سرویس تاریخ «انتخاب»؛ همانگونه که ناحیهی عراق و محال کوچک و بزرگش مثل فراهان و تفرش و آشتیان از صدوپنجاه سال پیش مهد تربیت سیاستمداران و نویسندگان و منشیان و مستوفیان بوده، شهر کاشان نیز گهوارهی هنرمندان و مرکز پرورش مردم هنری و باذوقی شده که به نیروی ذوق سلیم و استعداد فراوان در رشتههای هنری مسقطالرأس خود را افتخاری فراوان بخشیده و مملکت خویش را در انظار مردم جهان جلوه و رونقی داده و طبع مشکلپسند مردم هنرمند جهان را در برابر قدرت استعداد خویش به تعظیم و تکریم واداشتهاند.
از دیرباز شهر کاشان مرکز بافت بهترین پارچههای زربفت و تهیهی زیباترین زریهاییست که تاکنون در دنیای ذوق و هنر توانسته است به وجود آید و به صاحبان طبع هنوری عرضه گردد. از اینها گذشته چه بسیار مردم هنرمند در رشتهی نقاشی و موسیقی و فن آواز و سایر رشتههای هنری از این شهر که روزگاری بسیار بزرگ و پرثروت بود و امروز به صورت ویرانهای افتاده بیرون آمدهاند و من اکنون میخواهم تا آنجا که بتوانم یکی از اینگونه مردمان را که موجب افتخار جامعهی ایرانی و نمونهی کامل ذوق و هنر میباشد به خوانندگان معرفی کنم. هرچند وی بزرگتر از آن است که احتیاج به معرفی داشته باشد.
در سال هزار و دویست و شصت و چهار هجری قمری در یکی از خانوادههای معروف کاشان بلکه ایران فرزندی متولد شد که دست تقدیر او را برای احراز مقام بزرگترین نقاش قرن اخیر ایران نامزد کرده بود. این طفل که محمد نامیده شد از خانوادهی معروف به غفاری و خود پسر میرزا بزرگ، پسر میرزا محمد بود و در این خاندان مردم هنرمند فراوان بودند. عموی او نیز نقاش بسیار زبردستی بود و در سایهی هنر و استعداد خویش ترقیات شایانی نمود و لقب صنیعالملک یافت. پسر صنیعالملک نیز نقاش هنرمندی شد و او را ابوالحسن ثانی لقب داده بودند؛ در مقابل پدرش که موسوم به ابوالحسن بود. غیر از صنیعالملک (عموی محمد) برادرش ابوتراب نیز نقاش بسیار هنرمندی بود. کسانی که به روزنامه شرف (روزنامهای که تحت سرپرستی میرزا محمدحسنخان اعتمادالسلطنه - و ابتدا به لقب صنیعالدوله - منتشر میشد و در هر شماره شرح حیات یکی دو نفر از رجال دربار ناصری نوشته میشد و صورت قلمی وی نیز چاپ میگردید) دسترسی دارند میتوانند کارهای ابوتراب نقاشباشی را به امضای سادهی «ابوتراب» ببینند. وی سه سال از محمد بزرگتر بود.
آغاز شهرت
کودک با استعداد پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در شهر کاشان به طهران آمده به مدرسهی دارالفنون که در آن روزگار تنها مرجع علمی و فنی بود وارد شد. در این هنگام پانزدهساله بود. اعتضادالسلطنه علیقلیمیرزای قاجار که خود از شاهزادگان معدود دانشمند قاجاریه بود بر مدرسه سمت ریاست داشت. شاگرد بااستعداد کاشی که دیگر به نام میرزا محمد در بین شاگردان شناخته میشد به عنوان قدرشناسی از رئیس دانشمند مدرسه صورت وی را به شکل سیاهقلم ساخت. پس از سه سال در موقع امتحان آخر سال، ناصرالدینشاه به دارالفنون آمد و در بین تفتیش و تفحص از امور مختلفهی مدرسه تابلوی سیاهقلم نظر او را جلب کرد و از نقاش آن پرسید. اعتضادالسلطنه، میرزا محمد را به شاه معرفی نمود. ناصرالدینشاه بدون درنگ دستور داد اطاقی در عمارت بادگیر (از عمارات منظمهی شمسالعماره که وقتی هم محل هیأت وزرا بود و اکنون مقر وزیر راه است) به میرزا محمد دادند تا به خیال راحت در آنجا به کار پردازد.
شروع به کار
این دوره چهار سال طول کشید و پس از اتمامِ چندین تابلو که در عمارات سلطنتی موجود است شاه وی را به لقب «نقاشباشی» و شغل «پیشخدمتی مخصوص» و سمت «معلم نقاشی» سرفراز گردانید. نقاشیهای وی در این دوره بیش از ۱۷۰ تابلو میرسد. در سال ۱۳۱۰ ق علاوه بر انواع محبت و عالیترین درجهی تشویق که از شاه میبیند به لقب «کمالالملک» مفتخر میگردد و به قول روزنامهی «شرافت»: «از امتیازات فاخرهی علمیه به نشانهای طلا و نقرهی مدرسهی مبارکهی دارالفنون نائل و از مواهب سلطنتی و امتیازات دولتی به اعطای گل کمر مرصع و حمایل از درجات سرتیپی و خلاع فاخره از ملابس تنپوش همایون سلطنت و شالهای گرانبها از تسیج کشمیر کرارا مفتخر و مباهی گردید.»
تالار آینه
استاد حقشناس به شکرانهی این همه محبت و توجه تابلوی معروف تالار آینه را ساخت و این تابلو که اولین تابلو به امضای «کمالالملک» است شاهکار عالم هنر و صنعت است و تا کسی تالار آینه را ندیده و تابلوی کمال را با آن تطبیق نکرده باشد نمیتواند ارزش هنری آن را درک کند و بداند که درک انعکاس نور در چندین صد قطعه آینه و انعکاس متقابل آنها در یکدیگر تا چه اندازه مشکل و روی پرده آوردنش صد بار مشکلتر است. این تابلو چنانکه میگویند مدتی در حدود شش یا هفت سال از عمر استاد را مصروف خود نموده است.
یکی از بزرگترین هنر و علامت نبوغ وی اینکه در هنگام طرح این تابلو، استاد همچون سایر نقاشان ایرانی به موضوع «پرسپکتیو» آشنایی نداشت و هرچه طرح میساخت بدین علت درست درنمیآمد، ولی سرانجام به نیروی هوش سرشار و استعداد فراوان آنچه را غربیان از کتب و مدارس فرا میگرفتند او از پیش خود درک کرد و پی برد که چگونه باید طرح چنین تابلویی را بریزد که بعدها یکی از شاهکارهای صنعتی جهان شود.
تجارت شاهانه
ناصرالدینشاه نسبت به کمالالملک بیاندازه توجه داشت و احترامی خارج از حدود معمول به وی میگذاشت و شاید هم بدین جهت بود که خود نیز ذوقی داشت و نسبتا نقاشی متوسطی میکرد و میدانست تهیهی یک تابلو بدین زیبایی چه اندازه هنر و استعداد میخواهد.
مرحوم کمال خود یک روز برای یکی از شاگردان خود آقای استاد میرزا اسماعیل آشتیانی نقل کرده بود که:
«هر وقت تابلویی برای شاه میساختم شاه مدتی طولانی ملاحظه و تحسین مینمود و سپس تابلو را بر زمین خوابانده میفرمود تا چندان اشرفی بر آن بریزند که سطح تابلو از اشرفی پوشیده شود. آنگاه به من دستور میداد تا اشرفیها را بردارم. یک روز یکی از وزرا که چشمتنگ دنیادارش از اینگونه گشادهدستیهای شاه آزرده شده بود به شاه عرض کرد که چرا برای یک تابلوی نقاشی این اندازه پول میدهید؟ این کار از صرفه و صلاح به دور است. ناصرالدینشاه بدو گفت تو نمیفهمی من با این پول برای ایران تجارت میکنم، زیرا اولا این تابلوها پس از چندی ده برابر این اشرفیها قیمت پیدا خواهد کرد ثانیا با این کار صدها کمالالملک برای حفظ آبروی کشور و برای سرفرازی این مملکت پیدا میشوند.»
پیشگویی شاه هرچند که قسمت اخیرش عملی نشد و دیگر مردی بهتر و [به] بزرگواری کمال پیدا نشد، اما آنچه شاه دربارهی قیمت تابلوهای کمال گفته بود ثابت شد. این همه محبت به کمالالملک باعث شد که مرد هنرمند تا آخرین لحظهی زندگانی نسبت به دستگاهی که از استعدادش این همه تشویق و به حرمتش این اندازه کوشیده بودند وفادار و حقشناس بماند.
ادامه دارد...
منبع: اطلاعات ماهانه، شمارهی ۴ (۲۸)، تیر ۱۳۲۹، سال سوم، صص ۹ و ۱۰.
شهریار شاعر توانای معاصر است که یک بار به قدم ارادت به گوشهی عزلت استاد راه یافته و از نزدیک مرد تقوی و چکیدهی هنر و ذوق را دیده است/ یک روزی مستخدم در خدمت خویش قصوری کرده و شیری بد و ضایع آورده بود که استاد [کمالالملک] نخورد سردار به اندازهای از این مطلب شرمگین و عصبانی شد که سنگی برداشته به قصد مستخدم گناهکار انداخت و تصادفا سنگ به چشم استاد خورده چشمش نابینا گشت!