سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم رطردام [روتردام]، ناهار را در خانه بورگمستر [رئیس بلدیه] رطردام بخوریم بعد برویم لاهه که پایتخت است و شام را رسما در عمارت سلطنتی بخوریم. تمام وزرای هلند آنجا خواهند بود با ما شام بخورند.
ساعت نه سوار کالسکه شده به گار [ایستگاه راهآهن] رفتیم. در راهآهن نشسته راندیم برای رطردام، با راهآهن تا آنجا یک ساعتونیم راه است. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] با ما نیامد، در آمستردام ماند. اکبرخان و آقا مردک و سایر پیش او بودند بیرون بردند، گردش بکنند. ما راندیم.
مملکت هلند خیلی سبز است؛ همه جا زراعت است و چمن. محل زراعت اینجا این طور است؛ همه جا به فاصله ده پانزده ذرع یک نهری کندهاند عرض آن دو الی سه ذرع بیشتر دیده نمیشود. طول آن زیاد تا چشم کار میکند و این نهرها که در تمام این مملکت و در اطراف مزرعهها دیده میشود برای این است که آب زمین را بکشد و خشک کند، قابل زراعت بشود. معلوم است که زمین هلند اغلب نیزار و آب و لجنزار بوده، به واسطه نهرها آب را کشیده زمین را خشک کرده و میکارند. تا رطردام در دو طرف همه چمن بود و زراعت. در میان چمنها گاوهای زیاد متصل دیده میشد. میچریدند. سه چهار پنج با هم، بعضی خوابیده بودند. با گوسالهها، گاو هلند معروف است. همه ابلق هستند. ممکن نیست یک گاو یک رنگ پیدا بشود. گوسفند زیاد هم دیده میشود. همه رنگ خاکی و دم آنها مثل دم سگ، دمبه ندارند، به نظر بد میآید. اسب و مادیان کره تک تک در چمنها دیده میشود که میچرند. اینها را تماشا میکردیم تا به رطردام رسیدیم.
به گار که رسیدیم بورگمستر، حاکم و اعاظم شهر حاضر بودند. پیاده رفتیم کشتی کوچک رودخانه در آنجا بود تماشا کنیم. رطردام یکی از بنادر معتبر است. تجارت زیاد در اینجا میشود. در کنار یکی از شعبات رودخانه رن واقع شده است. این رودخانه از خاک آلمان میآید در سرحد [مرز] و قریب [نزدیک] سرحد هلند دو شعبه میشود. از رطردام میگذرد. شعبه دیگر پایینتر از رطردام نزدیک دُرطرخط [!] به دریا میریزد. از رطردام به درطرخط قریب یک ربع بیست دقیقه راه است. از رطردام با کشتی از روی رودخانه میتوان به آلمان رفت به کوبلنظروکُلن و شهرهای دیگر.
با وجود اینکه این شعبه از رودخانه رن است که از اینجا میگذرد خیلی رودخانه عظیمی است. آب زیاد دارد مثل دریا، آب آن زردرنگ است. در اینجا زیادتر از چهار پنج متر عمق ندارد، اما زیاد وسیع است. کشتیها در روی این آب در رطردام ایستادهاند؛ تجارتی، همه جور بخاری و بادی، جور به جور، دکلهای آنها مثل جنگل به نظر میآید. عالمی غریب و خیلی تماشا دارد. کشتی بخار طرانس اطلانطیک [آتلانتیک] را از دور دیدیم. کشتی بسیار باشکوهی است. به ینگی دنیا [آمریکا] و آن طرفها سفر میکند. بعضی کشتیهای دولتی توپدار که «کانونیر» میگویند در آنجا دیده شد. خیلی تماشا کردیم. قریب یک ساعتونیم با بورگمستر و امیرال [دریاسالار] در روی آب گردش کردیم. این طرف و آن طرف، بالا، پایین، امیرال آدم کاملی است. موی او سفید، سبیل کوچکی دارد، ریشش را میتراشد. شبیه است به فخرالملک، زردرنگ، معده خراب، با او صحبت کردیم.
چیز تازه که دیدیم این بود؛ بنایی ساخته بودند از آهن خیلی بلند. در میان اسباب و جرثقیل دارد که به واسطه آن ذوغال به کشتیها میدهند. ما نرفتیم داخل آن را ببینیم همینقدر ملاحظه کردیم که واگن راهآهن از انبار ذوغال میگیرد و میآید در زیر این بنای آهن با جراثقال واگن را با ذوغال بالا میکشند. در وسط بنا جای مسطحی هست، آنجا وامیدارند. در مقابل ناودان بزرگی از آهن هر کشتی که میخواهد ذوغال بگیرد در خانه میایستد و انبار ذوغال خودش را محاذی [روبهروی] ناودان وامیدارد. از آن بالا واگن ذوغال را با اسباب سرازیر میکنند. ذوغال از ناودان به انبار کشتی میریزد. برای کشتی بزرگ مرتفع واگن را در روی آن بنا بالاتر میکشند. برای کشتی کوچکتر پایینتر وامیدارند. مختصر این واگنهای بزرگ پر از ذوغال را مثل یک گنجشک به اختیار هر طور میخواهند حرکت میدهند. از توپهای کشتیهای کانونیر متصل شلیک توپ میکردند. چند کشتی رودخانه پاککن یعنی لجنگیر در آنجا بود. همینطور که حرکت میکند با اسباب لجن ته رودخانه را بالا میکشد و پاک میکند. چند کشتی تلمبه [آتشنشان] هم دیدیم که چرخ بخار داشت. این کشتیها برای این است که اگر کشتی آتش بگیرد یا در کناره انبار و خانه آتش بگیرد آب بریزند خاموش کنند. این کشتیها برای تماشا تلمبه میزدند. آب مثل فواره قوی جستن میکرد و به رودخانه میریخت. تماشا داشت.
در رطردام پلهای بزرگ بسیار طولانی دارد که خیلی دیدنی است. قدری گردش کردیم. بعد آمدیم اسکله سوار کالسکه شدیم در شهر راندیم. آمدیم به خانه حاکم. خانه شخصی حاکم است. اگرچه محقر است اما خیلی پاکیزه و خوب در آنجا ناهار خوردیم. همه ایرانیها و فرنگیها ناهار خوردند مگر قهوهچیباشی که بیرون مانده و غذا نخورد.
خود حاکم آدمی است بلندقد، زردچهره، موسیاه، ابروی باریک دارد، چانه خود را میتراشد گونههای او ریش دارد، آدم خوبی است. ناهار مختصری بود اما خوب و ماکول، ما به خیال اینکه به لاهه باید برویم دیر شام خواهیم خورد. خوب خوردیم و خود را سیر کردیم اما نمیدانستیم که دو ساعت دیگر بعد از ورود به لاهه باید شام بخوریم. بعد از ناهار چون در ساعت معین باید لاهه برویم. نماندیم، به گار آمدیم، حاکم از نبودن و حاضر نشدن زن خودش عذر خواست. گفت عزادار است، خواهر و برادرش هر دو فوت شدهاند. معلوم شد برادر و خواهرزن حاکم هر دو مردهاند.
سوار راهآهن شده به لاهه آمدیم. قریب نیم ساعت راه است. در ورود به لاهه وزرا و صاحبمنصبان و اعاظم و اشراف همه برای پذیرایی حاضر شده بودند. احترامات نظامی به عمل آوردند. شلیک توپ کردند. سوار کالسکه شده و راندیم به عمارت تابستانی پادشاه. از پارکها و جاهای خوب گذشتیم. مهماندار و امینالسلطان و وزیر دربار پادشاه هلند که پیرمرد کامل محترمی است با ما بودند. این عمارت ییلاقی در نزدیک شهر در میان پارک باصفایی واقع است. پله میخورد وارد عمارت میشود کفشکن جایی، بعد از راهپله دارد وارد تالار بزرگ عالی میشود. در حقیقت عمارت یک مرتبه [طبقه] است. این تالار خیلی مرتفع و عالی است در دیوار و سقف آن نقاشیهای خوب است، کار استادان قدیم هلند که روی تخته به همان دیوار و سقف نقش کردهاند. از هرچه گفته شود بهتر است، در جنبِین گالری دارد. در آنها پردههای بسیار خوب قیمتی که حقیقتا ده روز شخص صرف دیدن آنها بکند کم است. اطاقهای مزین خوب با اسبابهای خوب. هر یک به یک وضع، یک اطاق چینی بود که همه اسباب آن چینی و کاغذ نقش چین به دیوار چسباندهاند. از این معلوم میشود که رسم نقاشی روی کاغذ را به جهت دیوار فرنگیها از چینیها اقتباس کردهاند. یک اطاق دیگر ژاپونی بود، خیلی قشنگ، چون وقت تنگ بود ده پانزده دقیقه بیشتر نتوانستم بمانم و در این مدت کم چه میتوانستیم ببینیم.
سوار کالسکه شدیم و رفتیم به عمارت پادشاهی، که در داخل شهر است و آنجا باید شام بخوریم. قبل از رسیدن به عمارت در جایی ایستادند گفتند این عمارت وزرات عدلیه است باید دید. گفتیم بسیار خوب، وارد شدیم، عمارت بزرگ و دستگاهی است. در وسط عمارت وزیر عدلیه است. اطراف جای اجزاء او است. هریک اطاقی و دفتری و تکلیفی دارد. اجمالا آنچه فهمیدیم این است. دفترخانه خود وزیر عدلیه را هم دیدیم. خودش معرفی میکرد. چیزی که خیلی دیدنی بود کتابخانه وزارت عدلیه بود که خیلی بزرگ و چهار مرتبه داشت، همه کتاب چیده بود. پلهها پله پیچپیچ داشت که از آن پلهها به همه طبقات کتابخانه بالا میرفت. در مقابل هر مرتبه غلامگردش دارد که میروند کتاب برمیدارند. ما بالا نرفتیم از پایین تماشا کردیم.
از آنجا ما بیچاره را بردند به عمارت. یک دسته سوار جلو، یک دسته عقب کالسکه ما بود. درب عمارت تشریفات زیاد فراهم آورده بودند. سرباز و صاحبمنصب، وزرا، امرا، تمام اعیان دربار پادشاه حاضر بودند. وارد شدیم. با اینها حرف زدیم و پرسش کردیم. این عمارت بزرگ نیست برای عمارت سلطنتی محقر است. اما مبل و اسباب آن خوب و مجلل بود. رفتیم در گوشه آخر عمارت اطاقی بود که در آنجا قدری راحت بکنیم تا وقت شام برسد. مهماندار و وزیر دربار متصل میآیند میگویند شما در اینجا راحت بکنید ما در دل میگفتیم چشم اگر شما جهنم بشوید و تشریف ببرید راحت میکنیم. آخر الحمدالله رفتند. قدری نشستیم. کلاه را برداشتیم. آب یخی میوه خوردیم تا وقت شام رسید. آمدند خبر کردند (دینه اسروی) شام حاضر است، ما که در ناهارحانه حاکم رطردام تهبندی کامل کرده و سیر خورده بودیم، آفتاب هم هست. حالا باید شام بخوریم. خواهی نخواهی رفتیم. قبل از شام معرفیها شد. وزیر دربار وزرا و اعیان را معرفی کرد. تمام وزرا حاضر بودند. وزیر جنگ، صاحبمنصبان نظامی را معرفی کرد اما میان وزرا وزیر کلونیال یعنی متصرفات هند شرقی هلند، جاوه، سوماطرا [سوماترا]، برنئو و غیره بودند اما چه وزیر دیدنی بود. خوشقدوقامت، خوشمنظر، محترم، هرکس او را ببیند باید بیفتد روی زمین بغلطد و بخندد و غش کند. همچو وزیری بود. اما حقیقتا خیلی کار کردیم. پولطیک کردیم که خودداری کردیم. تبسم هم نکردیم. این وزیر چه وزیر بود، شخصی است کوتاهقد، زردرنگ، پیر، متعفن، لاغر، گردنباریک، دهن و چانه او کج، اما چطور کج که در کره ارض همچو کجی نمیشود. یک طرف صورت هیچ دهن معلوم نیست. چانه و دهن رفته است به طرف چپ، به دایره قوس به گوش چپ رسیده، بینی هم متابعت دهن کرده تمام به طرف چپ رفته، چشمها جور غریبی بیرون آمده، چشم راست از کاسه بیرون برآمده باباقوری شده. هیولای غریبی بود و بدتر از همه این وزیر در سر میز ما در پایینها نشسته شام میخورد. باید تصور کرد که با این دهن و ترکیب چطور غذا میخورد، چطور شراب میخورد و اسم شریف ایشان کوچینوس بود (Keuchrnius).
ترتیب نشستن سر میز اینطور بود: در دست راست ما وزیر دربار کنط شمیل پن ینک هیوس
Conte Schimmel Penninck Nyenhuis
در دست چپ ما یونک عروان کاپالن رئیس صاحبمنصبان بسته پادشاه
Vice- Amiral Yonk heer van capellen
میز ممتد طولانی بود. فرنگیها و بعضی از ملتزمین با لباس رسمی حاضر بودند. امینالسلطان و از وزرا مخبرالدوله با چند نفر دیگر شام خوردیم. وزیر دربار تستی [پیکی] برد. یعنی به سلامتی ما خورد. ما هم جواب دادیم.
بعد از شام خواستیم برویم گردش کنار دریا. اصل شهر لاهه کنار و گوشه واقع شده خیلی آرام و آسوده است و به همین واسطه اینجا را پایتخت کردهاند و الا از حیثیت استعداد آمستردام و رطردام قابل این است که پایتخت باشد. اما همچو معلوم میشود چون در آنجا یعنی در آمستردام و رطردام تجارت و جنجال زیاد است به جهت آسودگی لاهه را پایتخت کردهاند. عظمت و شهرت لاهه به آمستردام و رطردام نمیرسد. آمسطردام چهارصد هزار، رطردام دویست هزار جمعیت دارد. جمعیت لاهه بیش از صدوپنجاه هزار نیست. خانهها در آمستردام و رطردام چهار پنج طبقه است در لاهه اغلب دو طبقه منتها سه طبقه است به این جهت خیلی باروح است. پارک و گلکاریهای خوب دارد و خیلی لطیف است.
در عمارتی که شام خوردیم یک تابلو بود تصویر گیوم دوم پدر پادشاه حالیه هلند. تصویر را آویختهاند وزیر پای تصویر اسب او را که سوار میشده است همانطور تمام ساخته گذاشتهاند. به جهت یادگار نگاه داشتهاند و جهت آن این است که ناپلئون اول هلند را گرفته بود بعد از آن که شکست خورد و دوبار قشون کشید در واطرلو جنگ شد. گیوم دوم قشون هلند را جمع کرد و در همراهی دوک دولینگطن جنگ کرد. یکی دو اسب زیر پای او زخم خورد. بدین واسطه اسب او را به جهت یادگاری ساخته نگاه داشتهاند.
در جلوی عمارت هم مجسمهایست از چدن، مجسمه گیوم اول ملقب به (طاسیطورن) یعنی ساکت و غمناک و او بانی سلطنت هلاند و جد پادشاه حالیه است. در حقیقت (فندا طُردِ دیناسطی) یعنی بانی این سلسله است. سوار شدیم راندیم به کنار دریا برای گردش. قدری که از شهر خارج شدیم داخل پارکی شدیم. چه پارکی، منظم، قشنگ، خیابانهای متعدد، درختهای بزرگ مثل جنگل، سایهپرور، سایه انداخته.
قدری دیگر که راه آمدیم خانههای ییلاقی تکتک پیدا شدند که به فرانسه آنها را ویلا میگویند اما به قدری این خانهها ظریف و قشنگ هستند که به تعریف درست نمیآید، آنچه سلیقه معماری است در طراحی و زینت خارج و داخل اینها به کار رفته بلکه در این خانهها که به یکدیگر نزدیک هستند همسایهها بالادست یکدیگر برخاستهاند که یک از یک بهتر بسازند، دیگر معلوم است چه هنر به کار بردهاند، معماری سبک ظریف بعضی از آجر بعضی از تخته ساخته شده است، دور هر خانه محوطه و باغچه هست، چمن سبز مثل مخمل، درختهای کوچک تکتک در آن کاشته باغچهها گلکاری الوان مختلف مثل مینا در روی سبزه به کار بردهاند، واقعا نقش گل مینا در روی طلا از این منظمتر و بهتر نمیشود. در این خانهها که مثل قوطی جواهر میماند اهالی شهر در تابستان ییلاق میروند. اغلب متمولین آمستردام و روتردام هم آنجا خانه ییلاقی دارند، بعید نیست از خارجه، از انگلیس و غیره حتی از پطرزبورغ متمولین در اینجا خانه ییلاقی ساخته باشند. تا چشم کار میکند یک فرسخ راه تا کنار دریا این پارک از این خانهها از دو طرف مرصع است، در میان این خانهها اسباب عیش و راحت همه چیز هست، مردم متمول تابستان با زن و بچه و کنیز در این خانهها مشغول عیش و راحت میشوند. باید دید اطفال و دخترها و زنها چه لباسهای سبک ظریف پوشیدهاند، اگر شخص تصور کند که در شبهای مهتاب ساکنین این خانهها در این خیابانها پیاده و در کالسکه زن و مرد با هم چه گردش چه دیدنهها، چه شبنشینیها، چه مجلسها، چه عیشها دارند از تصور مبهودت میشود، از میان این خانهها و این پارک گذشتیم تا به کنار دریا رسیدیم، نزدیک دریا که شدیم تپههای کوچک از شن و ماسه نرم دیده میشود که در فرانسه دون میگویند و از دور چراغان و جمعیت زیاد پیدا بود. معرکه بود. در این کنار دریا هتل عالی بسیار بزرگی هست موسوم به هتل دِبن، بسیار هتل خوبی است و معلوم میشود در تابستان اینجا جمعیت زیاد میشود که همچو هتلی ساختهاند، در زیر این هتل تالار بسیار بزرگ معتبری هست، زیاد مرتفع، در آنجا کنسرط [کنسرت] میدهند، بال میدهند و تمام هتل را با گاز چراغان کردهاند، تمام روشن است. در پروگرام امروز ما ننوشته بودند که ما باید در اینجا کنسرط ببینیم، گویا خیال کرده بودند شاید قبول نکنیم، ما خودمان این هتل و چراغان را که دیدیم میل کردیم هتل را ببینیم، پیاده شدیم. ما را به تالار کنسرط بردند، دیدیم همه چیز مهیا است، جایی برای ما معین کرده صندلی گذاشتهاند، وزیر خارجه و تمام وزرا و بزرگان هلند قبل از وقت آمده در اینجا حاضرند، نشستیم و قدری تماشا کردیم. بعد دیدیم اینجا بیجهت نشستهایم و باید همینطور بنشینیم و خسته بشویم، برخاستیم گفتیم: «برویم کنار دریا گردش کنیم.» از جمعیت زیاد راه نبود، مهماندار و بورگمستر به زحمت راه را باز میکردند، مردم راه میدادند تا بیرون آمدیم به این مهمانخانه از طرف دریا وارد نمیشوند، از طرف دیگر پارکی دارد و گلکاری زیاد بسیار خوب از آن طرف داخل میشوند، راه به کنار دریا نبود و مشکل بود، در هتل دالان بزرگ بسیار عالی بود تماشا کردیم و رفتیم در سالن یعنی اطاق پذیرایی هتل که اطاق خوبی بود، آنجا قدری نشستیم و بستنی و آبی خوردیم. چند نفر آنجا بودند، از آنجا آمدیم مهتابی جلوی هتل که به فرانسه تراس میگویند، خیلی وسیع و عالی، دور آن نرده دارد، چشمانداز به دریا و به چراغان هتل، خیلی باصفا است. این هتل در بالا هم جاهای خوب دارد که نرفتیم ببینیم. در روی مهتابی راه میرفتیم. مردم هم همین که ما را دیدن دور نرده احاطه کردند، جمعیت زیاد زن و مرد در اینجا در کنسرط دور ما را گرفتهاند، قریب ده هزار جمعیت هست، زنهای بسیار خوشگل دیده میشود، زیاد خوشحال هستند و از آمدن ما اظهار شعف میکنند، میخندند، در روی مهتابی صندلی گذاشتند نشستیم، جمعیت پشت نردهها هستند، بستنی و میروه آوردند خوردیم. از برلن به این طرف صدای ما گرفته و استخوانها قدری درد میکند، اعتنا نداریم. باز آب یخ و بستنی میخوریم. دور پرده قدری نزدیک مردم رفتیم با آنها حرف زدیم، به هر طرف میرفتیم صدای هورا به طور خوشوقتی زیاد و شعف بلند میشد، وزیر کلونی آن شخص دهن کج را که شمایل او را نوشتهایم پیش خواستیم با او حرف میزنیم که او را به مردم نشان بدهیم ببینند چه وزیری است، او هم حرف میزد با دهن کج از طرف چپ و آن ترکیب خیلی خنده داشت، با سایر وزرا هم قدری حرف زدیم و گردش کردیم تا وقت حرکت راهآهن برسد. همین که وقت رسید و خبر کردند بیرون آمدیم، از همان راه پارک و باغچه که آمده بودیم به کالسکه نشستیم. در اینجا خطر بسیار بزرگی از ما گذشت، کالسکه ما کالسکه درباری است و کالسکه تشریفات چهار اسب قویهیکل سیاه تازه از طویله پادشاه بیرون آورده به کالسکه بستهاند، همین که سوار شدیم و جابهجا شدیم اسبها هوا برداشتند، غیر آتشبازیهای هوایی که در سمت دریا بود و تماشا کردیم، در این سمت پارک هم آتشبازی زمینی گذاشته بودند، آتش کردند، جمعیت هم بود، هورا میکشیدند، اسبها دیوانه شدند. امینالسلطان، وزیر عدلیه هلند و بورگمستر و مهماندار با ما بودند، اسبها کالسکه را از راه خارج کردند و بازی میکنند. یک وقت دیدم کالسکه روی باغچهها میرود، نرده دور گلکاریها شکسته و روی گلها حرکت میکند، فهمیدیم اسبها اختیار از دست کالسکهچی گرفتهاند دو نفر پیشخدمت که عقب کالسکه مینشینند افتادهاند، مهار چهار اسب در دست یک نفر کالسکهچی است، یک نفر هم معاون او است پهلوی او نشسته است، نمیدانیم چه کنیم و همه وحشت کردهاند. آخر هر طور بود کالسکه گیر کرد، کالسکه را واداشتند اما دست و پای اسبها به زمین بند نمیشود و بلند میشوند، آنها که پیش ما بودند خودشان را گم کرده بودند نمیدانستند چه کنند ما بهتر دانستیم در این موقع که کالسکه ایستاده زود پیاده شویم، هرچه گفتیم در را باز کنند نفهمیدند آخر به مرد عوامالناس اشاره کرده گفتمی در را باز کردند زود پیاده شدیم. داخل جمعیت شدیم، اطراف ما را گرفتند. امینالسلطان و سایر هم هرطور بود خود را پایین انداختند. حالا همه وزرا و اعیان که همراه ما بودند متوحش شده بودند. در مردم هیجان پیدا شده بود، فریاد میزدند، معرکه بود، هرچه کردیم آتشبازی را موقوف کنند صدا را موقوف کنند بلکه اسبها ارام بشوند ممکن نشد، هرطور بود جلوی اسبها را گرفتند و حالا میخواهند باز ما را سوار این کالسکه بکنند، ما گفتیم با این اسبها و این حالت نباید سوار این کالسکه شد، کالسکه دیگر بیاورند، کالسکه دیگر آوردند، سوار شدیم، راندیم، شب تاریک است و به نصف شب چیزی نمانده است، رفتیم، رفتیم تا به شهر بعد به گار [ایستگاه راهآهن] رسیدیم. به ترن نشستیم راندیم برای آمستردام، یک ساعت و نیم طول کشید، خلاصه یک ساعت از نصف شب گذشته به منزل رسیدیم، دیدیم عزیزالسلطان [ملیجک دوم] نیست، گفتند شاه نبود دلتنگی کرده با اکبرخان بیرون رفته به گردش و حالا در این نصف شب در شهر میگردند. قدری گذشت، عزیزالسلطان هم آمد خوابیدیم. آتشبازی که در کنار دریا امشب کردند خیلی باصفا بود، ستاره و خمپارههای رنگین در کنار دریا به هوا میرفت، عکس رنگهای مختلف به هتل و اطراف و جمعیت میافتاد، عالمی داشت و باصفا بود.
تفصیل آمستردام را که چه وضع و چطور است لازم نیست اینجا بنویسیم، شهر معروفی است، همه کس میشناسد و در کتابهای فرنگی تفصیل آن هست، همینقدر مینویسیم که این شهر رودخانهای دارد موسوم به آمستل که از میان شهر میگذرد، هتل ما درکنار آن واقع است، به علاوه کانالهای زیاد در این شهر هست که از آب این رودخانه و آبهای دیگر مملو میشود، اغلب جاری نیست، آب آنها ایستاده، تقریبا بیست سی کانال در بولوارهای معتبر شهر هست، دو طرف خیابان سنگفرش درخت کاشتهاند، به نظر خیلی باصفا است اما آب کانالها چون جاری نیست و کثافت شهر را در آن میریزند، رخت در آن میشویند کثیف است، اما به نظر بد نیست باصفا به نظر میآید، خود شهر را میگویند چهارصدوپنجاه هزار جمعیت دارد ولی به نظر ما اینقدر نیامد، اگر سیصد هزار جمعیت داشته باشد. اینجا چیلک [توتفرنگی]های بزرگ پیدا میشود، در همه فرنگستان اینطور است، چیلک بزرگ و قرمز میشود، اینجا طوری بزرگ بود که با کارد میبریدیم و میخوردیم. انگور دارد، انگور سیاه گرد شل است و هستهدار، هسته زیاد دارد، در طهران هیچکس نمیخورد، ترشی میاندازند، اما در اینجا با میل میخوردیم و خودشان هم زیاد با میل میخوردند، دو طرف شهر آمستردام دریا است، یک طرف خلیج زیدرز [زوئیدرزه] طرف دیگر دریای شمال، زیدرز خیلی بزرگ است، دریایی است، میخواهند آنجا را بخشکانند زمین آن را زراعت [کنند] اما خیال خامی به نظ میآید، چطور میشود این همه آب را خشکاند؟! خودشان اقرار داشتند که هیچوقت هوا به این آرامی و صافی نبوده بهخصوص [این] چند روز، متصل میگفتند اینجا اغلب بارندگی و رطوبت زیاد است. چون کنار دریا و شمال و سرد است اغلب بارندگی است و گفتند صد سال است همچو هوا دیده نشده. در اینجا به واسطه کانالها و آبها و درخت زیاد که در شهر است پشه دارد، در این فصل در هتل پشه زیاد است، شبها ما را میزد، اما مثل پشههای طهران خارش ندارد که نگذارد آدم بخوابد، صبح که از خواب برمیخاستیم صورت ما مثل آبله قرمز قرمز جای گزیدن پشه بود و در صورت ما بیشتر از سایرین دیده میشد. در وقت رفتن به کنار دریا بعد از گذشتن از پارکها و خانههای ییلاقی که تفصیل آن را نوشتیم رسیدیم به یک دهها ماهیگیرها، در اینجا ماهیگیرها زیاد است. از این ده که گذشتیم در این ده هتل بزرگی دیدیم، از آنجا گذشتیم، رفتیم به هتل دبن، اینکه مینویسیم ده ماهیگیرها همچو تصور میشود که ده کثیف پستی است ولی خیر خیلی پاکیزه، خانههای خوب ظریف قشنگ دور آنها باغچه، گلکاری خودشان لباس پاکیزه پوشیده، زنهای خوشگل پاکیزه، دکانهای خوب، جلوی همه آینههای بزرگ شبیه دکانهای شهر. اهالی هلند بالفطره بحری هستند، به آب و کشتی و کشتیرانی میل دارند. اطفال کوچک را میدیدم که در قایقهای بسیار کوچک که به باد جزئی برمیگردد و غرق میشود با کمال جرأت نشسته و در نهرها و رودخانهها تند میرانند، طبیعتا بحری هستند و مایل به دریا، اسم کنار دریا و محلی که هتل دبن آنجا است به فرانسه اینطور است:
Schevemingen
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۷۴-۲۸۳.