سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سهشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۵۳ عباس مسعودی بنیانگذار موسسهی اطلاعات درگذشت. روزنامهنگاران پیشکسوت همعصرش از جمله علی دشتی که زمانی خود شفق سرخ را درمیآورد معتقد بودند که مسعودی بنیانگزار روزنامهنویسی نوین در ایران است. مسعودی روزنامهنویسی را در روزنامهی دشتی آغازیده بود، شفق سرخ. و وقتی از دنیا رفت، دشتی با دریغی تمام از فقدان دوست و همکار پنجاهسالهاش در گفتوگو با کریم رشتیزاده خبرنگار مجلهی سپید و سیاه (مورخ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۵۳) او را اینطور تعریف کرد:
مسعودی به حق راه مطبوعات ایران را عوض کرد. روزنامهنویسان را با شیوهی مدرن روزنامهنویسی آشنا کرد. اگر امروز شغلی به عنوان نویسندگی مطبوعات وجود دارد، اگر بسیاری از نویسندگان مطبوعات دور هم گرد آمدهاند و سندیکا به وجود آوردهاند، برای کارشان قوانین و ضوابط تعیین کردهاند، حتی پشتوانهی بازنشستگی، بیمه و سایر مزایا به وجود آوردهاند همهی اینها مرهون تلاشهایی است که مسعودی در کارش کرده است.
او به کارش عشق میورزید، چنانکه به راستی تمام زندگیاش را وقف موسسهی اطلاعات کرده بود. نه تنها با همکار روزنامهنویسش حسن سلوک داشت بلکه با وکلا و سناتورها نیز چنین روشی را در پیش گرفته بود. او با دوستانش چنان رفتار میکرد که همان روش را دربارهی مخالفین خود به کار میبرد.
او آدم متواضعی بود، محجوب بود، به تمام معنی ژورنالیست بود. او از به کار بردن اغراض شخصی پرهیز داشت.
مسعودی شوهری خوب، پدری مهربان و رفیقی فوقالعاده بود. در هر مرحلهی زندگی آدم قابل احترامی بود.
دربارهی یک دوست سخن گفتن بسیار مشکل است و مخصوصا اگر من بخواهم دربارهی یک دوستی ۵۰ ساله حرف بزنم ناراحتیام دوچندان است.
آغاز روزنامهنویسی مسعودی
سالهای ۱۳۰۰ و ۱۳۰۱ سالهای بحران برای مطبوعات آزاد بود. تا روزنامهای حرفی میزد، یا از کارهای وزیری انتقاد میشد بلافاصله سربازان حکومت، ادارهی روزنامه را اشغال میکردند، مدیرش را به زندان میانداختند و احیانا او را به چوب و فلک میبستند.
در آن روزگار من «شفق سرخ» را منتشر میکردم. دفتر شفق سرخ در یک بالاخانهی سهاتاقی کوچک در خیابان لالهزارنو بود. این سه اتاق را از مرحوم شارقالسلطنه اجاره کرده بودم. یکی از اتاقها اختصاص به دفتر روزنامه داشت و دو تای دیگر محل سکونت و زندگیام بود.
این تنها وضع من نبود، دیگر روزنامهنویسان نیز وضع مشابهی با من داشتند. هر یک مدیر روزنامه، یکی از اتاقهای منزلش را تبدیل به دفتر روزنامه کرده بود و میکوشید از همان جا کارهای روزنامهاش را اداره کند.
روزنامهنویسی به آدمهای باتجربه و پابه سن گذاشته اختصاص داشت و تنها بعضی از جوانها که از فرنگ آمده بودند دلشان میخواست چیزهایی برای روزنامهها بنویسند و نظراتشان را به وسیلهی روزنامه منعکس کنند.
یک روز که من در دفتر شفق سرخ نشسته بودم و داشتم دربارهی مطالب شمارهی آیندهی روزنامه فکر میکردم، درِ دفتر روزنامه باز شد و جوانی لاغر که لباس مرتبی پوشیده بود وارد شد و سراغ مرا گرفت. از او دعوت کردم تا بیاید و کنار من بنشیند تا ببینم چه میخواهد. فکر میکردم او هم یکی از خوانندگان شفق سرخ است که درد دلی دارد و آمده است تا از من بخواهد شکواییهی او را در روزنامه چاپ کنم. آن جوان آرام و شمرده شروع به گفتن کرد. بیآنکه حاشیهپردازی کرده مجامله کند یا از من تعریف بیهوده کند گفت: «اسم من عباس مسعودی است خیلی دلم میخواهد خبرنگار بشوم، چند روزی است که روزنامهی شما را میخوانم و میخواهم برای روزنامهی شما اخبار داخلی تهیه کنم.»
نمیدانم در حرفهای او چه چیزی وجود داشت که من تحت تاثیر او قرار گرفتم و در حقیقت از او خوشم آمد، شاید هم علت این بود که او مقصودش را بیپرده با من در میان گذاشته بود؛ من همان روز موافقت کردم و آن جوان کارش را در شفق سرخ شروع کرد.
روزها به ادارات و مراکز مختلف سرمیکشید، خبر تهیه میکرد و بعدازظهرها به دفتر شفق سرخ میآمد، آنها را پاکنویس کرده در اختیار من میگذاشت و من نیز پس از مرور خبرها را به چاپخانه میفرستادم.
سه دوست و یک موسسهی خبر
از خصوصیات کار مسعودی در آن زمان خلاصهنویسی و سادهنویسی بود و او این خصوصیت را بعدها هم حفظ کرد، از حاشیهپردازی کاملا پرهیز داشت و سعی میکرد لُبِّ مطلب را در نوشتههایش پیاده کند.
مسعودی در دفتر شفق سرخ با چند تن از همکاران شفق سرخ خیلی نزدیک شده بود؛ علیاکبر سلیمی که او هم جوان بود گهگاه برای ما مقاله تهیه میکرد و علی صادقی که مصحح روزنامه بود و در کار نویسندگی نیز دستی داشت. کار دوستی این سه تن به جایی رسید که آنان به فکر افتادند تا یک موسسه خبری در ایران روبهراه کنند.
آنها دفتری برای خودشان روبهراه کردند و بدینگونه اولین بنای موسسهی اطلاعات را پایهگذاری کردند. کار آنها این بود که روزها به ادارات مختلف سر کشیده خبر تهیه میکردند و این اخبار را در اختیار روزنامهها میگذاشتند. در حقیقت آنان میخواستند که سازمان خبرگیری و خبرگزاری به وجود آورند ولی پس از چند ماه متوجه شدند که کارشان چندان مورد استقبال روزنامهها قرار نگرفته است و به همین علت به فکر افتادند تا از خودشان روزنامهای داشته باشند و خبرهای به دست آمده را در آن روزنامه منتشر کنند. در سال ۱۳۰۵ بود که اولین شمارهی روزنامهی اطلاعات منتشر شد.
در آن روزگار، روزنامههای ایران صبحها منتشر میشدند اما آنان اطلاعات را عصر منتشر میکردند. چنین کاری تا آن زمان کاملا بیسابقه بود. اما مسعودی عقیده داشت که اخباری که صبح جمعآوری شود عصر آن روز باید به نظر مردم برسد تا آنان از کم و کیف وقایع مملکتی باخبر شوند.
نه تنها من بلکه قریب به اتفاق روزنامهنگاران آن زمان، اطلاعات را مسخره میکردند. هریک از ما عقیده داشتیم که چنین روزنامهای موفق نمیشود.
در حقیقت این یک نوع سبک آمریکایی در کار روزنامهنویسی بود که مسعودی معمول کرده بود. من یا فرخی یا داور روزنامه را برای مقاصد سیاسی خودمان منتشر میکردیم. ما هریک هدفهایی داشتیم و احساس میکردیم که از تریبون مطبوعات میتوانیم به این هدفها برسیم. از همین روی تن به کار انتشار روزنامه میدادیم و هر وقت یکی موفق میشد تا به هدفهایش برسد روزنامه را تعطیل میکرد، به همین صورت داور وقتی به آمالش رسید دست از روزنامهنویسی برداشت و راه دیگری را در پیش گرفت؛ اما مسعودی عقیده داشت که روزنامه باید حاوی اخبار مملکتی باشد. او دلش میخواست هر خبری که در گوشه و کنار کشور وجود دارد در روزنامهاش منتشر شود و به همین علت او روزنامه را به دنیای وقایع و حوادث اختصاص داده بود و در کارهایش نظری نداشت، جز روزنامهنگاری به خاطر روزنامهنگاری...
مردی که از صفر شروع کرد
من تا مدتها از مسعودی خبری نداشتم، او سخت سرگرم کار انتشار اطلاعات بود. آنچنان که کمتر به کارهای دیگر میرسید. در سال ۱۳۱۵ مسعودی جشن دهمین سال اطلاعات را گرفته بود، او برای شرکت در آن جشن از من هم دعوت کرده بود. جشن در محل ادارهی روزنامه واقع در محل همین ساختمان کنونی اطلاعات برگزار میشد، مدتها بود که شفق سرخ را توقیف کرده بودند و من از زندان آزاد شده بودم. من کمتر در مجالس جشن و سرور شرکت میکردم اما آن روز برای سرکشی از وضع مسعودی به روزنامهاش رفتم. هنوز خستگی یک سال و سه ماه حبس به تن من بود، اما وقتی روزنامهی اطلاعات را دیدم خستگی از تنم رفت. روزنامهی اطلاعات حتی در آن زمان با روزنامههای موجود قابل مقایسه نبود. مسعودی از صفر شروع کرده بود و حالا خیلی چیزها داشت، او نیروهای زیادی را به دور خود جمع کرده بود. کاری که او کرده بود تحسینانگیز بود. من این موضوع را همانجا گفتم و مسعودی نیز از من قول گرفت تا با او همکاری داشته باشم.
مسعودی به نویسندههای خود علاقهی زیادی داشت. او زیر بال و پر آنها را میگرفت و سعی میکرد کمکشان کند تا به جایی برسند. بسیاری از نویسندههای قدیمی را او پرورش داده است. از آنها که در اطلاعات ماندهاند، آدمهایی چون احمد شهیدی و احمد احرار و آنهایی که اطلاعات را ترک کردهاند؛ علی جلالی و فرخ کیوانی...
بیشک میتوان گفت که سالها پیش هیچ نشانی از روزنامهنویسی علمی در میان نویسندگان ما نبود و مسعودی هر وقت به سفر میرفت میکوشید تا از مشاهدات خود سود جوید و نویسندههایش را با زمان جلو ببرد. او گهگاه از نویسندههایش دعوت میکرد تا به خانهی او بروند یا در موسسهی اطلاعات جمع شوند و آن وقت من به آنها درس میدادم. از وظایف یک روزنامهنگار برای آنها میگفتم و آنان را با مسئولیت خودشان آشنا میکردم.
همین جلسات باعث شد تا بسیاری از آنان در کار خود تجربه پیدا کنند، روزنامهنویسی علمی در ایران پدید آید و کارها به روال خاص خودش تنظیم شود.
ادامه دارد...
در آن زمان تعداد وزارتخانهها از ۷-۸ تا تجاوز نمیکرد و این کار تا سال ۱۳۰۰ ادامه داشت و در این زمان با کمک چند نفر «مرکز اطلاعات ایران» را به وجود آوردم. کاری که مطلقا در مملکت سابقه نداشت... من و همکارانم که مرحوم جهانگیر مصور رحمانی، مرحوم علی صادقی و علیاکبر سلیمی بودند مرکز اطلاعات ایران را به وجود آوردیم و کارمان هم این بود که اخبار را در چند نسخه کپی میکردیم و به روزنامههای وقت که جمعه صبح منتشر میشد میدادیم و آنقدر برای این کار زحمت کشیدیم که انگشت من که حالا هم آثارش باقی است به خاطر نوشتن پینه بست.