سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاستم، خیال حمام داشتم، رفتم سرِ حمام دیدم حاجی حیدر برای گرم شدن حمام بخاری حمام را روشن کرده است. وارد حمام که شدم دیدم اگر بمانم فورا سکته میکنم. حمام اینجا را موقوف کرده قرار شد برویم شهر، حاجی حیدر و جای حمام را بردند شهر. مهماندار و جانشین گفتند خوب نیست شاه برود. قرار شد برویم همین حمام و حمام شهر موقوف شد. گفتیم این حمام را سرد بکنند، وقتی که گفتیم حمام را سرد کنند یخ زیادی آورده بودند، دادیم یخها را هم بردند. گفتیم حمام را به همان حالت خود بگذارند بعد هر طور بود حمام را درست کرده رفتیم توی حمام. اما باز از ترس درست لخت نشده همینطور از زیر قبا و پیراهن کیسه کشیده رخت عوض کرده آمدم بیرون، ناهار خوردم. بعد از ناهار باید به سه مدرسه برویم. بعد به موزه. جانشین حاضر شد. ما هم لباس پوشیدیم. جانشین آمد عرض کرد کالسکه حاضر است. رفتیم باز با جانشین توی کالسکه نشسته شلکنف هم جلوی ما نشست. امینالسلطان، عزیزالسلطان، امینخلوت، بعضی از پیشخدمتها هم با ما آمدند، رفتیم.
اول رفتیم مدرسه «اِکُل دُکادِه» به قدر چهارصد شاگرد داشت. تمام مشغول تحصیل بودند. موزیک زدند. اطاقها را یکان یکان گردش کردیم. جانشین احوالپرسی میکرد. از آنجا بیرون آمده رفتیم به مدرسه «ژیمیناس». در این مدرسه به قدر هشتصد شاگرد مشغول تحصیل بودند. مثل همان مدرسه گذشت. بعد آمدیم به مدرسه دخترها که در زیر حمایت «مادام جنرال شِرماتف» است. خود جنرال ناخوش بستری است، حاضر نشده بود. زنش جوان خوشگلی بود. دست دادیم. صحبت کردیم. در این مدرسه به قدر چهارصد نفر دخترهای بزرگ و کوچک مشغول تحصیل هستند. دخترها هم تمام خوشگل و مقبول هستند. آنجاها را هم گردش کرده بعد آمدیم به موزه.
موزه همان موزهایست که آن دفعه دیده بودم، بعضی چیزها از قبیل: مرغها، درختها، حیوانات و چیزهای دیگر علاوه شده است. یک مرتبه [طبقه]دیگر هم روی او ساختهاند. صورتهای اهالی قفقاز را با لباسهای آنها ساختهاند، با موم، چیز غریبی است! انواع اقسام چیزها از حیوانی، نباتی و جمادی، سنگهای معدنی و ... در این موزه هست. در حقیقت اغلب اسباب این موزه از خود قفقاز و اطراف قفقاز است. در آخرِ موزه خط خودم را که در آن دفعه برای یادگار نوشته به موزه داده بودم، دیدم. خیلی شکر خداوندی را نمودم که بحمدالله به سلامت بار دویم بعد از یازده سال اینجا آمدیم. مجددا خطی نوشته آنجا گذاردیم و با نهایت خستگی به منزل آمده راحت کردیم.
امشب هم به طور رسمی در سر میز با جانشین شام بخوریم که تفضیل او بعد نوشته خواهد شد. چیز عجیبتری که دیدم این بود: میرزا علینقی زرگر خودمان را دیدم که اینجا راستراست مثل خر راه میرفت. معلوم شد میخواهد از این راه به مکه برود. مسیو کِللِر، آجودان مخصوص امپراطور، ریش غریبی دارد، ریش کوتاه دوشقهایست وسطش را میتراشد، یک سمتش سفید سفید است، یک سمتش زرد زرد است! نه این باشد که دستی اینطور کرده باشند.
یک ساعت به غروب مانده با لباس رسمی و نشان امپراطور حاضر شدیم. خود جانشین آمد عرض کرد شام حاضر است. با هم رفتیم توی اطاق و طالار بزرگی که شام حاضر کرده بودند. جانشین روبهروی ما آن طرف میز نشسته بود. دستِ راستِ ما امیرال (پاپف) نشسته بود. دستِ چپ «جنرال لیوطُنان تروتسکی» نشسته بود. صورت باقی اشخاصی که در سر میز حاضر بودند بعد نوشته خواهد شد. روبهروی طالار یک بالخانی بود که موزیکانچیها موزیک میزدند. یک دسته خواننده و کمانچهکش و دایرهزن قراباغی هم در بالخان نشسته میخواندند و میزدند. خواننده اینجا بسیار بسیار خوب میخواند. خیلی خوشصوت و اشعار شیخ و خواجه را میخواند. خواندن او لذت میداد و تعریف داشت. دیگر نمیدانستیم صدای او توی طالار پیچیده بود و خوب به نظر میآمد و به گوش میرسید یا اصلا خوشصوت بود. بعد از شام هم باید با لباس رسمی به تماشاخانه رفت. شام بسیار خوبی آوردند. خوردیم. تمام راه هم با جانشین فرانسه صحبت میکردیم. شام تمام شد. برخاسته آمدیم در ایوان جلوی طالار دیگر که به باغ نگاه میکرد. آنجا قدری نشسته با صاحبمنصبها تعارفی کردیم. بعد آمدیم اطاق خودمان. یک ربع طول کشید که باز جانشین آمد گفت: باید برویم تماشاخانه. با جانشین از پله پایین آمده سوار کالسکه شدیم. شلکنف هم جلوی ما و جانشین نشست و با همراهان رفتیم. تماشاخانه دور بود. وارد شدیم. در لژ مخصوص خودمان نشستیم. جانشین در سمتِ راستِ ما، امیرال پاپف هم در دستِ چپِ ما نشستند. امینالسلطان را هم جلوی پاپف نشاندیم. صاحبمنصبهای نظامی و غیرنظامی تفلیس و ... هم بودند، توی صحن تماشاخانه روبهروی ما ایستاده بودند. با آنها تعارفی کردم. پرده که بالا رفت آنها هم نشستند. یک دسته آکتر، آکتریس مخصوص همین تماشاخانه از پاریس آورده که بازی دربیاورند. وضع این تماشاخانه را آن دفعه که آمده بودم در نظرم بود تماشاخانه کوچکی است و گرم است. دو مرتبه [طبقه]دارد حالا خیال دارند یعنی مشغولاند تماشاخانه جدید بزرگی بسازند. آن تماشاخانه که ساخته شود عمل تماشاخانه تفلیس خوب خواهد شد. زنهای محترمین روس و گرجی تفلیسی با لباسهای رسمی نشسته بودند. دو زن ایرانی هم از خوانین گرجستان نشسته بودند. یک مادر بود که پیر بود یک دختر هم داشت. دختر نه چندان بدگل بود نه چندان خوشگل. رو هم نمیگرفتند. دو پرده بالا رفت. چون صبح باید برویم، بعد از دو پرده برخاستیم آمدیم در باغی که متعلق به خود همین تماشاخانه است. باغ کوچکی است، اما خیلی مقبول و قشنگ است. چادری زده میوه و بستنی حاضر کرده بودند. پرنس بعضی از زنهای محترمین را آورد معرفی کرد. از آنجمله زن وزیر عدلیه بود. زن بسیار خوشگل مقبول بلندقد تنومند رسای خوبی بود. پهلوی ما نشست قدری صحبت کردیم و بستنی خورده قلیانی کشیده و برخاسته با پرنس در کالسکه نشسته آمدیم منزل و خوابیدیم. اشخاصی که از ایرانی و فرنگیها سر میز شام با ما نشسته بودند از این قرارند:
۱- پرنس دندوکف کرساکف
۲- جنرال پوپف آجودان امپراطور
۳- امینالسلطان
۴-امینالدوله
۵-مخبرالدوله
۶- امینالسلطنه
۷- مجدالدوله
۸- اعتمادالسلطنه
۹- امینخلوت
۱۰- صدیقالسلطنه
۱۱- حکیمباشی طولوزان
۱۲- جهانگیرخان وزیر صنایع
۱۳-ناصرالملک
۱۴- هینبط دندانساز
۱۵-میرزا محمودخان وزیر مختار
۱۶-لیوطنان جنرال طروتزکی
۱۷-لیوطنان جنرال سیپیاگین
۱۸- پشچورف مشیرمخصوص
۱۹- گونچارف مشیر مخصوص
۲۰- ماگالف پیشخدمت امپراطور
۲۱-پرنس شرواشد پیشخدمت امپراطور و حاکم تفلیس
۲۲- پرنس ارگوطینسکی دالغوورکی پیشخدمت امپراطور
۲۳- جنرال ماژورفرز
۲۴-کلنل شاطیلوف
۲۵-وروکین آجودان امپراطور
۲۶- کنت کلر آجودان امپراطور
۲۷- کلنکو آجودان امپراطور
۲۸-وندرنن آجودان امپراطور
۲۹- لیوطنان کلنل پرنس اربیطانی آجودانی پرنس دوندوکف
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنسگتان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۱۹-۱۲۲.