سرویس تاریخ «انتخاب»؛ [...] شاعر دیگر که طبع روان داشت مرحوم سید اشرفالدین مدیر روزنامهی «نسیم شمال» بود. او از عجایب روزگار بود و من در عمر دراز خود شاعری با چنان طبع روان ندیدهام. اگر سید اشرف شاعر خوانده شود، دیگران نباید شاعر خوانده شوند. واقعا شاعری ماهر بود. همانطور که ما قلم در دست گرفته نامه مینویسیم، او قلم در دست میگرفت و شعر مینوشت.
روزهای سهشنبه بعدازظهر محمد سقا رئیس روزنامهفروشها و یکی از کارگران خود به مدرسهی «صدر» محل سکونت سید اشرف میرفتند، او را از جای خود بلند میکردند و همراه خود به مطبعهی کلیمیها واقع در سبزهمیدان میبردند. سید اشرف پشت میز مطبعه مینشست، ابتدا یک نسخه روزنامهی سیاسی همان روز را میخواند تا از وقایع جاریه مطلع شود، بلافاصله قلم به دست میگرفت همان موضوع روز را به نظم درمیآورد، میداد به مدیر مطبعه تا او بدهد به حروفچینها آن را بچینند. بعد از حروفچینی باز خودش نمونهی چاپشده را میخواند و غلطگیری میکرد و سایر صفحهها را هم به همان نحو تهیه مینمود و بعد از اینکه دو هزار نسخهروزنامه طبع میشد، محمد سقا روزنامهها را زیر بغل میگذاشت و همراه خود میبرد و صبح روز بعد آنها را به اطفال روزنامهفروش میداد و تا نزدیک ظهر تمام نسخهها فروش میرفت و اغلب اوقات آنها که دستِ اول یک نسخه از روزنامه را خریده بودند آن را دستِ دوم به قیمت زیادتری میفروختند.
مردم در ولایات از روی نسخهی واصله رونویس میکردند. علاوه بر اشعار که در صفحهی اول و چهارم «نسیم شمال» دیده میشد یک ستون نیز زیر عنوان جواب شکایت وارده در صفحهی دوم یا سوم روزنامه ملاحظه میشد که از سایر قسمتها شیرینتر و جالبتوجهتر بود. مثلا مینوشت:
آقای جواد بقال اینکه سوال کردهاید: «از عسل شیرینتر چیست؟» از عسل شیرینتر روزنامهی مجانی است./ آقای علی تجریشی اشعار شما واصل شد! اگر در تجریش شاعر نبود که شعر شما را ببیند و اصلاح کند لااقل نیم ذرع پیدا میشد که ابیات را اندازه بگیرید و ملاحظه کنید تا چه حد کوتاه و بلد میباشند!
گاهی اوقات سید اشرف پا در کفش عارف قزوینی شاعر معروف میکرد و یک دو بیتِ سست و بیمعنی را به اسم تصنیف جدید عارف در روزنامه درج میکرد و عارف از خواندن آن فوقالعاده خشمناک میگردید ولی کاری نمیتوانست بکند زیرا ابتدا خودِ عارف پا در کفش سید اشرف نموده بود و شعر مفصلی در هجو سید اشرف ساخته بود به شرح ذیل:
ای نسیم شمال خر گردن/ منفعت بردهای ز خر کردن
[...] مرحوم سید اشرف همیشه ... بود ولی هرگز لایعقل نبود. قیافهی خندانی اشت و غالب روزها با سرِ تراشیده و برهنهی خود روی سکوهی مدرسه مینشست و مردم را تماشا میکرد.
ادامه دارد...
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۱۴ (۹۹۴)، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۵۱، ص ۴۸.
شنیدم موضوع تعلق داشتن اشعار ملکالشعرا به پدر او صبوری به طوری در مشهد شایع گردیده بود که حتی نیرالدوله والی خراسان نیز به شک افتاده روزی به ملکالشعرا گفته بود که «عموم مردم را عقیده بر این است که اشعاری را که شما میخوانید از صبوری پدر میباشد لذا میخواهم شخصا امتحانی از طبع شما بکنم تا صحت و سقم حرف مردم معلوم شود. در ظرف مدت سه روز شعری بسازید به وزن و قافیهی بیت ذیل: گر کشی به خنجر مژگان کش/ ور زنی به ساعد سیمین زن»