سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در تابستان ۱۱۵ سال پیش، در پی مهاجرت علمای تهران به سرکردگی آیتالله طباطبایی و بهبهانی به قم در اعتراض به شیوهی خشونتآمیز ماموران حکومتی با اعتراضات مردمی، روز پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۲۸۵ شماری از نمایندگان تجار و صرافان، به باغ قلهک مقر تابستانی هیأت نمایندگی بریتانیا نزد کاردار سفارت گرانت داف رفتند و پرسیدند که اگر به سفارت پناهنده شوند از آنجا اخراج خواهند شد یا نه اجازه دارند تحت حمایت این سفارتخانه بمانند. کاردار پاسخی که نشان از صراحتش در مخالفت باشد نداد، پس فورا تعدادی از آنان به باغ سفارت رفتند و چادرهایشان را علم کردند، ادروارد بروان در تاریخ مشروطیت ایران مینویسد که شمار این افراد تا دوشنبه هفتهی بعد یعنی ۳۱ تیر به ۸۵۸ نفر رسید و سه روز بعد از پنج هزار نفر فراتر رفت. دربارهی خواستههای بستنشینان از مظفرالدینشاه، کسروی در تاریخ مشروطیت مینویسد که آنان از روز اول خواستار عدالتخانه و مراجعت مهاجرین قم به تهران بودند ولی پس از آنکه جمعیتشان زیاد شد تقاضای مشروطه کردند؛ اما مهدی ملکزاده در تاریخ مشروطهی خود به اطمینان مینویسد که مطلب کسروی درست نیست، و متحصنین از همان روز اول به قصد به دست آوردن مشروطیت به سفارت رفتند و اندیشهای جز به دست آوردن مشروطیت، عزل عینالدوله و مراجعت مهاجرین به تهران نداشتند. اما زندگی بستنشینان در این ۱۷ روز تا صدور فرمان مشروطه خود حکایتی دیگر است.
آنچه در پی میخوانید تفصیلی است که ادوراد براون در تاریخ مشروطهی خود از یک انگلیسی مستقر در سفارت بریتانیا دربارهی بستنشینان نقل میکند:
حدود یک ماه قبل ـ یعنی ژوئیهی ۱۹۰۶ – شایع شد تعدادی از مردم قصد دارند در مقر نمایندگی بریتانیا در این شهر بست بنشینند... من به آنجا رفته و قریب چهل و چند تن از تجار و روحانیون را در باغ سفارت یافتم... روز بعد، تعداد آنان بسیار افزایش یافت... من سه هفته در آنجا ماندم که مسلم تجربهای بینظیر بود. شمار بستیان سریعا فزونی گرفت. تا آنکه تمامی بازارها بسته و قریب دوازده هزار نفر در باغ سفارت اردو زدند. منظرهای بینهایت جالب بود و مطمئن هستم که شما را شادمان میساخت... تصور کنید همهی نقاط باغ با چادرها پوشیده شده و مملو از هزارن تن از مردم تمامی طبقات، از جمله تجار، علما، اصناف و غیره بود که روزهای متمادی با شکیبایی سرسختانهای در آنجا نشسته و مصمم بودند تا کسب خواستههایشان در پناه بیرق بریتانیا باقی بمانند. آنها به نکوترین وجهی از خود حفاظت میکردند و با توجه به تعدادشان، دردسر اندکی به وجود میآوردند. آشپزخانه و ترتیب تغذیهی آنان نمونهای از نظم و ترتیب بود، آنها به سرعت آشپزخانهای از خشت و گل در پشت اتاق نگهبان ساختند و هر روز صفی از پاتیلها دیده میشد که به پخت و پز این گروه اختصاص داشت. غذاها توسط اصناف مختلف داده میشد و سه ساعت طول میکشید تا هر وعده غذا تقسیم و تناول شود.
احتمالا این صحنه در شب از بدیعترین صحنهها بود. تقریبا تمامی چادرها یک روضهخوان داشتند. این چادرها با دایرهای از شنوندگان و منبر روضهخوان در انتهای آن، در حالی که مصایب حسین را نقل میکرد، تابلویی قابل تحسین بود. در بخشهای غمانگیز روزضه شنوندگان به شیوهی خاص و خارقالعادهی ایرانی میگریستند و به نشانهی اندوه به سر میزدند. من بین چادرها میگشتم و هر شب شاهد این منظرهی جالب بودم. واقعا معتقدم در این سه هفته بیش از تمامی شهوری که در ایران بودهام، زبان فارسی آموختم. هر روز سران مردم به دیدن من میآمدند و خواهان اخبار و مشورت میشدند. به رغم گرمای هوا و تعفن باغ، هنگامی که ماجرا پایان یافت واقعا متاسف شدم. (ادوارد براون، ص ۱۵۸)