سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در ۱۳۲۹ قمری در همان بحبوحهی انقلابات سیاسی و زد و خورد احزاب و جنجال حزب دموکرات و جنگ اعتدالی و انقلابی، استاد هنرمند که به هیچ چیز جز هنر نمیاندیشید به کمک آقای حکیمی (حکیمالملک) مدرسهای به نام مدرسهی صنایع مستظرفه تاسیس کرد و به تربیت استعدادهای پراکندهی افراد و ابنای وطن کوشید و خود نیز برای راهنمایی شاگردان چه در داخل مدرسه و چه در خارج فعالیت هنری فراوانی به خرج داد و به تصدیق استاد آشتیانی این دوره از حیات استاد دورهی نبوغ و هنر اوست.
برای اینکه بدین مناسبت یادی از سایر نیکوکاران و مشوقین ایجاد مدرسه شود ناچار به تفصیل بیشتری در این باب هستیم.
پس از آنکه مسافرت و در حقیقت مهاجرت کمالالملک طول کشید به اصرار بعضی از مردم نیکوکار به عنوان آنکه مهاجرت و اعراض شخصی مثل کمالالملک برای تاریخ سلطنت زیبنده نیست، مظفرالدینشاه در صدد احضار او برآمده و بالاخره بعد از ارسال تلگرافها و صدور دستورهای مکرر قونسول ایران در بغداد مرحوم کمالالوزاره استاد را به آمدن به ایران راضی نمود و، چون به طهران رسید مورد کمال محبت قرار گرفت و حقوق عقبماندهی وی را تمام و کمال بدو پرداختند، اما استاد در این دوره دیگر تابلویی نساخت.
ورود وی به طهران مصادف شد با انقلابات مشروطیت. وی با تغییر رژیم و ترفیهی حال مردم موافق بود و به همین جهات با انتشار مقالاتی چند و ترجمهی مطالبی از ژان ژاک روسو و سایر نویسندگان آزادیخواه فرانسه دین خود را به نهضت جدید ادا نمود.
پس از رفع استبداد صغیر و فتح طهران، به عنوان حقشناسی از فاتح دلیر و نجیب پایتخت علیقلیخان سردار اسعد بختیاری، مرحوم کمالالملک صورت وی را ساخت و این صورت یکی از بهترین کارهای کمالالملک است.
سردار اسعد نیز پس از افتتاح و شروع به کار مجلس با تقاضای کمال برای ایجاد مدرسهی صنایع مستظرفه نهایت جدیت را به خرج داد و اجازهنامهای از مجلس برای واگذاری شش هزار ذرع از زمینهای نگارستان با مبلغ چهار هزار تومان مخارج ساختمان آنجا صادر کرد و در ظرف مدت قلیلی بنا ساخته و مدرسه تاسیس گردید و بودجهی آن هم بعد به توسط آقای وثوقالدوله و آقای حکیمالملک در زمان تصدی وزارت معارف و مالیه منظور گردید.
تا موقعی که حقوقی برای کارمندان موسسه در نظر گرفته نشده بود کمالالملک به اندازهی استطاعت خویش به اعضای آن ماهیانه میداد و مخارج آن را شخصا میپرداخت.
در تابلوهایی که در این دوره ساخته نهایت هنر و ذوق و سلیقه را مصروف داشته و این تابلوها عبارتاند از «دورنمای مغانک» و دو تابلو از دماوند و سه تابلو از شمیران و کوه البرز و صورت آقای حاج سید نصرالله تقوی و چند شبیه از خود از روی آینه و شبیه مولانا که به دکتر کازالا به یادگار داد و تابلوی پسر ناصرالملک و بعضی تابلوهای دیگر.
در این مدرسه که تنها به شخصیت و بزرگواری مرحوم کمال قائم و ثابت بود در بین استاد و شاگردان رسوم و قیود شاگرد و معلمی از میان برداشته شده و جای خود را به جنبهی مرید و مرادی داده بود. قامت بلند و متناسب و مردانهی وی همچون چراغ روشنی بود که شاگردان پروانهوار به دور آن میچرخیدند و استاد بیریا و ضنت [بخل]آنچه میدانست در اختیار شاگردان قرار میداد و حتی خود بعدها میگفت: «هر چقدر من به شاگردان خود هنر آموختهام خود نیز از آنان ده چندان فرا گرفتهام.»
مدرسه خانهی انس بود و درس وی زمزمهی محبت، صحبت از معلم و شاگرد در بین نبود. هر کس روی ذوق و شوق شخصی خود تابلویی یا کاری شروع میکرد و دیگران او را کمک میکردند و انتقاد مینمودند و حتی استاد خود آثار ناتمام خویش را به شاگردان نشان میداد و بدون هیچگونه ملاحظه و خودستایی از ایشان میخواست تا معایب آن را بازگویند و اگر معایبی را که شاگردان میگفتند وارد تشخیص میداد به رفع آنها میکوشید و خلاصه مجمع انس و هنر بود و به قول حافظ «خوش گرفته حریفان سر زلف ساقی»، ولی بالاخره فلکشان نگذاشت تا قراری گیرند، مخالفتهای دولت و مدرسه و کشمکش مرحوم کمال با اولیای فرهنگ و معارف وقت شدید شد و با تمام احوال و مقاومت استاد بالاخره از ریاست مدرسه استعفا کرد و این مطلب را بعد مفصلتر خواهیم نوشت.
مدرسه کمکم مورد توجه مردم شد و حتی خارجیان تشویق فراوان کردند و یک روز نیز ولیعهد شاهزاده محمدحسنمیرزا برادر احمدشاه به مدرسه آمده و آثار هنری کمال و سایر هنرمندان و شاگردان استاد را بازدید نمود (۱۲۹۸ شمسی).
موضوع مورد اختلاف این بود که، چون مدرسهی مذکور از وزارت معارف کمک میگرفت، وزارت معارف و اولیای هنرپرور! و هنرشناسی! که همیشه در این وزارتخانه هستند نمیخواستند که از نظارت خود در آن مدرسه صرفنظر کنند و از طرفی استاد هم نمیخواست که یک موسسهی هنری در پیچ و خم مقررات اداری بیفتد و کار از هنر و اهمیت آن، به آئیننامه و بخشنامه و ترفیع و اضافه حقوق و سابقه و لاحقه بکشد. این کشاکش مدتهای مدیدی ادامه داشت.
از سال ۱۳۰۰ به بعد به جهاتی که شاید در خلال سطور برای خوانندگان روشن شده باشد وضع مدرسه سختتر شد و بودجهی مخارج آن که به موجب تصویبنامهی مخصوص جداگانه پرداخت و از محل عواید تلگرافخانه عاید میشد محلش به قشون واگذار گردید و موجبات اشکال بیش از پیش فراهم آمد.
اتفاقا شخصی از مصلحین خیراندیش، کمالالملک را متوجه ساخت که ممکن است صورت حضرت اشرف سردارسپه را بسازید بلکه گشایش فرهم شود و اشکالات و سوءتفاهمات برطرف گردد. اما مرحوم کمال دیگر دست و دلش به کار نمیرفت و گفت: «چون قصد کنارهگیری دارم، حالت کار و خیال راحتی موجود نیست که بتوانم به این توفیق نایل شوم.»
با اینکه یک روز سردارسپه رئیسالوزار از مدرسهی کمال دیدن کرد و از دیدن قد موزون و بلند و قیافهی بامهابت، ولی روحانی استاد بسیار شادمان شد و تا حدی که به وزیر معارف سوسیالیست خود رو کرده گفت: «شاهزاده! هرچه آقای کمالالملک میگویند باید اطاعت کنی»! سلیمانمیرزا هم فرمودند: «بله قربان»؛ ولی با این همه اختلاف همچنان باقی بود تا وقایع ۹ آبان ۱۳۰۴ و مسئلهی تغییر سلطنت پیش آمد و کمالالملک که خود و خاندانش در دربار گذشته به سر برده بودند و پوست و گوشت خود را از نعم آن خاندان میدانست و به قول فرنگیها «لژیتیمیست» بود از پیشآمد جدید سخت دلتنگ شده اظهار دلتنگی مینمود.
حقشناسی از هنر!
وقایع دیگری هم پیش آمد که روحیهی استاد را درهم شکست و آن اینکه وی از ماهی سیصد تومان حقوق خود به چندین نفر کمک مادی مینمود و در کشاکش مرحوم کمال و وزارت معارف چند گاه این پول توقیف شد و به استاد نرسید و بالطبع به آنان که از مساعدتهای وی برخوردار بودند پولی پرداخته نشد. یکی از این بزرگواران! به مراجع رسمی شکایت برد و احضاریه برای استاد صادر کرد و بدین ترتیب مراتب حقشناسی خود را نه تنها نسبت به هنر و مرد هنری بلکه نسبت به احسان و مرد احسان و نیکوکاری ثابت نمود و کسی چه میداند شاید هم متظلم بدبخت را در پس آینه طوطیصفتش داشته بودند.
یک وقت تابلوهای مدرسه را توقیف کردند به این عنوان که، چون مدرسه از بودجهی دولت استفاده میکند پس تابلوها هم متعلق به دولت است و بدین ترتیب هرکس از آن «نمد» کلاهی میخواست.
اینگونه اشکالات در روحیهی هر فرد عادی موثر واقع شده پشت صبر و استقامتش را میشکند تا چه رسد به یک استاد هنرمند و حساس مانند کمالالملک.
به هر حال این کارشکنیها به اندازهای زیاد شد و خاطر استاد را آزرد که در سال ۱۳۰۶ به اصرار و التماس به مرحوم مستوفیالمالک ملتجی و متوسل شده استعفای خود را از ریاست مدرسه تقدیم داشته تقاضای تقاعد نمود و پس از پذیرفته شدن در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۰۷ به ملک شخصی خود در حسینآباد نیشابور رفته تا آخر عمر در آنجا ماند.
ادامه دارد...
منبع: اطلاعات ماهانه، شمارهی ۴ (۲۸)، تیر ۱۳۲۹، صص ۱۳ و ۴۸.
در سر سفره امروز هیچگونه خنده و صحبتی نیست، کمال لباس رسمی دارد و مدل و دختران (دو کودک همبازی ولیعهد) را بالادست خود قرار داد، ما همه نشستیم. یتیمان تامل کردند. کمال با تاکید گفت: «بفرمایید» نشستند. لَله و پرستار مدل، قزاقی کوتاهقد بود در لباس چرکز با چکمه در گوشهی اطاق در [یک واژه ناخوانا] ایستاده بود. کمال کنار سفره را که خالی بود به دست اشاره کرده گفت: «آقا بفرمایید!» لَله حال عجیبی داشت، اطاعت امر کرده یکوری و کج گوشهی سفره نشست. کمال برای مهمانان کوچکش خود غذا کشیده به کار پرداختند.