arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۰۱۷۶
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

یادداشت‌های روزانه‌ی ناصرالدین‌شاه، جمعه ۱۱ بهمن ۱۲۴۶؛ آقا مستوفی چاهِ زیادی می‌کند... می‌خواهند از آب کرج به دیر ببرد، آبادی کند

صبح رفتم حمام، سرد بود، خیلی ایستاده، به زحمت گرم شد. بعد از حمام رخت پوشیده سوار شدیم. با امیرآخور [و] نسقچی‌باشی صحبت‌کنان رفتم. آقا مستوفی چاهِ زیادی می‌کند؛ پُرزور کار می‌کردند. می‌خواهند از آب کرج به دیر ببرد، آبادی کند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛  امروز باید رفت مسیله. صبح رفتم حمام، سرد بود، خیلی ایستاده، به زحمت گرم شد. بعد از حمام رخت پوشیده سوار شدیم. با امیرآخور [و] نسقچی‌باشی صحبت‌کنان رفتم. آقا مستوفی [۱] چاهِ زیادی می‌کند؛ پُرزور کار می‌کردند. می‌خواهند از آب کرج به دیر ببرد، آبادی کند.

سواره‌ها را مرخص کرده، در دامنه‌ی ماهور سیاه‌پرده نشسته، ناهار خوردیم. میرزا نظام و دکتر [۲] بحث کردند، خندیدیم. افشاربیک هم آمده بود.

بعد از ناهار اغلب سواره‌ها را مرخص کرده، خودمان با تفنگ‌دارها، آقاکیشی‌خان، قهرمان‌خان و غیره، میرشکار، اتباع، رحمت‌الله‌خان، حسینقلی‌خان، سیاچی، آقاوجیه، محقق، عرفانچی، موچول‌خان، حسین‌خان، ماشاءالله‌خان، میرزا عبدالله، عباسقلی‌خان لاریجانی [رفتیم].

خلاصه، رسیدیم به صحرا. آهوی زیادی دسته دسته از اطراف می‌دویدند. چهار پنج دفعه دماغ [۳] آهو گرفتم، بسیار خسته شد. یک تکه‌ي بزرگی را زخمِ کاری زدیم، رفت نیفتاد.

بعد باز دماغ گرفته، چیزی نشد. بعد نزدیک اردو به دسته آهویی رسیدیم، تنها بودم. دماغ گرفته، آهو آمد. یک میشِ سرکَل را زدم، جابه‌جا خوابید.

بعد کالسکه آوردند، رفتم توی کالسکه. بادِ سردی می‌آمد، عرق کرده بودم. چای [و] پرتقال خورده شد. آئی آمد، تکه‌ آهویی زده بود. ولی هم دو عدد زده بود. رحمت‌الله یک عدد، صادق دو عدد. بعد قره‌خانِ غلام آمد [که] میرشکار زخمی ما را خوابانده است. سوار کالسکه شده راندیم. رسیدیم به میرشکار، گفت: «آهو این‌جا خوابیده بود، حالا برخاسته زد به آبِ مرداب رفت آن طرف توی نی‌ها.» دو پیاده با یک تازی فرستاده بود می‌گشتند. یک بار از توی نی‌ها آهو درآمد؛ تازی چسبید. کله‌کوها [۴] گرفته زنده آوردند. سرش را بریدیم – همان تکه‌ی زخمی ما بود – بسیار خوش‌حال شدم. آمدیم منزل. قره‌چادرِ سرداری را زده بودند، بسیار خوب بود. بعد از شام قرق شد، مردانه شد.

بعد خوابیدیم، الحمدلله... معصومه بله شد.

 

پی‌نوشت:

۱- آقا مستوفی: مستوفی‌الممالک، میرزا یوسف آشتیانی، پسر میرزا حسن مستوفی‌الممالک. در سال ۱۲۶۱ ق. پس از فوت پدرش، از طرف محمدشاه ملقب به مستوفی‌الممالک گردید و سالیان دراز منصب ریاست دفتر و استیفاء (وزارت دارایی) داشت. در سال ۱۲۸۴ ق به ریاست وزرایی منصوب شد. وی زمین‌های زیادی در اطراف تهران ابتیاع کرده بود و در آبادانی آن‌ها و ایجاد قنوات کوشا بود. از معروف‌ترین این آبادی‌ها می‌توان به حسن‌آباد، بهجت‌آباد، نصرت‌آباد و ونک اشاره کرد. میرزا یوسف به واسطه‌ی متانت و مکانت و حسب و نسبی که داشت، مورد احترام همه بود تا جایی که ناصرالدین‌شاه او را «جناب آقا» می‌گفت و بدین نام شهرت یافت. (شرح حال رجال، ص ۸۰۱)

منبع: «روزنامه‌ خاطرات ناصرالدین‌شاه از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق. به انضام سفرنامه‌های قم، لار، کجور و گیلان»، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ نخست، بهار ۱۳۹۷، صص ۳۰ و ۳۱.

۲- میرزا حسین پسر میرزا احمد طبیب افشار از اطباء حضور ناصرالدین‌شاه بود. (شرح‌حال رجال، ص ۸۰۱)

۳- آهوها در هنگام فرار مسیر مشخصی را در نظر می‌گیرند و حتی با دیدن انسان و شکارچی در جلوی خود، حاضر به تغییر مسیر نیستند. شکارچیان از این خصوصیت آهوها استفاده نموده، زاویه‌ی حرکت و سرعت اسب خود را طوری تنظیم می‌کردند که در مسیر عبور آهوها قرار بگیرند. به این عمل دماغ گرفتنِ آهو می‌گویند.

۴- ایل کلکو، از عشایر منطقه‌ی فارس و ایلات خمسه، ساکن در مناطق جنوبی ورامین هستند.

 

نظرات بینندگان