پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه من از مترجمین دارالترجمه قلمداد شدم؛ اما دارالترجمه هم مانند دوایر دیگر دولتی ضعیف و نحیف شده بود. به اعضا حق حسابی نمیدادند و کمکم هرکس برای خود فکر کار دیگر کرد و اعتمادالسلطنه در پرداخت حقوق به قدری امساک مینمود که پدرم گاهگاه مجبور میشد استقراض کند و بعضی از مترجمین را نگاه بدارد و وقتی که اعتمادالسلطنه و ناصرالدینشاه از میان رفتند پدرم از این بابت مبلغی طلبکار بود و آن طلب سوخت شد. آخر کار به جایی رسیده بود که نزدیک نوروز که بر حسب معمول ادارات را به حضور شاه میبردند از اشخاص متفرقه عاریه میکردیم و به عنوان مترجم و منشی به شاه معرفی مینمودیم و این طریقه در اکثر ادارات جاری بود و گمانم این است که شاه هم میدانست و به روی خود نمیآورد.
به هر حال در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه سه چهار مرتبه در همین باغ و کاخ گلستان که امروز هم با جزئی تصرفی که در آن شده کماکان موجود است، به اتفاق پدرم و اعتمادالسلطنه و اعضای ادارهی انطباعات و دارالترجمه به حضور شاه رفته، گوشهي مختصری از زندگانی دربار را مشاهده کردم؛ اما البته صورت ظاهری که ما میدیدیم از باطن و حقیقت به درستی حکایت نمیکرد.
از قضایایی که در آخر کار ناصرالدینشاه به خاطر دارم آمدن ژنرال کوراپاتکین سردار معتبر دولت روس بود به طهران که فرمانفرمای ترکستان روس بود و با شکوه و جلال تمام به ایران آمد و پذیرایی شایان از او نمودند و من او را موقعی دیدم که به دیدن مدرسهی دارالفنون آمد و تقریبا همان تشریفاتی که برای ورود شاه منظور میداشتند برای او رعایت کردند و او همان است که در جنگ روس و ژاپن تقریبا ده سال بعد از آن از سرداران مهم روس بود و شکست خورد.
ادامه دارد...
منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، ص ۷۶، (رساله در سرگذشت خود و پدر).