سرویس تاریخ «انتخاب»؛ اعتمادالسلطنه فرزند نداشت، پس ناصرالدینشاه بنا بر شیوهای که مناصب و مشاغل را به بازماندگان ایشان بدهد لقب اعتمادالسلطنه و وزارت انطباعات و دارالترجمه و دارالتالیف را به برادرزادهی او محمدباقرخان ادیبالملک که پیش از این به او اشاره کردهام تفویض نمود و ما به این مناسبت باز به حضور شاه رفتیم و او به ما توجه کامل کرد و به اعتمادالسلطنهی تازه توصیه نمود که اینها مردمان محترمی هستند و باید از ایشان درست نگاهداری کرد. مقداری هم از «نامه دانشوران» حاضر شده بود، تقدیم کردند و علاقهی تام نسبت به آن کتاب نشان داد و این آخرین دفعه بود که ما ناصرالدینشاه را دیدیم.
عصر روز جمعه هفدهم ذیالقعدهی ۱۳۱۳ قمری [۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵] که اواسط اردیبهشت و درست یک ماه پس از فوت اعتمادالسلطنه بود، از اهل خانه کسانی که میرفتند و میآمدند میگفتند حادثهای رخ داده و از شاه صحبت میکنند، اما کسی به درستی نمیداند چه واقع شده است. یکی از دوستان پدرم آقا سید محمد که در شعر «بقا» تخلص میکرد و خط نسخ را خوش مینوشت و اشرفالکتاب لقب گرفته و شاگرد آقا زینالعابدین اشرفالکتاب اصفهانی بود که خطش تالی خط میرزا احمد نیریزی بوده است، میبایست برای موقع چای به خانهی ما بیاید و مهیای پذیرایی او بودیم؛ اما خیلی دیر کرد و چون آمد عذر خواست که «تاخیر من اختیاری نبود، به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودم، شاه آنجا آمد و هنگامی که در حرم زیارت میکرد به سوی او تیر انداختند، اما بحمدالله آسیبی نرسید و من خود دیدم که در کالسکه نشسته و صدراعظم روبهروی او بادبیزن به دست او را باد میزد و به طهران مراجعت کردند.»
ناصرالدینشاه چهلونه سال قمری سلطنت کرده بود و چند روز دیگر وارد سال پنجاهم میشد و تهیهی جشن مفصلی برای سال پنجاهم سلطنتش میدیدند و چون مرگ شاه همه وقت در این مملکت موجب اغتشاش و فتنه و فساد و ناامنی میشد و مردم همواره از شاه مردن بیمناک بودند خوشوقت شدیم که الحمدلله به سلامت مانده است و آن شب آسوده خوابیدیم. فردا خبردار شدیم که شاه تیر خورده و فورا درگذشته است و منظری که اشرفالکتاب دیده، تدبیری بود که صدراعظم اندیشیده بود که اغتشاش بروز نکند و الحق کمال مهارت را به خرج داد. در حالی که کامرانمیرزای نایبالسلطنه که وزیر جنگ و حاکم طهران بود ماستها را کیسه کرده، به خانه شتافت و درِ خانهی را به روی خود بست و به محافظت شخص خود پرداخت. صدراعظم خود را نباخته فورا به ادای تکلیف مشغول شد و امنیت شهر طهران را به صاحبمنصب روس رئیس قزاقخانه سپرد و این بهترین وسیله برای حفظ امنیت بود، چون قوه و شخص کافی دیگری نبود که این وظیفه را به خوبی ادا کند. به علاوه اگر رئیس قزاقخانه مسئول امنیت شهر نمیشد خود قزاقها ممکن بود وسیلهی اغتشاش شوند. تا دو سه روز هم صدراعظم نگذاشت مردم ولایات از کشته شدن شاه آگاه شوند و دستورهای لازم به حکام ولایات داد تا اقدامات لازم به عمل آورند و امنیت محفوظ ماند و جلوس مظفرالدینشاه را اعلام کردند و صدراعظم خود با کمال قدرت مملکت را اداره کرد تا مظفرالدینشاه از تبریز به طهران رسید.
ادامه دارد...
منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۸۰-۸۲، (رساله در سرگذشت خود و پدر).