سرویس تاریخ «انتخاب»؛ آنچه در پی میخوانید گزارش خبرنگار مجلهی «اطلاعات جوانان» (شمارهی ۹۴، پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۳۹، صص ۶-۷) است که در پاییز ۶۱ سال پیش دربارهی سر و شکل ناجور شهر تهران نوشت، از طرز اسفالت خیابانها گرفته تا نمای خانهها که هر کدام به نوبهی خود چهرهی پایتخت را زشت و زشتتر میکردند:
[...] اما قرار بود چیزی را اصلاح بکنیم و آن جملهایست که بعد از این شکرفشانیها سابقا در کتابهای اول ابتدایی مینوشتند: «خرابههای ری نزدیک تهران است.» خیلی ساده باید جای تهران و ری را با هم عوض کرد... فعلا که از خرابههای ری خبری نیست. هرچه بوده یا یک مشت قاچاقچی اجناس عتیقه زیر و رو کرده و از بین بردهاند و یا آجرپزها خاک و خشتش را که میگویند در گلش تخممرغ قاطی کرده بودند دوباره به کوره فرستادهاند و تبدیل به آجر کردهاند. در عوض تهران که یک وقت مردم بیسلیقه اسمش را «عروس خاورمیانه» گذاشته بودند درست شکل خرابه را به خودش گرفته. شاید ما به این دیوارهای فروریخته، به این ساختمانهای نیمهخراب و به این خیابانهایی که همیشه دل و رودهاش را بیرون کشیدهاند عادت کردهایم و به نظرمان نمیآید و الا هر تازهورادی فورا متوجه میشود که به یک شهر پر از خرابه وارد شده است. درست مثل اینکه روز قبل این شهر را به کلی بمباران کردهاند.
تقصیر کیست؟
راستی تقصیر کیست؟ در واقع تقصیر ما، تقصیر شما و تقصیر همه است. همه مان در این خرابکاری سهیم هستیم. بعضیها کمتر و بعضیها بیشتر. بعضیها مستقیم و بعضیها غیرمستقیم. از خودمان شروع کنیم. علاقه به زیبایی و آبادی شهر باید در دل هر شهرنشین باشد. در شهرستانهای ما که این موضوع به کلی فراموش شده است. جز در یکی دو شهر بقیهی شهرهای مملکت ما بدتر از تهران سراسر خرابی و ویرانی است. هیچکس به فکر این نیست که در و دیوار و منظرهی خارجی منزلش را سر و صورتی بدهد و حتی در بعضی جاها کوه نزدیک شهر تماما گچی است و یک نفر پیدا نمیشود که چهار قدم برود یک گونی گچ بیاورد و اقلا دیوار اتاق نشیمنش را سفید کند.
[..]اینکه شهرستانها بود. در همین تهران خودمان هم مردم اکثرا به حفظ ظاهر شهر علاقهای نشان نمیدهند. فلان کس بنایی دارد، امروز از جلوی منزلش رد میشوید میبینید مقداری ماسه و گچ و آجر و مصالح را وسط پیادهرو و توی جوی آب پهن کرده مشغول کار است. فردا نخالههای بنایی را هم آن طرفتر تلنبار میکند و داستان از اینجا شروع میشود. پسفردا، یک هفته بعد، یک ماه بعد و بعضی وقتها یک سال بعد میبینید هنوز هم در منزل یارو از آثار بنایی آن زمان ماسه، آجر شکسته و نخالهی بنایی باقی مانده است. باز خدا پدر این دسته را بیامرزد که اقلا بنایی را میکنند و هرچه باشد کارشان قدری رو به خوبی است. آنهای دیگر دیوارشان میریزد، کاهگل پشتبام از دیوار سفید کوچه سرازیر میشود، آجرها میپوسند و خلاصه هزار بلا به سر خانه میآید و قدمی برای اصلاحش برنمیدارند و گناهش را هم به گردن بیپولی میگذارند. یعنی بهانهای میآورند که آدم دیگر جوابی برایشان نداشته باشد.
این از خودمان یعنی مردم و، اما از «دیگران». مقصودم از دیگران همانهایی است که به اسامی اولیای امور و مامورین مربوطه و ... نامیده شدهاند. این دیگران مثل اینکه همه با هم دست به یکی کردهاند تا هرچه ممکن است بیشتر پدر این شهر مفلوک و خرابشده را دربیاورند و آن را از ریخت بیندازند و خاکش را به حلق مردم فرو کنند. بعد از چند سال دوندگی و جلسهی شورای انجمن محل و عریضه و شکایت بالاخره مامورین اسفالت قدم روی چشم میگذارند و میآیند فلان خیابان را اسفالت کنند. مقدمشان مبارک. اهل محل از بس ناراحتی کشیدهاند به عملهها و اسفالتکارها آب خنک و چایی تعارف میکنند خلاصه آنها چادری میزنند و خوشخوشک سه چهار ماه بعد یک اسفالت قلابی روی خیابان میکشند و میروند.
هنوز قیر اسفالت خشک نشده که مامورین بنگاه برق بیل به کول و کلنگ به دست از راه میرسند و هنهن کنان با هزار زحمت اسفالت را میکنند و خاکها را وسط خیابان میریزند. سخن کوتاه که سه چهار ماه راه را بند میآورند و خاک به خورد مردم میدهند و بالاخره شرشان را از سر مردم کوتاه میکنند. آنجایی که کندهاند اسفالت میکنند و میروند. هنوز آنها نرفتهاند سر و کلهی مامورین تلفن پیدا میشود. آنها که رفتند مامورین آب سر میرسند و خلاصه هر کدام به نوبت خودشان یک مرتبه دل و رودهی خیابان را بیرون میریزند و سه چهار ماه آن را خراب نگه میدارند. وقتی که سایهی همهی آنها کم شد اسفالت بیچاره تبدیل به یک وصلهپارهی مسخره شده است که جادهی شوسه صد درجه به آن ارجحیت دارد.
این تازه در صورتی است که صاحبکارها جایی را که کندهاند دومرتبه اسفالت کنند. همین خیابان سیمتری را مامورین توسعهی شبکهی برق سال گذشته در حدود سه چهار ماه مسخرهی خودشان کرده بودند. آن را چمن در قیچی کنده بودند. بگذریم از اینکه چند تا ماشین توی گودالهای آنها افتاده و چند دفعه باعث تصادف شدند. وقتی هم که چاله چولههایشان را پر کردند و رفتند اصلا مثل اینکه کار کار آنها نبوده، هیچ خودشان را به آن راه زدند که باید اسفالتی را که خراب کردهاند درست کنند. بیش از دو ماه خیابان به همان شکل باقی ماند و شوفرهای بیچاره فریادشان از ساییده شدن لنت ترمز و فرسوده شدن فنرها به آسمان رفت. عدم هماهنگی وحشتناکی که بین دستگاهها هست به این افتضاح دامن میزند. آن بابا که میآید اسفالت میکند، برق و آب و تلفن را خبر نمیکند که اگر میخواهد قبل از اسفالت خیابان هر بلای دلشان میخواهد به سر زمین بیاورند. همین عدم هماهنگی هم مانع از این است که بعد از خاتمهی کار یکی بیاید یقهی اینها را بگیرد که آقاجان خیابانی را که خراب کردی چشمت هشت تا بیا درست کن.
و، اما بدبختی تازه تصمیمی است که همان «دیگران» برای اصلاح خیابانها گرفتهاند. اول تصمیم گرفتند باغچههای خیابان شاهرضا [انقلاب کنونی]را تا فرودگاه مهرآباد امتداد بدهند. اگر بدانید با این کارشان چه بلایی به سر جادهی کرج آوردند! اول طرز ساختمان باغچهها غالبا غلط است یعنی در آنها رعایت خیابانهای فرعی نشده و طول باغچهها هم آنقدر زیاد است که نمیشود آنها را دور زد، ناچار در چندین مورد رانندهها مجبورند خلاف جهت بیایند که آن هم به نوبهی خود خیلی خطرناک است. از اینکه بگذریم الان نزدیک به دو ماه است که اولین متهی این کار را به زمین فرو کردهاند، هنوز که هنوز است کار نیمهکاره مانده است؛ یعنی دیگر کسی روی آن کار هم نمیکند. آخرین باغچه هم که جلوی سهراه مهرآباد ساخته شده بود هفت هشت تا اتومبیل را از بین برد و خدا میداند چند نفر را زخمی کرد. این باغچه را سر سهراه ساخته بودند.
بدون اینکه شبها چراغ یا علامتی روی آن بگذارند. ماشینها از کرج میآمدند و صاف میخوردند به لبهی سیمانی و بلند باغچه و خورد میشدند. نه یک روز نه دو روز و نه یک هفته، پانزده روز این منظره تکرار شد و هفت هشت تا ماشین یک روز در میان از بین رفتند تا بالاخره دل «دیگران» به رحم آمد و یک دانه چراغ موشی و یک تکه نوار شبرنگ سر این باغچه چسباندند تا دست از قتلعامش بردارد. نظیر این خونسردی و طمأنینه را «دیگران» دارند در خیابان فردوسی نشان میدهند. خدا بدهد برکت! یک ماه است که دارند میکنند و به هم میریزند هنوز نصف خیابان کوتاه را نتوانستهاند درست کنند. خیال میکنید در عصری که قمر مصنوعی دو ساعت یک دفعه دور کرهی زمین میگردد و خودش را به مردم تهران نشان میدهد این کارها خندهدار نیست؟!
حسن کار در اینجاست دارند «اصلاح اسفالت» میکنند، اگر قرار بود اصلا از اول تجدید اسفالت بکنند تکلیف چه میشد! یک خیابان فردوسی قابل نگاه کردن بود که آن هم فعلا تا مدت نامحدودی خرابه است. سرتان را با صحبت دربارهی خرابههای شهرداری، خرابههای پست و تلگراف، خرابههای پشت پستخانه و سایر خرابههایی که گوشه و کنار شهر ما را پر کرده درد نمیآورم. خدا کند بعد از این حرفها قبول کرده باشید که در جملهی «خرابههای ری نزدیک تهران است» جای ری و تهران را با هم عوض کنیم.