ندارد. گفتم آخر در چه حدى است؟ ايشان گفت خب، مجروح است ديگر، ناراحت است. من گفتم كه ‌در مقايسه‌ى با من مثلاً بدتر از من است بهتر از من است؟ مى‌خواستم كه ابعاد مسأله را بفهمم. ايشان ‌گفت همين‌جورهاست ديگر، حالا بی‌خود دنبال اين قضايا تحقيق نمى‌خواهد بكنى، اجمالاً خبرهاى بيرون ‌خيلى شيرين نيست، خيلى جالب نيست، خب بله، بعضى‌ها هم شهيد شدند و اين‌ها. ‌

ايشان من را در نگرانى گذاشت و رفت. من فهميدم كه يك حادثه‌ى مهمى است كه آقاى بهشتى در آن ‌حادثه مجروح شده، به ايشان هم قبل از اين‌كه بروند گفتم، خواهش مى‌كنم هر چه ممكن هست مراقبت ‌بخرج داده بشود، تمام امكانات پزشكى كشور بسيج بشود تا آقاى بهشتى را هر جور هست زودتر نجات ‌بدهيد و نگذاريد كه ايشان خداى نكرده برايش مسأله‌اى پيش بيايد.

بعد كه ايشان رفتند افرادى كه دور و بر من بودند نمى‌دانستند كه من چقدر خبر دارم و من از آن‌ها بطور ‌آرام، آرام مسأله را گرفتم. يعنى بقول معروف زير زبانِ آن بچه‌هايى كه دور و بر من بودند خود من كشيدم و ‌فهميدم كه ايشان شهيد شدند. طبعاً براى من بسيار سخت بود با اين‌كه همه‌ى ابعاد حادثه را و خصوصيات ‌حادثه را و كسانى را كه شهيد شده بودند نمى‌دانستم كه چه‌جورى است و تا چه حدودى هست. اما ‌نفس شهادت آقاى بهشتى براى من يك ضربه‌ى فوق‌العاده سنگينى بود. تا روزهاى متمادى من دائماً ‌ناراحت و منقلب بودم و اندك چيزى من را مى‌برد تو بَهر اين حادثه‌ى تلخ. بله به‌هرحال براى من بسيار چيز ‌سخت و تلخى بود.‌
نظرات بینندگان