سرویس تاریخ «انتخاب»؛ آنچه در پی میخوانید گزارش میدانی خبرنگاران روزنامهی «باختر امروز» در تاریخ ۳۱ تیر و ۱ مرداد ۱۳۳۱ از قیام ۳۰ تیر است، در مجلس و خیابانهای اطراف آن. انتخاب برای روانتر شدن عباراتی را سادهتر و افعال را از گذشته به حال تغییر داده. گفتنی است که این گزارش بسیار کاملتر از این و تقریبا تمام تهران را دربر میگرفت که تنها بخش مجلس و اطراف آن را برگزیدهایم:
دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۱: از ساعت ۴ صبح جنب و جوش و هیجان در مردم تهران از مرد و زن و خرد و کلان مشاهده میشود، اکثر خیابانهای تهران از جمله شاهآباد [جمهوری کنونی]، میدان بهارستان، اسلامبول و نادری و فردوسی و ناصرخسرو و میدان سپه و جلوی مسجد شاه تا چهارراه گلوبندک و خیابانهای جنوب شهر و مقابل دانشگاه تهران و خیابان شاهرضا [انقلاب کنونی] تعداد بیشماری تانک و نیروی موتوریزه و کامیونهای مملو از سرباز و مامورین شهربانی و دستگاههای فرستندهی شهربانی دیده میشود. علاوه بر اینها از ارتش و نیروی دژبان دستگاههای فرستنده و جیپ و افراد مسلح برای ذخیره گرفته شده و کلیهی آنها در خیابانهای فرعی اطراف میدان بهارستان و چهارراهها ایستادهاند.
از ساعت ۶ صبح به بعد مامورین سوار شهربانی هم دسته دسته از پادگانهای خود به طرف میدان بهارستان و خیابان شاهآباد و نادری و اسلامبول حرکت کردهاند...
به تدریج مردم از هر طبقه؛ کارگر و کاسب و بازاری و محصل و افراد احزاب مختلف دسته دسته از خانههایشان خارج شده و در بعضی نقاط که قبلا تعیین کردهاند به یکدیگر ملحق شده و به طرف میدان بهارستان و خیابانهای اطراف به راه افتادهاند.
سیل دستهجات مردم به طرف میدان بهارستان، سپه، بازار، چهارراههای مخبرالدوله، نادری و غیره به حرکت درآمده و مامورین پلیس هرجا که مردم را به طور دستهجمعی میبینند با سرنیزه، باطوم و اسلحه مضروب و مجبور به فرار میکنند؛ ولی مردم از سرنیزه و مسلسل باکی ندارند و از گوشه و کنار و کوچههای فرعی به طرف خیابان شاهآباد میروند، هرجا هم که مامورین انتظامی مانع حرکتشان شوند، جسورانه با آنها گلاویز میشوند.
دو نفر با سرنیزه کشته میشوند
در خیابان اکباتان دستههای مختلف مردم با مامورین و پلیس به مقابله پرداخته و زد و خورد شدیدی میان آنها در گرفته است، در این درگیری دو نفر با سرنیزهی ماموران فرمانداری نظامی به قتل میرسند. اهالی خیابان اکباتان و تظاهرکنندگان که به خشم آمدهاند فریاد میزنند: «ما انتقام خون شهیدان را خواهیم گرفت.» جنازهها را بر سر دست گرفته و به طرف مجلس به راه میافتند. جمعیتی که به دنبال جنازهها حرکت میکنند چند هزار نفری میشوند.
میدان بهارستان
خیابانهای منتهی به میدان بهارستان با شمار زیادی سرباز، پلیس، افسر و تانک و زرهپوش آرایش جنگی به خود گرفتهاند. مردم دستهدسته در خیابانهای شاهآباد [جمهوری کنونی] و نظامیه و صفیعلیشاه دور هم جمع شده و هر چند دقیقه یک بار یک نفر از میانشان فریاد میزند: «زنده باد مصدق» و به دنبال آن صدای فریاد هورای مردم بلند میشود. سربازان و پاسبانان با کتک و تیراندازی میکوشند آنها را متفرق کنند، اما باز در گوشهی دیگری که مردم جمعاند همان فریاد برمیخیزد.
در میدان بهارستان شمار سربازان از هر روز بیشتر است و در هر گوشه و کنار چند نفری به چشم میخورند. افسران گارد مجلس نیز بیش از روزهای دیگر در تکاپو هستند.
ساعت ۹.۵ است، حالا از اطراف خیابانهای شاهآباد و اکباتان جمعیت در حالی که جنازهی یکی از رفقای خود را به روی تختهای خونآلود به روی سر گرفتهاند به طرف بهارستان میآیند. بلافاصله یکی از افسران گارد مجلس به گروهبان مربوطه میگوید: «افراد آماده را به اینجا بفرستید» و لحظهای طول نمیکشد که برق سرنیزهی افراد آماده در پشت میلههای آهنی بهارستان به چشم مردم میخورد.
جمعیت که به میدان بهارستان میرسد، بلافاصله درِ کوچک مجلس که عبور و مرور در روزهای عادی از آن انجام میشود، بسته میشود و چند سرباز هم با تفنگ آماده برای تیراندازی پشت آن قرار میگیرند.
جمعیت بیش از ۱۰ متر با درِ مجلس فاصله ندارد... بلافاصله مقابل مجلس را گرفته و عدهای از درهای آهنی آن بالا رفته و فریاد میزنند: «زنده باد مصدق» «مرگ بر حکومت سیاه قوامالسلطنه»، «زنده باد وکلای واقعی مردم». شماری نیز یکصدا تا چند دقیقه فریاد میزنند: «مکی»، «مکی». حاج سیدجوادی نمایندهی مجلس نیز در فاصلهی چند متری از درِ ورودی مجلس در میان عدهای از کارمندان مجلس ایستاده و اشک در چشمانش حلقه زده است.
تیراندازی از سمت مجلس آغاز میشود
مردم که میبینند از طرف قوای انتظامی ممانعتی نمیشود، فریادهایشان را پرقدرتتر کرده و با مشت بر سر خود میکوبند و میخواهند که درهای مجلس باز شود. در این موقع یکی از افسران گارد مجلس شماری سرباز را به عجله به اطراف چاپخانهی مجلس و پشتبام آنجا میفرستد. به محضی که پای آنها به روی پشتبام میرسد، تیراندازی آغاز و تیر اول از داخل مجلس به روی مردم شلیک میشود. نخستین افرادی که مورد اصابت گلوله واقع میشوند همانهاییاند که زیر جنازه را گرفتهاند. با اصابتِ تیر به بدنهایشان جنازه از دستشان بر زمین میافتد و در خون خود میغلتند. تا ۱۵ دقیقه صدای تیر تک تک از در و دیوار مجلس به گوش میرسد.
پس از چند دقیقه صدای رگبار مسلسل از بیرون مجلس به گوش میرسد و تیراندازی به شدت در بیرون مجلس و در میدان بهارستان به طرف مردم شروع میشود. جمعیتِ در حال فرار حالا یکی پس از دیگری مثل برگ درخت بر زمین ریخته و در خون خود غوطهور میشوند.
فریاد و زاری نمایندگان اقلیت
در این موقع پارسا، انگجی، حاج سیدجوادی و اقبال (نمایندگان اقلیت) در حالی که گریه میکنند و فریاد میکشند به اطاق رئیس مجلس (حسن امامی) هجوم میآورند. رئیس مجلس به دمِ پنجرهی اطاق خود آمده میپرسد: «چه خبر است؟» انگجی میگوید: «بر فرض که مردم گفتند مرده باد قوام چرا به طرف مردم تیراندازی میکنید؟» اقبال در حالی که به زحمت میتواند جلوی گریهی خود را بگیرد و صدایش به سختی گرفته خطاب به افسران گارد که به دم اطاق رئیس آمدهاند میگوید: «مگر شما از این ملت نیستید؟! به چه حق به سوی آنها تیر میاندازید؟!» و حاج سیدجوادی فریاد میزند که: «چرا اینطور میکنید؟! چرا جواب حرف حق مردم را با گلوله میدهید؟!» و به دنبال این حرف، دیگر آقایان به اطاق رئیس وارد میشوند. اقبال میگوید: «مجلس که مال این مردم نیست اگر بود تیر به روی آنها خالی نمیکردند!» پارسا فریاد میزند: «تیراندازی اول از طرف گارد مجلس به مردم شروع شده است اگر میگویید اینطور نیست تفنگهای آنها را بخواهید و ببینید که تیراندازی کردهاند یا نه. آخر مگر این فشنگها با پول مردم بدبخت این کشور تهیه نشده است؟! چرا به سینهی آنها خالی میکنید؟!»
صدای رگبار مسلسل و شلیک و تفنگ کماکان به گوش میرسد و هرآن بر شدت آن افزوده میشود، نادعلی کریمی فریادکنان وارد حیاطِ جلوی اطاق رئیس میشود و خطاب به رئیس و بعضی از نمایندگان اقلیت که دمِ پنجره آمدهاند میگوید: «چرا درها را بستهاید؟! من یک ساعت پشت در فریاد میکنم، آخر من وکیل مجلس نیستم؟! مردم را راه نمیدهند، چرا از ورود نمایندگان آنها جلوگیری میکنید؟! آخر من که از مهاباد نیامدهام و وکیل مهاباد نیستم من وکیل مردم هستم.»
روایت مهندس حسیبی
در این حیص و بیص مهندس حسیبی نیز وارد میشود و به خبرنگاران میگوید:
از چهارراه مخبرالدوله میآمدم که ناگهان یک نفر از میان مردم فریاد زد «زنده باد مهندس حسیبی» و بلافاصله مردم اطراف من ریختند و سر و روی مرا غرق در بوسه ساختند و به سربازان که میخواستند تیراندازی کنند گفتم که من وکیل مجلس هستم و خودم مردم را متفرق میکنم و همین کار را کردم و موقعی که نعش به دم مجلس رسید من هم به دم مجلس رسیده بودم و سرهنگ قربانی در حالی که با یک دست مرا به داخل مجلس میآورد با دست دیگر پارابلوم خود را خالی کرد و یک نفر را در مقابل چشمهای من کشت و خودم با چشم خودم دیدم که تیراندازی از داخل مجلس و از طرف گارد محافظ مجلس شروع شد.
صدای تیر همچنان به گوش میرسد. در همین لحظه خبر میآورند که فقط در محوطهی اطراف بهارستان ۷ نفر کشته شده است. کارکنان مجلس و شماری از خبرنگاران با صدای بلند گریه میکنند و به مسببین امر لعنت میفرستند. مهندس حسیبی جلوی پنجره آمده و فریاد میزند: «خدا لعنتشان کند که از همه چیز این مردم استفاده میکنند و به آنها گلوله تحویل میدهند.»
آمبولانس بفرستید
در این موقع دکتر خطیبی از محل تجمع کارکنان مجلس و خبرنگاران گذشته و به تلفنخانه میرود و فورا با شیر و خورشید سرخ تماس گرفته و دستور میدهد که «آقا آمبولانس بفرستید که کشتهها و زخمیها را ببرد» در این وقت حاج سیدجوادی پشت در آهنی مجلس رفته و در حالی که عمامه از روی سر خود برداشته، افسران و سربازان را مخاطب قرار میدهد که: «برای چه مردم را میکشید؟! چرا جواب این مردم بدبخت را که جز آه و نالهی سرد چیز دیگری ندارند با گلولهی گرم میدهید؟!»
حسیبی فریاد میزند: «این مردم با شما کاری ندارند، اینها میگویند که یک نفر اجنبیپرست را نمیخواهند.» اقبال میگوید: «سرباز از ماست و افسر از ما ملت است چرا به روی ما تیر میاندازند؟! یک عمر پول گرفته و جنایت میکنند و جواب مردم را با تانک و مسلسل میدهند!» اقبال و حاج سیدجوادی و مهندس حسیبی باز به طرف اطاق رئیس میروند و حسیبی در بین راه رویش را برمیگرداند و خطاب به افسران و سربازان گارد مجلس که در نزدیکیاش قرار دارند میگوید: «حفظ جان ما را باید بکنید یا این بیشرفهای مزدور را؟!»
صدای شلیک تیر مسلسل کماکان ادامه دارد و هر لحظه بر شدت آن افزوده میشود. رگبار مسلسل مانند برگ درختان مردم را روی زمین میریزد و صدای بیتابی وکلای اقلیت و کارکنان مجلس هرآن بیشتر میشود. در این هنگام ناگهان رئیس گارد مجلس از طرف رئیس مجلس خواسته میشود، بلافاصله به اطاق رئیس میرود تا جریان تیراندازی از طرف گارد مجلس روشن شود.
آنها سنگ انداختند من هم کشتم
هر دقیقه که میگذرد صدای تیر بیشتر شنیده میشود و بیتابی نمایندگان اقلیت و کارکنان مجلس و خبرنگاران جراید بیشتر، تا جایی که اکثر اعضای مجلس به پشت در رفته و به افسر شهربانی، سرهنگ قربانی، که به تنهایی تا الان بیش از ۱۰ نفر را کشته، نزدیک میشوند و میگویند: «چرا مردم را میکشید؟! چرا خون ناحق این مردم بدبخت را میریزید؟!» و سرهنگ قربانی پاسخ میدهد: «آنها سنگ انداختند و ما هم زدیم» اعضای مجلس همه یکصدا فریاد میزنند: «خجالت بکش، بیشرم، جواب چند سنگ را با مسلسل نمیدهند!» باز صدای گریهیشان به آسمان بلند میشود. یکی از آن میان خطاب به افسران و پاسبانان میگوید: «احمقها مرگ برای شما برادرکشها بهتر از این زندگیست، لباسهایتان را بکنید که به روی برادران خود تیر خالی میکنید.» کریمی و انگجی مجددا به میان کارکنان مجلس آمده و انگجی به کریمی میگوید: «آقای کریمی! برادرکشی ادامه دارد و هیچ خجالت هم نمیکشند بیایید ما خود توی خیابان به میان مردم برویم.»
در این موقع در میدان بهارستان جز نیروهای شهربانی و ارتش و برق سرنیزههای آنها و لباسهای آبی پاسبانها و تانک و زرهپوش و کامیون حامل مسلسل و سرباز چیز دیگری دیده نمیشود. حالا فقط صدای گلوله به گوش میرسد.
نیروهای ارتش و شهربانی مردم را تا پایین مسجد سپهسالار عقب نشاندهاند و صدای رگبار مسلسل و گلوله و از آنجا به شدت هرچه تمامتر به گوش میرسد.
کودکان را هم میکشند!
ماموران پلیس و ارتش حتی از کشتن جوانان و ریختن خون بچهها خودداری نمیکنند؛ کودکی نهساله را به نام فرخ نیری، کارمند ادارهی آگاهی در تاکسی عباسسیاه در دروازه شمیران با گلوله زده است و تیر از پهلوی کودک درآمده و یک جوان ۱۹ ساله را نیز کشته است.
همه با صدای بلند میگریند
ساعت ۱۲ ظهر مادر یکی از کودکان کشتهشده و شماری از کسان مقتولین به جلوی درِ مجلس میآیند و صدای ضجه و فریادشان به آسمان بلند است و فریاد میزدند: «مکی... مکی». بالاخره مکی میآید. تا چند دقیقه بدون اینکه صحبتی رد و بدل شود همه مشغول گریه و زاریاند، مکی دستور میدهد که بگذارند مادر طفل به مجلس وارد شود و بلافاصله خود به طرف مامور آگاهی مجلس میآید و در حالی که به شدت گریه میکند، فریاد میزند: «برو تلفن کن و بگو با این طرز نمیشود حکومت کرد خیال نکنند که جریان امروز هم جریان مسجد گوهرشاد است، خیر این ستمگریها تا ابد در تاریخ ضبط خواهد شد.»
امامجمعه میرود
در این هنگام نمایندگان و کلیهی خبرنگاران و اعضای مجلس به حیاطی که اطاق رئیس در آن واقع است میروند و از رئیس مجلس دادرسی میخواهند. زنی که فرزندش را کشتهاند با فریاد از پلهها بالا میرود که با رئیس مجلس تماس بگیرد اما در همین موقع رئیس از پلهها پایین میآید که نزد شاه برود. حاضران اطراف او را گرفته و با گریه و زاری میگویند: «سید نیستی، مرد نیستی، اگر نروی کار قوام را یکسره کنی»
امامجمعه [سید حسن امامی رئیس مجلس و امامجمعهی تهران] میگوید: «الان میروم پدرش را درمیآورم.» و راه میافتد، وکلای اقلیت که میبینند ازدحام مردم مانع از حرکت امامجمعه شده از مردم میخواهند که بگذارند برود شاید زودتر نتیجهای بگیرد. بدین ترتیب امام به طرف دربار راه میافتد.
امامجمعه نرفته بازمیگردد
پس از چند دقیقه امامجمعه بازمیگردد و یکراست به اطاق شخصی خود میرود. معلوم میشود که ماشین امام به محضی که از در چاپخانهی مجلس خارج شده مورد حمله قرار گرفته و شیشهی عقب آن را خورد کردهاند برای همین امامجمعه مجبور شده که برگردد.
مکی بیاید
ساعت دوازده و پانزده دقیقه، باز تعدادی زخمی و کشته با ماشین به دمِ مجلس میآورند و مردم از بیرون فریاد میزنند: «مکی بیاید». مکی پس از چند لحظه جلوی در میآید و یکی از آن میان میگوید: «آقای مکی! نمایندهی واقعی ملت! این هم یک ماشین دیگر کشته و زخمی، آخر مگر چقدر میشود تحمل کرد؟!» مکی در جواب میگوید: «خاطرجمع باشید که انتقام یک یک این خونهای ناحق را خواهیم گرفت.» سپس مردم به گوشهی میدان مقابل مجلس رفته و در کنار لولههای مسلسل تانکها که آنها را تهدید میکنند مرتبا فریاد میزنند: «مرگ بر حکومت ننگین قوام»، «زنده باد دکتر محمد مصدق»، «پاینده باد نمایندگان واقعی ملت.»
در این وقت مهندس حسیبی که از بس فریاد زده و گریه کرده صدایش به شدت گرفته، خبرنگاران را صدا میزند و میگوید: «از اراک هماکنون به من تلفن کردند که در تمام شهر تعطیل عمومی است و ضمنا اظهار داشتند که برای پشتیبانی از برادران تهرانی خود عازم تهران هستند.»
آمبولانسهای حامل جنازه
صدای شلیک مسلسل و گلوله کماکان ادامه دارد و هرآن آمبولانسی در حالی که از زیادی کشته و زخمی درهایش نیمهباز است از درِ مجلس میگذرد و هیجان مردم را بیشتر میکند. دوباره دم مجلس تظاهرات برپا میشود، شمس قناتآبادی مردم را مخاطب قرار داده و قول میدهد که تلافی این خونهای ناحق را درآورد. عدهای خطاب به مهندس حسیبی از بیرون در فریاد میزنند: «آقای مهندس! اگر قوام جرات دارد برای گرفتن رای اعتماد به مجلس بیاید.» یکی دیگر میگوید: «من عضو مجمع مجاهدین اسلام هستم و مغز قوام خائن را با یک گلوله پریشان میکنم.» مهندس حسیبی به مردم میگوید: «محال است که بتوانند صدای ملت را خفه کنند.» یکی دیگر میگوید: «مادرم به من امروز صبح گفت برو و در راه آبروی وطن و شرف و آزادی هموطنانت شهید شو.» مهندس حسیبی میگوید: «ای به قربان چنین مادران شرافتمندی که حاضرند فرزندان خود را برای حفظ آبرو و حیثیت میهن خود فدا کنند.»
یک نفر دیگر میگوید: «خائنین از چرچیل دستور گرفتند و قوام خائن را نخستوزیر کردند.»
مهندس حسیبی میگوید: «آقایان! خود را خسته نکنید ما برای ادامهی راهی که برای نجات این ملت در پیش گرفتهایم به شما احتیاج داریم و تمام اتکایمان به سوی بازوان توانای شماست وگرنه ما بیشما چیزی نیستیم ما کسی نیستیم که از صبح تا به حال شاه چندین بار تلفن کند. ما هرچه هستیم به اتکای شما هستیم و بس و تقاضا دارم که آرام باشید و پی کار خود بروید و خاطرجمع باشید که قوام استعفا خواهد داد.»
شماری فریاد میزنند: «قوام باید به چوبهی دار کشیده شود... مرگ بر قوام خائن»
تظاهرات هرآن شدت میگیرد و با اینکه صدای گلوله از اطراف به گوش میرسد و میدان بهارستان در اشغال ماموران شهربانی و ارتش است، مردم هر لحظه فریادشان را رساتر و بلندتر میکنند.
نمایندگان ملت پیش شاه میروند
ساعت ۱۲ و سیوپنج دقیقه ظهر چهار تن از نمایندگان طرفدار نهضت ملی برای مذاکره با شاه انتخاب شده و به طرف دربار میروند. این چهار نفر عبارتاند از: دکتر معظمی، دکتر شایگان، مهندس رضوی، یوسف مشار. آنان با ماشین دکتر شایگان در حالی که به آنتن ماشین یک نوار مشکی آویزان کردهاند و روی شیشه درشت نوشته شده «وکلای جبههی ملی» به طرف سعدآباد حرکت میکنند.
تماس با فرماندار نظامی
در این وقت پارسا [نمایندهی مجلس] خبرنگاران را صدا کرده و میگوید «از طرف نمایندگان طرفدار نهضت ملی آقایان اخگر و ناظرزاده معین شدهاند که به فرماندار نظامی تلفن کنند که چون عدهای از وکلا پیش شاه هستند لذا دستور بدهید که از تیراندازی جلوگیری کنند تا نتیجه معلوم شود.»
تیراندازی قطع میشود
از ساعت دوازده و ۴۵ دقیقه صدای تیر کم میشود و تا اندازهای سر و صدای گلوله و تانکها کمتر به گوش میرسد. در ساعت سیزده و سی دقیقه پس از چهار ساعت، تیراندازی به طرف مردم متوقف میشود، ولی نیروهای انتظامی کماکان به حال آمادهباش باقیاند و هر دقیقه بر تجهیزاتشان اضافه میشود.
در این هنگام سرهنگ قربانی که شمار زیادی را با اسلحهی کمری به قتل رسانده، به داخل مجلس فراخوانده میشود و یکسر به اطاق جلسهی نمایندگان نهضت ملی میرود. هنوز از در وارد نشده که از طرف نمایندگان ملت با مشت و لگد استقبال میشود. پس از چند لحظه از در بازرسی مجلس فرار میکند و با سرعت از در مجلس خارج میشود. شمس قناتآبادی و کریمی و خلخالی به دنبال او بیرون میآید و میگویند: «تو را باید ریز ریز کرد، شما که خون این ملت را ریختید باید تکه تکهتان کرد». قناتآبادی که از شدت عصبانیت نزدیک است بیحال شود، عدهای به اطاق بازرسی مجلس میبرند و با پاشیدن آب به سر و صورت او حالش را جا میآورند. بقایی نیز که در این موقع در اطاق بازرسی مجلس است در حالی که از سر و رویش عرق میریزد و اشک در چشمانش حلقه زده به شهربانی تلفن میکند و میگوید: «ارباب کل از بین رفت و نمایندگان پیش شاه رفتند بیخود مردم را نکشید و به کشتار مردم خاتمه دهید.»
یا مرگ یا مصدق
کمکم از ساعت سیزده و پانزده دقیقه صدای تیر و شلیک مسلسل قطع میشود و صدای ناله و فریاد مردم نیز به همین نسبت پایین میآید، اما دم مجلس هنوز شمار زیادی از مردم حضور دارند و در حالی که اطراف آنها را تانک و مسلسل و سرباز و پاسبان احاطه کرده باز مردم دست از تظاهرات خود برنداشته و مرتبا فریاد میزدند: «ما تا آخرین قطرهی خون خود را برای آزادی و سربلندی ایران فدا میکنیم. ما مرگ شرافتمندانه را صد بار به این زندگی ترجیح میدهیم. مرگ بر حکومت ننگین قوام» «زنده باد مبارزین واقعی ملت» «یا مرگ یا مصدق». تظاهرات کم و بیش ادامه دارد و مردم با بیتابی منتظر بازگشت ۴ نفر از نمایندگان طرفدار نهضت ملیاند که پیش شاه رفتهاند.
بالاخره در ساعت چهارده و سی دقیقه (دو ونیم بعدازظهر) انتظارها به پایان میرسد و ۴ نفر نمایندهی مزبور از کاخ سعدآباد بازمیگردند. به محضی که در ماشین باز میشود خبرنگاران راه آنها را سد میکنند و دکتر شایگان در جواب خبرنگاران میگوید: «تا چند دقیقهی دیگر نتیجه را از دربار اطلاع خواهند داد» و مشار میگوید: «امیدوار باشید.»
این خبر به مردمی که در بیرون در در زیر آفتاب سوزان و در محاصرهی توپ و تانک و مسلسل ایستادهاند هم میرسد و باز تظاهرات شروع میشود و مرتبا فریاد «زنده باد دکتر مصدق»، «مرگ بر خائنین» در فضا طنینانداز میشود.
انتظارها به سر میآید
بالاخره انتظارها به سر میآید؛ مقارن ساعت ۵ بعدازظهر مهندس رضوی از طرف شاه تلفنی خواسته میشود و بلافاصله به تلفنخانه میرود، در بازگشت شاد و خندان است. مهندس رضوی یکسر به تالار حوضخانه که محل شور و مشورت نمایندگان طرفدار نهضت ملی است میرود، و پس از چند دقیقه مکی و مهندس حسیبی به بیرون از مجلس میآیند و طی نطق مهیجی خبر استعفای قوام را میدهند.
شور و شعفی که از این خبر به مردم دست میدهد، زایدالوصف است. پس از چند دقیقه جمعیت میدان بهارستان و خیابانهای اکباتان و شاهآباد را میپوشاند و فریادهای شادی آنها که توام با نام مصدق است به آسمان بلند میشود. بدین ترتیب جریان تیراندازی و برادرکشی ارتش و شهربانی پس از هفت ساعت و نیم خاتمه مییابد و بلافاصله سربازان و پاسبانها و تانکها و کامیونها جای خود را به ملت فداکار ایران میدهند و به عوض صدای گلوله که تا چند ساعت قبل ادامه داشت غریو شادی مردم در میدان بهارستان طنینانداز میشود.
موضوع بازگشت قوامالسلطنه از خانهی شاه به منزل خود روز دوشنبه [۳۰ تیر ۱۳۳۱] ساعت ۶ بعدازظهر بسیار جالب توجه بود، زیرا وی تازه از اطرافیان خود شنیده بود که اوضاع بسیار وخیم است و ممکن است مردم تهران او را قطعه قطعه کنند. از طرف دیگر مردم هنگامی که به دربار میرفت او را با اسکورت دیده بودند و تظاهراتی شدید علیه وی کردند و سنگ به اتومبیلش پرتاب کردند، لذا در بازگشت از درب دیگر سعدآباد با اتومبیل دیگری به خانهی برادر خود (معتمدالسلطنه) به شمیران رفت و یک ساعت در آنجا مخفی بود...