حمیدرضا اکبرپور*: افزایش خصومت و لفاظیهای روسیه و ایالات متحده علیه یکدیگر در بحران اوکراین و از سوی دیگر، راهبرد جدید ایالات متحده در تقابل با چین و کنترل این غول شرقی که نماد این تقابل در قضیه تایوان و پیمان آکوس نمود یافته است، سبب شده است تا این ذهنیت شکل بگیرد که لحظه رویارویی جبهه شرقی به سردمداری روسیه و چین در برابر جبهه غرب فرا رسیده است.
نزدیکی چین و روسیه نکته عجیبی نیست چرا که اشتراکات بسیاری مابین این دو کشور وجود دارد. این اشتراکات را باید ناشی از برخی اهداف مشترک و البته برخی رقیبان یکسان در عرصه بینالملل پنداشت. از یک طرف تامین تسلیحات پیشرفته و انرژی چین از سوی روسیه و از طرف دیگر حمایت چین در قالب بیشترین سرمایهگذاری در صنعت نفت و گاز روسیه و مهمترین حامی آن در جهت کاهش فشار تحریمهای غرب، در کنار تقابل با هژمونی و یکجانبهگرایی ایالات متحده، از مصادیق بارز توسعه روابط فیمابین این دو قدرت شرقی است.
اما ملاحظاتی نیز در این میان وجود دارد که علیرغم این پیوند رو به گسترش چین و روسیه، سبب شده است که نتوان این پیوند را اتحادی راهبردی و استراتژیک در جهت تقابل با غرب توصیف کرد. این مسئله به جایگاه، اهداف و رویکردهای این دو کشور به مسائل بینالمللی و نظم حاکم بر آن برمیگردد.
روسیه کشوری است که علیرغم تلاشهای گسترده، امروزه با خوشبینی در حد یک ابرقدرت نظامی است و در سایر زمینهها از جمله اقتصادی، تجاری، فرهنگی و صنعتی به مانند یک قدرت درجه دوم و بعضاً متوسط است. این وضعیت واقعی روسیه با موقعیت کنونی آن در نظم بینالملل دارای تضادهایی است. چرا که علیرغم اینکه سایهای از شوروی مانده است اما از مزایای آن اتحادیه در نظم بینالملل حاکم مانند عضویت دایم در شورای امنیت و حق وتو استفاده میکند. این تفاوت سطح روسیه از آن چه که واقعا هست با آن چه که در عرصه بینالملل از آن برخوردار است، سبب میشود تا روسیه به همین نظم کنونی دلبستگی بیشتری داشته باشد چرا که منافعش را بیشتر تامین میکند. در نتیجه به تلاش برای ایفای نقش یک ابرقدرت(به زعم خود) در کنار آمریکا ادامه خواهد داد و رویکردش نیز حفظ همین چارچوب و با هدف افزایش نقش خود خواهد بود تا به نوعی نظام چند قطبی را حفظ کند.
اما چین رویکردش بیش از هر چیز اقتصادی است و از این منظر، روابطش را پیریزی کرده است تا جایی که مهمترین رقبایش در عرصه بینالملل، مهمترین شرکایش درعرصه اقتصادی هستند. دروهله اول این نوع رویکرد سبب میشود چین در مواردی که عملاً خود چین مورد هدف نیست، مواضع معتدل و منعطفی را اتخاذ کند. حتی در مورد اوکراین نیز که مواضع نسبتا صریحتری در حمایت از برخی خواستههای روسیه اتخاذ کرد را باید ناشی از نوعی پاسخ غیرمستقیم به ایالات متحده در قضیه تایوان دانست چرا که شباهتها میان این دو موقعیت کم نیست. رای ممتنع چین در شورای امنیت و مجمع عمومی در باب حمله روسیه به اوکراین، در امتداد همین سیاست است.
اما در باب جایگاه بینالمللی چین، این کشور دارای موقعیت به مراتب بهتر و البته روبهرشدتری است که سبب شده است به بهبود جایگاه خود از یک قدرت جهانی به ابرقدرت بیاندیشد. ابرقدرتی که توان سایهافکندن بر امپراطوری سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده را داشته باشد. البته گامهای بزرگی نیز برداشته شده است. در بُعد اقتصادی به زودی چین به قدرت اول جهان تبدیل میشود. بودجه نظامی این کشور افزون بر پنج برابر روسیه و به یک سوم ایالات متحده رسیده است و با شتاب بیشتری نیز رو به افزایش است. در کنار این موارد، چین به بزرگترین صادرکننده دنیا تبدیل شده است و به جد به دنبال توسعه قدرت نرم خود است.
این شاخصهها به خوبی گویای این امر است که "اقتصاد جهانی در حال تجربه جابجایی دیگری در چرخه هژمونیک است و این امر با شکلگیری نظم نوینی همراه است". بر همین اساس چین در راستای شکلدهی هژمون خود به سمت نهادسازی در عرصه بینالملل حرکت کرده است و بانک بریکس، بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی و ... را ایجاد کرده است. البته با توجه به پیوندهای قدرتمند اقتصادی میان چین و دول اروپایی و ایالات متحده، همانگونه که تا کنون چین در اکثر نهادهای بینالمللی که ساخته و پرداخته غرب است حضور یافته و سعی در تاثیرگذاری و جریانسازی داشته است، در این باب نیز به جای تقابل مستقیم از مسیر نهادهای موازی اقدام کرده است تا بتواند بدون تقابل مستقیم با غرب و نهادهای بینالمللی ساخته آنان، نفوذ و تسلط خود را گسترش دهد. البته بعید نیست که اگر غرب به رهبری ایالات متحده، در جهت سهمخواهی متناسب با گسترش قدرت چین در نهادهای بینالمللی حرکت نکند، چین نیز به سمت نهادهای مستقلانهتری پیش رود تا بتواند متناسب با وزن بینالمللی خود، اعمال قدرت کند.
با همه این تفاسیر میتوان نتیجه گرفت علیرغم نزدیکی روسیه و چین و گسترش مناسبات و هماهنگیهایی که در سطح بینالملل در مقابل ایالات متحده اتخاذ کردهاند اما رویکرد روسها و چینیها در برابر نظم بینالملل و دیدگاهشان در قبال آن چه که باید باشد، دارای اختلاف نظری قابل توجه است. چرا که پتانسیل این دو کشور در این زمینه بسیار متفاوت است. بنابراین به نظر میرسد ترسیم اتحاد راهبردی خدشهناپذیر در مقابل غرب چندان به واقعیت نزدیک نیست و شاید بتوان آن را تاکتیکی نمادین و البته در برخی مواقع موثر در برابر قدرتطلبی و یکجانبهگرایی ایالات متحده دانست تا بتواند در این دوران گذار، به موازنهای نسبی منجر شود.
*دکتری حقوق بین الملل عمومی، پژوهشگر مهمان پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه