پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : فردا نوشت:
آیت الله جوادی آملی در روزهای پنجشنبه هر هفته مباحث درس اخلاق خود را
در محل نمازخانۀ بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء تشکیل می دهند و
مباحث مختلفی را درباب معارف اسلامی و شیعی مطرح میکنند . آنچه که می
خوانید گفتاری اسا از ایت فیلسوف و فقیه و برجسته درباره شخصیت حضرت زینب
(س) که در سالروز وفاوت این اسوه صبر و ایثار تقدیم می شود.
در باب سرّ اشتهار آن بانو به عقیلۀ بنی هاشم باید توضیحی عرض کنم. برخی
عاقل نیستند و به دنبال تحصیل عقلند؛ برخی عاقلند و عقل برای آن ها به صورت
حال است، یعنی وصفِ دیرپا نیست [بلکه] گاهی هست و گاهی نیست؛ برخی عاقلند و
عقل برای آن ها به منزلۀ یک وصف مَلکه است؛ و برخی عاقلند و عقل برای آن
ها به منزلۀ فصل مقوّم است.
کسانی که عقل برای آن ها به منزلۀ فصل مقوّم است، بتمام معنای کلمه، عقیله
اند. حسین بن علی (سلام الله علیهما) "عقیلة بنی هاشم" است و زینب کبرا
(سلام الله علیه) نیز "عقیلة بنی هاشم"؛ این "تاء"، "تا"ی مبالغه است، نه
"تا"ی تأنیث. وقتی می گویند انسان خلیفةالله است به همین صورت است. آدم
خلیفةالله است نه خلیف الله، چرا؟ برای این که این "تاء"، "تا"ی مبالغه
است. همان طور که می گوییم فلان شخص علامه است. بنابراین هم وجود مبارک
حسین بن علی (سلام الله علیهما) عقیلۀ بنی هاشم است و هم وجود مبارک زینب
کبرا؛ عقل برای این ها به منزلۀ فصل مقوّم بود. اگر عقل برای کسی، فصل
مقوّم باشد، کمالات از او نشأت می گیرد؛؛ مقهور اوست و نه مسلّط بر او.
کسانی هستند که کمال، آن ها را حفظ می کند [اما] برخی از افراد، حافظ
کمالند؛ ذات اقدس الاهی دربارۀ وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف
التحیة و الثناء) نفرمود تو دارای خُلق عظیمی یا متخلّق به خلق عظیمی؛ بلکه
فرمود: «إِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛[1] برای این که آن حضرت مسلّط بر
عدل و فضیلت بود. کسانی می کوشند که فضیلت، آن ها را رها نکند و برخی از
افراد می کوشند که فضیلت را حفظ کنند. اگر ذات، بالا بیاید و خلیفۀ خدا شود
و نورانی شود، از ذات نورانی وی، خُلق عظیم نشأت می گیرد. فرمود: «إِنَّک
لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» یعنی تو بر خُلق، مسلّطی و خُلق در اختیار تو است؛
نه آن که تو بخواهی با اخلاق، کامل شوی. کمالِ اخلاق در این است که از تو
نشأت می گیرد. دربارۀ بعضی کسان قرآن کریم فرموده است: «فَهُوَ عَلَی نُورٍ
مِن رَبِّهِ»؛[2] منظور این آیه کسانی است که با نور حرکت می کنند مثل
افراد عادی که با چراغ حرکت می کنند؛ اما برخی از افراد، نورانی اند و هر
جا آن ها باشند، نور هست. دربارۀ آن گونه افراد، تعبیر قرآن کریم این است
که «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ» که نور زیر پای این ها است؛ نور مرکب و
مرکوب این ها است و این ها سوار بر نورند.
آفتاب، مسلّط و راکب بر نور است؛ نه آن که نور، راکب بر آفتاب باشد. شمس
"علی نورٍ" خلق شده است؛ چون نور از شمس است ولی فضای روز و این زمان، با
نور روشن است. خود این زمان نور ندارد، بلکه نور را از شمس می گیرد اما خود
شمس، «علی نور من ربّه» خلق شده است. عقیلۀ بنی هاشم مسلّط بر عقل است و
عقل در اختیار آن ها است. ایشان آن قدر قوی اند که علم و عقل به معنای «ما
عُبد به الرحمن»،[3] مقهور آن ها است؛ چه این که اگر در نقطۀ مقابل، کسی
گرفتار جهل شود، او مرکوب و مرکب جهل است. در سورۀ مبارک «اسراء» حرف ابلیس
نقل می شود. در آن جا خدا می فرماید که ابلیس می گوید من بر افراد تبهکار،
سوار می شوم؛ حنک و تحت حنک این ها را در اختیار می گیرم «لَأَحْتَنِکنَّ
ذُرِّیتَهُ».[4] "اِحتَنَکَ" از باب افتعال است و به این معنا است که «سوار
بر مرکب شد و حنکش را گرفت»؛ کسانی که سوارکار هستند بر حنک و تحت حنک اسب
مسلّطند. افسار در اختیار راکب است. ابلیس گفت من چنین حالتی دارم که
«لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ» یعنی سوار آن ها می شوم و آن ها مرکوب من
هستند و به من سواری می دهند؛ حنک و تحت حنک این ها در اختیار من است.
بنابراین اگر کسی ـ ان شاء الله ـ به جایی رسید که اول عاقل باشد، بعد
عَقیل شود و بعد عقیله شود، مصداق «فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ»[5] می
شود. اول باید کوشید عاقل شد؛ عاقل اسم فاعل است. بعد باید عقیل شد که این
صفت مشبهه است و دلالت بر ثبات دارد. بعد از این، نوبت عقیله شدن است. "تا"
در عقیله، "تا"ی مبالغه است. زینب کبرا و حسین بن علی (سلام الله علیهما)
عقیله بنی هاشم بودند. ما اگر بخواهیم از عقل سخن بگوییم باید سیره و سنّت و
سریرت این ذوات قدسی را ارزیابی کنیم، آن ها را بشناسیم و بپذیریم؛ به
گفته هایشان عمل کنیم و به دیگران منتقل کنیم.
این راه ها شدنی است؛ آنچه شدنی و کسب کردنی نیست، مقام شامخ نبوّت، رسالت و
امامت است که «اللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»؛[6] اما عاقل
شدن، عقیل و عقیله شدن، ممکن است. شما گاهی می بینید هم دربارۀ مردان هم
دربارۀ زنان روایاتی هست که ائمه (علیهم السلام) فرمودند فلان شخص «منّا
أهل البیت».[7] این اختصاصی به سلمان (رضوان الله تعالی علیه) ندارد. رسیدن
به مقام سلمان، اباذر، مقداد و عمّار، ممکن است. البته رسیدن به مقامات
اهل بیت و رسیدن به آن سِمت، مقدور کسی نیست. بنابراین این راه باز است؛
مخصوصاً برای کسانی که اوایل سن آن ها است (یک) و در حوزه های علمی تلاش و
کوشش می کنند (دو). این دو سبب، کمک می کند که این ها ـ ان شاء الله ـ این
راه را طی کنند و در قبال عدّۀ دیگری که در ظلمت فرو رفته اند «فَهُوَ
عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ» [8] بشوند.
اگر انسان ـ ان شاء الله ـ مواظب راه، گفتار و کردار خود باشد، اولاً از هر
تاریکی ای نجات پیدا می کند؛ بعد وقتی که راه را پیدا کرد، طی آن راه
برایش آسان می شود. درست است که اول راه، عقبۀ کئود و گردنۀ صعب العبور
است. همان عقبۀ کئودی که فرموده است: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ
مَا أَدْرَاک مَا الْعَقَبَةُ»؛[9] اما برای انسان سالک، آسان می شود؛
فرمود: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭
فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»؛[10] چنین کسی به آسانی کار خوب می کند. اگر
نماز شب برای دیگران دشوار باشد، برای او آسان است. اگر فهمیدن مطالب عمیق
برای دیگران، سخت و عقبه کئود باشد، او به آسانی حل می کند و آن را می
فهمد. این که فرمود: «فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی» اختصاصی به خصلت های عملی
ندارد: مراحل علمی باشد، این طور است؛ مراحل عملی باشد، این طور است.
درست است که بعضی از مسائل سخت است. مثلا طبق آن بیان نورانی حضرت امیر
(سلام الله علیه) که دربارۀ قدر فرمود «بحرٌ عمیقٌ فلاتلجه»[11] این عرصه
دریای تاریک و عمیق است؛ ولوج نکن و وارد این بحث نشو! مسألۀ قضا و قدر،
مسألۀ روشنی نیست. مسألۀ جبر و تفویض یک مسألۀ آسان نیست. حل این مسائل
دشوار است و به هر کسی نمی رسد؛ اما همین مطلب عمیق برای برخی، خیلی شفاف و
روشن حل می شود. بنابراین «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ
بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»[12] اختصاصی به برنامه های
عملی ندارد. همان طور که خواندن نماز شب، گرفتن روزه های مستحبّی و مواظبت
از چشم و گوش، برای بعضی آسان است، فهمیدن مطالب عمیق علمی هم برای بعضی از
افراد آسان است. از این باب است که گفته اند: «دُم علی الطهارة یوسع علیک
رزقک.»[13] یعنی دائماً باوضو باشید که روزی شما زیاد می شود. روزی، تنها
به معنای نان و آب، و این قبیل مسائل نیست؛ علم و اخلاق، هم روزی است؛ عقل و
فضیلت ها هم روزی اند؛ همان طور که روزی های ظاهری هم روزی هستند. فرمود:
«دُم علی الطهارة» (دائماً با وضو باشید) این عمل، خیلی اثر دارد. از همین
راه ها است که شروع می شود. خدای سبحان چنین وعده داده است. این امر،
اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء)
ندارد. خدا برای آن ها، مراحل عالیه را آسان می کند. از همین باب فرمود:
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک ٭ وَ وَضَعْنَا عَنک وَزْرَک ٭ الَّذِی
أَنقَضَ ظَهْرَک ٭ وَ رَفَعْنَا لَک ذِکرَک.»[14] وجود مبارک موسای کلیم هم
گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»[15] و خداوند فرمود: «قَدْ أُوتیتَ
سُؤْلَک یا مُوسَی.»[16] کارهای صعب العبوری که مقدور دیگران نیست، خدا
برای ایشان آسان می کند؛ از ما هم کارهایی خواسته اند و مقدور ما است ولی
سخت است؛ خدا این کارهای سخت را برای ما آسان می کند؛ چنان که فرمود:
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭
فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَی»؛ این سین ها، سین های تحقیقی است نه تسویفی
نظیر «اسْتَکبَرَ» و مانند آن که مبالغه را نشان می دهد؛ نه آن که آن کار
را بعدها برای او آسان می کنیم؛ بلکه به این معنا است که تحقیقاً برای آن
ها آسان می کنیم. بنابراین عاقل شدن، عَقیل و عقیله شدن، مقدور دیگران هم
هست، منتها به اندازۀ خودشان. اوج آن، مربوط به اهل بیت عصمت و طهارت است و
مقدور خود آن ها است؛ اما مراحل میانی و ضعیف آن، مقدور دیگران هم است.
ما به همان اندازه که از عقل برخورداریم، از شیرینی اطاعت هم لذّت می بریم.
اطاعت پروردگار، نام و یاد پروردگار، برای یک عدّه شیرین است. در ماه
مبارک رمضان از خدا می خواهیم که شیرینی نام و یاد خود را به ذائقۀ ما
بچشاند و می گوییم: «و أذقنی فیه حلاوة ذکرک.»[17] این ها به منزلۀ زاد و
توشه است. در بحث های قبل هم در مسائل اخلاقی گذشت که این ها مراحل
مقدّماتی است. یعنی عبادت کردن، انجام واجبات و ترک محرّمات و امثال آن ها
توشه و زاد است. زاد را باید به اندازۀ راه فراهم کرد. کسانی در تحصیل زاد
می کوشند و عمرشان را صرف تحصیل زاد می کنند. این کار، کار خوبی است ولی از
خوب تر می مانند. ما زادی داریم و توشه ای برای راه؛ اما مقصدی داریم و
مقصودی، که مقصود ما در آن مقصد است. ما باید آن مقصد و مقصود را بشناسیم و
راه را هم طی کنیم. در قرآن کریم، هم راه را به عنوان زاد و توشه برای ما
مشخص کرده اند، هم مقصد را معرفی کرده اند و هم مقصود بسیاری از ما را مشخص
کرده اند. بر فرض که آدم خوبی باشیم، اما تمام تلاش و کوشش ما در تحصیل
زاد است. تحصیل زاد اندازه دارد؛ البته اگر زاد مربوط به دنیا باشد، آن زاد
زائد کارآمد نیست مگر آن که کسی در راه خدا انفاق کند و ثوابی ببرد؛ اما
زاد آخرت هر چه بیش تر باشد، به او از آن «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا
الْأَنْهَارُ»[18] بیش تر می دهند؛ غرف مبنیه را بیش تر می کنند؛ اما این
ها ما را هرگز به مقصد نمی برند. این که در سورۀ مبارک «بقره» فرمود:
«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوَی»؛[19] یعنی توشه تهیه
کنید. خب توشه تهیه کنید، اما برای چه کسی و برای چه چیزی؟ توشه غیر از
مقصد و غیر از مقصود است. توشه تهیه کنید که شما را به مقصد برساند. مقصد و
مقصود را باید با علم و معرفت شناخت. نماز برای ما توشه است. اما اگر قرب
را بشناسیم و برای ما حل کنند که چطور او «أقرب إلیکم من حبل الورید»[20]
است و ما از او دوریم و «ینَادَوْنَ مِن مَکانٍ بَعِیدٍ»،[21] این دیگر به
زاد و توشه بر نمی گردد، بلکه به معرفت بر می گردد. تقوا زاد و توشه است
برای رسیدن به مقصد؛ اما شناخت مقصد دیگر با عمل نیست؛ این شناخت با نماز و
روزه نیست، بلکه با فهم است و فهم. با فهم است که در می یابیم چطور او به
ما نزدیک است و ما از او دوریم. شما مکرّر نماز بخوانید و مکرّر روزه
بگیرید، مشکل حل نمی شود. زاد و توشه را باید به اندازۀ لازم فراهم کرد؛ آن
بقیه، فوق زاد است.
او چطور به ما نزدیک است و ما از آن طرف «ینَادَوْنَ مِن مَکانٍ بَعِیدٍ»؛
چطور او از هر چیزی و از هر کسی به ما نزدیک تر است و از خود ما به ما
نزدیک تر است که فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ
وَ قَلْبِهِ»؛[22] پاسخ این مسائل کجاست؟ این مسائل، بینایی باطن می خواهد
و به زاد و توشه و راحله مربوط نیست؛ این مسائل، فوق زاد و توشه و راحله
است. این مطالب، عقیلۀ بنی هاشم می خواهد. این مسائل، عقل می خواهد نه
عبادت. عبادت، واجب است؛ این مشخص است. مستحبّات هم مشخص هستند؛ منتها همین
عبادت را کسی انجام می دهد و از خدای سبحان، «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن
تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»[23] می خواهد. چنین کسی به دنبال زاد است. همین
عبادت را کسی انجام می دهد و می گوید خدایا تو در سورۀ مبارک «قمر» فرمودی:
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ
مَلِیک مُقْتَدِرٍ»[24] آن «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»
را که به خیلی کسان می دهی، به ما هم ـ ان شاء الله ـ خواهی داد، ولی ما
را در «عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» جا بده! اگر کسی به فکر «عِندَ مَلِیک
مُقْتَدِرٍ» باشد، به فکر مقصد است؛ اما اگر به فکر «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن
تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» باشد به اندازۀ زاد و توشه به او می رسد و هرگز او
را به «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»[25] راه نمی
دهند. او به «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» راه می یابد؛
یعنی به بهشتی می رسد که درخت و آب دارد، جسم و بدن و لذّت های ظاهری دارد؛
اما او را به آن بهشت معنوی که قرب الاهی است، راه نمی دهند؛ برای این که
او برای این کار، معرفت و عقلی نیاورده است؛ و عقیله نشده است. کسانی که
عقیله اند هم «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» را دارند و هم
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ» را. به ایشان خطاب می شود
که «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی.» یکی از مصادیق بارز
نفس مطمئنّه که در پایان سورۀ مبارک «فجر» گفته شده، سیدالشهدا (صلوات الله
و سلامه علیه) است. این خاندان هم از همین قبیل اند.
بنابراین ما یک زاد و توشه داریم که ما را به بهشت می رساند؛ یک معرفت،
خلوص، اخلاص و شهود قلبی داریم؛ و یک مقام فنا هم داریم که ما را از مرحلۀ
«جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» به مقام بالاتر می رساند که
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ.» در این جا است که آدم
"عنداللّهی" می شود. یک بهشت داریم که لدنّی است و بهشت هایی داریم که
«جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» است. همان طور که علم لدنّی
داریم و علمی که در کتاب و سنّت هست. این که ذات اقدس الاهی به وجود مبارک
پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود «إنَّک لَتُلَقّی
الْقُرآنَ مِن لَدُنْ حَکیمٍ عَلِیمٍ»[26] یعنی علم تو لدنّی است. علم
لدنّی، علمی در مقابل فقه، اصول، فلسفه، کلام و عرفان نیست که موضوع، محمول
و رابطه ای بین موضوع و محمول داشته باشد. همین علوم را اگر کسی از استاد
یاد بگیرد یا در کتاب ها بخواند، می شود علم عادی. علمی است که تَه جوی،
نصیب طالبان علم می شود؛ اما اگر همراه این جوی و نهر بالا برود و به
سرچشمه برسد و همین علوم را از خود سرچشمه استفاده کند، می شود "علم
لدنّی". "لدن" یعنی نزد؛ علم لدنّی همین معارف غیبی قرآن و سنّت است، منتها
«مِن لَدُنْ» و «مِن عند» و از خدا گرفته شده است. چون از نزد خدا گرفته
شده، هیچ کسی از آن خبر ندارد.
ما یک "ماء مَعین" داریم و یک "ماء لدن". به آب جاری ای که «تراه العیون و
تناله الدلاء» آب معین می گویند؛ آبی که چشم او را می بیند و دلو و ظرف به
آن دسترسی دارد. به این آب می گویند ماء معین. اما آبی که درون چشمه است،
هنوز کسی آن را ندیده و نمی بیند و در دسترس کسی هم نیست، چنین آبی دیگر آب
معین نیست؛ بلکه فوق آب معین است. علوم لدنّی این گونه است؛ اخبار لدنّی
هم این طور است؛ کمالات لدنّی نیز از این قبیل است. اگر کسی در دنیا به آن
"لدن" و "نزد" برسد و به آن جا راه یابد، در آخرت هم آیۀ سورۀ مبارک «قمر»
نصیبش می شود که «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»[27] و همان
کسی می شودکه در پایان سورۀ مبارک «فجر» خدا به او وعده داد که
«فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی.»[28]
پی نوشت ها
[1] . سورۀ قلم، آیۀ 4.
[2] . سورۀ زمر، آیۀ 22.
[3] . الکافی، ج1، ص11.
[4] . سورۀ اسراء، آیۀ 62.
[5] . سورۀ زمر، آیۀ 22.
[6] . سورۀ انعام، آیۀ 124.
[7] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص64؛ الامالی (شیخ طوسی)، ص45 و 525؛ ر.ک: الثاقب فی المناقب، ص281.
[8] . سورۀ زمر، آیۀ 22.
[9] . سورۀ بلد، آیات 11 و 12.
[10] . سورۀ لیل، آیات 5 ـ 7.
[11] . التوحید (شیخ صدوق)، ص365.
[12] . سورۀ لیل، آیات 5 ـ 7.
[13] . فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج4، ص361.
[14] . سورۀ شرح، آیات 1 ـ 4.
[15] . سورۀ طه، آیۀ 25.
[16] . سورۀ طه، آیۀ 36.
[17] . اقبال الأعمال، ص125.
[18] . سورۀ آلعمران، آیۀ 15.
[19] . سورۀ بقره، آیۀ 197.
[20] . ر.ک: سورۀ ق، آیۀ 16.
[21] . سورۀ فصلت، آیۀ 44.
[22] . سورۀ انفال، آیۀ 24.
[23] . سورۀ آلعمران، آیۀ 15.
[24] . سورۀ قمر، آیات 54 و 55.
[25] . سورۀ فجر، آیات 29 و 30.
[26] . سورۀ نمل، آیۀ 6.
[27] . سورۀ قمر، آیۀ 55.
[28] . سورۀ فجر، آیات 29 و 30.