سرویس تاریخ «انتخاب»؛ روستای سرخه، یعنی محل تولد من، در هجده کیلومتری غرب شهر سمنان قرار دارد که امروز به صورت بخش درآمده است. سرخه در زمان تولد من، روستایی متوسط در منطقهی غرب شهرستان سمنان بود. روستای ما با اینکه از لحاظ جغرافیایی و جمعیت محدود بود، اما عالمان بزرگی از آنجا برخاستند. این روستا در قدیم چند مدرسهی علمیه داشت. در میان پیرمردها معروف بود که در یک مقطعی روستای ما حدود هفتاد نفر عالم و طلبه داشته است.
این روستا، علمای بزرگی، چون آیتالله عباسعلی ارسطو (متوفای ۱۳۲۰ ه ق) که معروف است از شاگردان شیخ مرتضی انصاری (ره) بوده و همچنین مرحوم آیتالله شیخ محمدرضا فیض را در خود پرورانده است. آیتالله فیض در دورهی نوجوانیام، یعنی زمانی که دانشآموز دبستان بودم، فوت کرد. او از علمای بزرگ بود و دو جلد کتاب فقهی به نام «کتاب الطهاره» از وی به یادگار مانده که بعد از وفات ایشان چاپ شده است. عمده تحصیلات ایشان در حوزهی علمیهی نجف بوده و هنگام بازگشت از نجف مدتی در سرخه زندگی کرد و بقیهی عمر خود را در شهرستان سمنان گذراند. [..]پدر من همزمان با جنگ جهانی دوم دورهی سربازی را میگذرانده و بر مبنای خاطراتی که برای ما تعریف میکرد، هنگام حملهی متفقین به ایران به عنوان سرباز در تهران خدمت میکرده است؛ اما به محض ورود متفقین به کشور وقتی فرماندهاش به سربازان میگوید که پادگان را تخلیه کنند، او هم سواره و پیاده خودش را از تهران به سرخه میرساند.
تولد ایشان سه سال قبل از سال ۱۳۰۰ بوده و در حال حاضر حدود نود سال دارد. [۱]پدرم بعد از سربازی با دختری به نام «سکینه پیوندی» که از خانوادهی نسبتا معروفی در روستا بود ازدواج میکند. پدرم از خانوادهای مستضعف و مادرم از خانوادهی نسبتا مرفهی بوده است که لقب «بیگ» داشتهاند. جد مادری من، نورالله پیوندی صاحب باغ و املاک و رعیت بود و به همین جهت به ایشان نورالله بیگ، یعنی نورالله بزرگ میگفتند. خاندان آنها باغ و املاک و کشاورز و خدمه داشتند. پدرم از خانوادهای فقیر مستضعف بود، اما علت وصلتش با این خانواده این بوده که با عموی مادرم دوست صمیمی بوده و مغازهای هم با مشارکت یکدیگر اداره میکردند. البته ابتدا پدرم پیش او کار میکرده و بعدها با او شریک میشود. پدرم جوانی امین و اخلاق و رفتارش مورد اعتماد همه بوده و لذا عموی مادرم همهی امور مالی خود را در اختیار او میگذارد. رابطهی صمیمانه بین آن دو باعث میشود وقتی پدرم به سن ازدواج میرسد، عموی مادرم پیشنهاد میکند که با دختر برادرش ازدواج کند. گرچه به دلیل اختلاف طبقاتی پدرم خیلی موافق نبوده و مادرش هم تمایل چندانی به این ازدواج نداشته، اما در نهایت با پیگیری عموی مادرم این ازدواج انجام میشود. ازدواج آنان طبق معمول آن زمان در سنین نسبتا جوانی هر دو صورت میگیرد.
ادامه دارد...
منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۲۶-۲۸.
پینوشت:
۱- پدر حسن روحانی در هفتم مهر ۱۳۹۰ از دنیا رفت.