صبح ساعت ده برخاستم. چون اینجا سر و صدایی که در اطاق هوتل پاریس داشتیم نیست بیشتر و راحتتر میخوابیم؛ خاصه اینکه دیرتر هم میخوابیم. بنا بود علاءالسلطنه بیاید و با نصرتالدوله [وزیر خارجه]در کار اساسی صحبت کنیم، نصرتالدوله نبود. علاءالسلطنه هم نیامد. من رفتم بیرون گردش کردم ترفالگار اسکور و واترلوپلس و خیابان mall را دیدم. حقیقت این است که از بعضی جهات لندن را بهتر از پاریس مییابم. روی هم رفته دلبازتر است. باغ و درخت هم بیشتر دارد.
باری نصرتالدوله وقت ناهار آمد. علاءالدوله را هم خواستیم و قدری صحبت کردیم مبنی بر اینکه خوب است از طرف انگلیسها اظهار رسمی شود بر اینکه این قرارداد را برای محدود ساختن استقلال ایران نبستهایم و سلب حقوقی از دولت ایران نشده و کماکان مستقل خواهد بود؛ خاصه اینکه جزء مجمع ملل است و بنا بر این همه دول مجمع ملل ضامن استقلال او میباشند. در باب ترتیب حق قرض هم فکری بکنند. قرار شد امروز نماینده وزارت خارجه انگلیس که با نصرتالدوله ملاقات میکند این مذاکرات را بکند که با لرد کرزن ترتیب آن را داد و روز پنجشنبه که لرد کرزن با نصرتالدوله ملاقات میکند قرار آن را بدهد.
ملاحظه دیگر که در کار بود و وثوقالدوله [نخستوزیر]هم از طهران به نصرتالدوله تلگراف کرده بود این است که باید معلوم باشد که این قرارداد به تصویب مجلس هم باید برسد و قرار شد این حرف را نصرتالدوله در نطق خود بگوید. چون علیالظاهر مقاصد ما را بناست لرد کرزن در نطق خود شب مهمانی بگوید و نصرتالدوله جواب بدهد. بعد از این مذاکرات من به اتفاق میرزا محسنخان به منزل ناصرالملک رفتیم. خیلی اظهار مهربانی و خوشوقتی کرد و مدتی نشستیم و صحبت کرده چای خوردیم و به اتفاق فریدالسلطنه مراجعت کردیم. وقت رفتن گفت: «باز هم اینجا بیایید و من اشتیاق دیدن شما را خیلی دارم. فردا ساعت سه بیایید.» فهمیدم میخواهد حرف بزند؛ چون امروز فریدالسلطنه آنجا بود و نرفت.
ذهاب با اتوموبیل و ایاب با راهآهن زیرزمینی رفتیم. اینجا راهآهن خیلی پایینتر از مال پاریس است. حتما باید با آسانسور پایین و بالا رفت. واگنهای آن هم خیلی درازتر و بهتر از پاریس است.
شام را به اتفاق انتظامالملک و میرزا غلامحسینخان در اطاق من خوردیم. بعد از شام با احتشام همایون که پیش از شام هم به دیدن من آمده بود به گردش رفتیم. احتشام همایون تقریبا همان است که بود. زیاد حرف میزند و این در و آن در میرود و اظهار عقایدی که تازگی ندارد و افاده است میکند. اما جوان ساده خوبی است.
صحبت ما با ناصرالملک تقریبا در زمینه همان حرفهای قدیم است. شکایتها و حکایتها و نبودن یک مرکزی در مملکت که شخص تکلیف خود را بداند و از این قبیل. از همت و غیرت انگلیسها و مخصوصا زنها و گذشتهایی که در زمان جنگ از آنها دیده شد میگفت. خیلی موثر بود. میگفت: مال خودشان را بذل کردند، خانه را واگذار کردند، زنهای نجیبه متشخصه حاضر برای خدمت شدند، برای سربازها آوازهخوانی و رقص میکردند که آنها را سرگرم و مشغول کنند. در مریضخانهها با مجروحین به کثافت و کراهت آنها میساختند، شب نمیخوابیدند. حرفی که بیشتر موثر بود این بود که میگفت: خانمی حکایت میکرد که از همه مصیبتها بدتر آنکه در این احوال من دلم خون بود و برای دلداری سرباز و مجروح میبایست تبسم کنم و روی خوش و نشاط نشان بدهم. سبحانالله چه همتها و چه احساسات!
در مراجعت از باغ عبور کرده، بنای یادگاری البرت را خوب دیدم و کارتپستال آن را خریدم و از فریدالسلطنه دو لیره و نیم قرض کردم. باغ خیلی قشنگ است.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، ص. ۲۱۶.