سرویس تاریخ «انتخاب»: روز شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲ دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه دولت دکتر مصدق، که از روز کودتای ۲۸ مرداد، خود را از دست عمال حکومت کودتا پنهان داشته بود، در خانهای در تجریش دستگیر شد. اما اینکه چطور مامورین شهربانی موفق به دستگیری او شدند، خود ماجرایی مفصل دارد، مجله خواندنیها مورخ اسفند ۳۱، سال ۱۴، شماره ۵۰، گزارشی جامع درباره جزئیات این دستگیری ارائه کرد که برگرفته از مجموع گزارشهای خبرنگاران داخلی و خارجی و نیز مندرجات جراید پایتخت در همان زمان بود. این گزارش را در پی میخوانید:
دو ماه قبل یکی از مامورین شهربانی در حالی که از خستگی نفس نفس میزد وارد اطاق سرلشکر علویمقدم، رئیس شهربانی، شد و اطلاع داد که محل اختفای سعید فاطمی [خواهرزاده دکتر فاطمی] را پیدا کرده است.
آقای سرلشکر علویمقدم بلافاصله دستور داد که در این باره کوچکترین خبری منتشر نشود و سپس چند نفر از مامورین مخفی و مورد اطمینان را به دنبال سعید فاطمی فرستاد. یک ساعت بعد مامورین طبق دستور رئیس شهربانی به وی تلفن کردند که سعید فاطمی را پیدا کردهاند.
رئیس شهربانی ضمن شنیدن این خبر به مامورین مجددا تاکید کرد که هیچکس نباید از این جریان اطلاع پیدا کند. مقارن ساعت ده و نیم بعدازظهر همان روز مامورین طبق دستور رئیس شهربانی سعید فاطمی را با خود به شهربانی آورده و وی را به اطاق آقای سرلشکر علویمقدم ببرند.
رئیس شهربانی قریب یک ساعت با سعید فاطمی محرمانه صحبت کرد و بعد از آن به مامورینی که سعید فاطمی را با خود به شهربانی آورده بودند دستور داد که وی آزاد است و میتواند از شهربانی خارج شود.
اگرچه مامورین از این دستور تعجب کردند ولی آزادی سعید فاطمی بدون دلیل نبود زیرا همان شب آقای سرتیپ جلیلوند، افسر شهربانی، به دستور تیمسار سرلشکر علویمقدم به شهربانی آمد و قریب نیم ساعت با ایشان مذاکره کرد. سرتیپ جلیلوند هنگامی که از اطاق رئیس شهربانی خارج شد به وی ماموریت داده شده بود بدون اینکه کسی را از اقدامات خود مطلع سازد یک رشته تحقیقات دامنهدار برای دستگیری دکتر حسین فاطمی به عمل آورد. وی بلافاصله دو نفر از مامورین زبردست شهربانی از جمله آقای سروان جلیلوند را مامور کرد که خانه خواهر دکتر فاطمی را تحت نظر بگیرند و ضمنا عده دیگری از مامورین مخفی ماموریت یافتند که سعید فاطمی را تحت نظر داشته باشند.
سعید با داییاش شبها اغلب در رفت و آمد بود و به طور مخفیانه با او تماس میگرفت. ولی چیزی نگذشت که روابط تلفنی آنها قطع شد در همین احوال بود که روز جمعه سروان جلیلوند داستان مستاجر مرموز خواهرش و میهمان اسرارآمیز او را از زبان خواهرش شنید و در نتیجه از محل اختفای دکتر فاطمی باخبر شد. درست ساعت ۵ بعدازظهر روز جمعه [۲۱ اسفند ۱۳۳۲] بود که سروان جلیلوند به فرمانداری نظامی آمد و محل اختفای دکتر فاطمی را اطلاع داد.
شب را مقامات انتظامی با خونسردی گذراندند و فقط با تحت نظر گرفتن پنج شش منزل فاطمی را محاصره کردند ولی او از این جریان بیاطلاع بود.
صبح روز شنبه [۲۲ اسفند] ساعت هشت صبح سرگرد مولوی و سروان جلیلوند دو نفری مامور شدند فاطمی را دستگیر کرده و به فرمانداری جلب کنند. این دو افسر در حالی که میدانستند دکتر فاطمی در همان منزل مخفی است نگران بودند و تشویش داشتند. مولوی و جلیلوند با جیپ به تجریش رفتند و یکراست جلوی منزل محسنی توقف کردند منزل محسنی در یکی از کوچههای فرعی تجریش قرار دارد و دکتر فاطمی که تا زمان دستگیری بیش از دویست منزل عوض کرده بود مدتی بود که در این منزل سکونت گزیده بود.
سرگرد مولوی دقالباب کرد و یک کُلفَت رنگپریده در حالی که دست و پایش میلرزید در را گشود. مامورین وارد شدند ولی کلفت نگران بود.
اطاقها بسته بود!
در این منزل هیچکس جز همان کلفت دیده نمیشد. اطاقها بسته بود و خانم و آقا هم تشریف نداشتند! افسران مطمئن شدند که فاطمی در یکی از اطاقهای دربسته مخفی است ولی هرچه کلفت را تهدید کردند گفت «کسی نیست.» شروع به شکستن درهای اطاقها شد در اطاقِ اولی کسی نبود، ولی همین که وارد اطاق دوم شدند یک شیخ ریشبلند در حالی که روی مبل نشسته بود دیده شد.
دکتر فاطمی به قدری تغییر قیافه داده بود که او را به آسانی نمیتوانست شناخت.
پشت چشمهای فاطمی کمی برآمده و گوشتآلود است. همین قضیه باعث شد که شناخته شود. سرگرد مولوی همین که فاطمی را شناخت به قدری خوشحال شد و از طرفی احساساتش تحریک گردید که بیاختیار فریاد زد «جاوید شاه» متعاقب فریاد او شیخ ریشبلند هم فریاد زد: «جاوید شاه» دکتر فاطمی بعد شروع به گریه و التماس کرد و میگفت: «من شاهدوستم ولم کنید.» فاطمی را بعد از این جریانات با کمال خونسردی تا جلوی در باغ هدایت کردند و او را با همان پیژامای قهوهایرنگی که به تن داشت با عصایش به داخل جیپ بردند.
به طرف کاخ اختصاصی
یک نفر سرباز عقب جیپ نشست و دهتیر لخت را به پشت فاطمی قرار داد و روانه شدند. سرگرد مولوی خوشش میآمد با دکتر فاطمی شوخی کند. به دکتر فاطمی میگفت: «آقای دکتر خوب خیابانها را ببینید این تماشای اول و آخر شماست.»
ساعت ده صبح بود که یک جیپ نظامی حامل فاطمی در حالی که با سرعت سرسامآوری رانده میشد در مقابل کاخ اختصاصی توقف کرد و سرگرد از جیپ پیاده شد.
شخصی که در آن موقع در آنجا حضور داشت میگفت: «من دیدم که این سرگرد با عجله خود را به افسر نگهبان مقابل در کاخ رسانید و چیزی در گوش او گفت. از مشاهده این جریان مشکوک شدم و به هر وسیلهای بود نزدیک رفتم و درون جیپ را نگریستم و از آنچه در آنجا دیدم غرق در حیرت شدم زیرا شخصی با ریش انبوه درون جیپ نشسته بود که فورا او را شناختم او دکتر فاطمی بود.»
چند لحظه بعد آقای سرتیپ نصیری، فرمانده گارد سلطنتی، از در کاخ بیرون آمد و در حالی که با سرگرد مزبور مشغول صحبت بود به جیپ نزدیک گردید و وقتی دکتر فاطمی را در درون جیپ دید خندهای کرد و به طرف کاخ روانه شد. چند لحظه بعد جیپ مزبور به طرف فرمانداری نظامی به راه افتاد. در این بین بنزین جیپ در دروازه دولت تمام شد و مجبور شدند در پمپ بنزین دروازه دولت بنزین بگیرند. با کمال خونسردی بنزین گرفته شد ولی دکتر فاطمی مرتبا به این طرف و آن طرف نگاه میکرد. دکتر فاطمی را به این ترتیب به فرمانداری نظامی آوردند. جلوی شهربانی از جیپ پیاده شد و عصازنان در حالی که با اسلحه برهنه به دنبالش بودند آرام از پلکان بالا آمد و به اطاق فرماندار نظامی وارد شد.
تیراندازی
هنوز فاطمین ننشسته بود که صدای شلیک تیر اسلحه کمری در اطاق بلند شد. فاطمی سراسیمه به اطراف خود نگاه میکرد. پیوسته به سر و دست خود ورمیرفت و خیال میکرد تیر به او اصابت کرده است. فاطمی بعد نشست و کمکم روحیه از دست رفته خود را بازیافت و یک چای هم خورد.
هنوز چند دقیقهای از این جریانات نگذشته بود که سیل خبرنگاران خارجی و داخلی و عکاسان به طرف فرمانداری نظامی روان شد. به فاصله کمی در فرمانداری حتی سوزن هم نمیافتاد گاهی هم شعارهایی داده میشد و علیه فاطمی تظاهراتی صورت میگرفت. بیش از یک ساعت از ورود دکتر فاطمی نگذشته بود که سعید فاطمی هم که مکانش معلوم بود به وسیله مامورین شهربانی و فرمانداری نظامی وارد شد. رئیس شهربانی اتومبیل خودش را به دنبال سعید فرستاده بود سعید به محض ورود به اطاق رئیس شهربانی با سرلشکر علویمقدم دست داد و تعارف کرد و یک چای هم خورد.
ازدحام عکاسان و خبرنگاران هرآن تشدید میشد تا جایی که قدرت نفس کشیدن از انسان سلب میشد. سعید در این موقع رو به خبرنگاران کرد و با لبخند گفت: «خیاط در کوزه افتاد»! عکس بگیرید. سعید را بعد یکراست به اداره کارآگاهی بردند و در اختیار رئیس کارآگاهی قرار گرفت.
اما محشر عجیبی در اطاق تیمسار سرتیپ بختیار برپا بود خبرنگاران از سر و کول هم بالا میرفتند خارجیها میخواستند زرنگی خود را ثابت کنند و مرتبا با ادای عبارت (اکس کیوزمی) خود را جا میزدند. ولی خبرنگاران داخلی مهلت به آنها نمیدادند.
خبرنگاران سعی میکردند با فاطمی روبهرو شوند و با او مصاحبه کنند. یکی از خبرنگاران برای اول دفعه به او نزدیک شد و نظرش را راجع به نطقهایی که کرده و سرمقالاتی را که در روزنامه «باختر امروز» نوشته بود خواستار شد. دکتر فاطمی گفت: «پس از سه ماه که از بیمارستان آلمان به ایران آمدم وضع عصبی من خیلی بد بود و هرچه شده بر اثر تحریک اعصابم بوده است و من آنها را به یاد ندارم.»
از نمایندگان مجلس تنها کسی که برای دیدن دکتر فاطمی به فرمانداری نظامی آمد آقای میراشرافی بود. او راجع به چگونگی دستگیری دکتر فاطمی از مامورین مرتبا اطلاعات کسب میکرد. سرگرد مولوی هم در حالی که پیوسته لبخند میزد جریان دستگیری او را شرح میداد.
سرگرد مولوی گفت: «یک ماه پیش از طرف تیمسار سرتیپ بختیار پیدا کردن محل اقامت دکتر فاطمی و بازداشت او به من محول شد و من پس از تحقیقات و تجسس کافی یقین نمودم که دکتر فاطمی در محلی واقع در بین قیطریه شمیران و منزل سرتیپ سطوتی به سرمیبرد به این مناسبت کلیه منازل و محلهای مشکوک این منطقه را به وسیله مامورین دقیقا تحت نظر قرار داده بودم البته در این مدت به طوری که اطلاع حاصل شد دکتر فاطمی چند بار محل توقف خود را تغییر داد زیرا مامورین کم و بیش از رفت و آمدهای مشکوک که با محل اختفای دکتر فاطمی صورت میگرفت مظنون میشدند و او مجبور میگردید جایش را عوض کند. در این اواخر چند نقطه در سر پل تجریش تحت نظر بود تا اینکه دیروز صبح شخصی با لباس سویل به فرمانداری نظامی مراجعه کرد و خود را سروان جلیلوند افسر کلانتری دو معرفی نموده گفت خواهر من در تجریش خانهای دارد که آن را به شخصی به نام محسنی اجاره داده است. چند روز پیش شخصی که به آن خانه آمد و رفت دارد موقع آب دادن گلدانها مشاهده کرده است که پرده پشت شیشه یکی از اطاقها پس رفته و یک نفر ریشو از آنجا به حیاط نگاه میکند. سروان جلیلوند اضافه کرد که من نسبت به این مرد مظنون هستم و تصور میکنم یکی از سران تودهای و یا از رهبران مقاومت باشد که در آنجا پنهان شده و لازم است این محل مورد بازرسی و تفحص قرار گیرد.»
سرگرد مولوی میگفت: «آدرس خانه را از سروان جلیلوند گرفتم و دانستم که این خانه در همان منطقهای قرار دارد که نسبت به آنجا شدیدا مظنون هستیم به همین مناسبت بدون آنکه به کسی اطلاع بدهم به اتفاق سروان جلیلوند و گروهبان علی فنایی راننده خود که مورد اطمینان من میباشد و پرویز نوایی مامورین ویژه رکن دوم فرمانداری نظامی در اتومبیل جیپ نشسته به شمیران رفتیم. سروان جلیلوند منزل را نشان داد و من در زدم پیرزنی در را باز کرد و من بلافاصله داخل شده گروهبان فنایی را در حیاط گذاشتم که با اسلحه مراقب باشد کسی از خانه خارج نشود سپس به سوی ساختمان خانه رفتم.»
پای زن در میان بوده است؟!
روزنامه کیهان در این باره خبر جالبی به این مضمون دارد:
یک مقام انتظامی اظهار داشت آنچه بیشتر مامورین را به محل اختفای دکتر فاطمی هدایت کرد معشوقه دکتر سعید فاطمی بود. دکتر سعید فاطمی با یک دختر دوست بوده است این دختر کاملا از وضع دکتر سعید فاطمی اطلاع داشته و همچنین به وسایل دیگری به محل اختفای دکتر حسین فاطمی هم پی برده است در صورتی که دکتر سعید فاطمی خودش را از مخفیگاه حسین فاطمی اطلاع نداشته است.
دکتر فاطمی مجروح شد
دکتر فاطمی تا ساعت ۳.۵ بعدازظهر شنبه در اطاق فرماندار نظامی بود در این موقع دستور داده شد او را به زندان قصر انتقال دهند. دکتر فاطمی با مامورین عصازنان راه افتاد و از پلههای جلوی شهربانی پایین رفت و در این موقع ناگهان عده کثیری در حالی که شعارهای «مرده باد فاطمی» میدادند و تظاهر میکردند به طرف او حمله کردند و چند کارد به او زدند و سه نقطه بدن او را مجروح کرد. دکتر فاطمی در اثر ضربات چاقو نعرهای کشید و به طرف زمین خم گردید. در همین موقع زنی آشفتهحال و گریهکنان از میان جمعیت گذشت و با عجله خود را به روی دکتر فاطمی انداخت. این زن خواهر دکتر فاطمی بود که فریاد میزد «او را نزنید. مرا بکشید.»
مامورین انتظامی در این موقع به شدت مردم را کنار زدند و در خلال همین جریانات نیز چند ضربه مختصر به بدن خواهر دکتر فاطمی وارد آمد.
مامورین چند لحظه بعد موفق شدند دکتر فاطمی را از میان ازدحام نجات دهند و به دستور فرمانداری نظام او را که مجروح شده بود به بیمارستان شهربانی انتقال دادند و بلافاصله اطبا مشغول معالجه و مداوای او شدند.
بعد از انتقال دکتر فاطمی به بیمارستان شهربانی بلافاصله آقای دکتر امانپور و یک پزشک دیگر مشغول کار شدند. سه ضربه به ناحیه راست روی دنده او اصابت کرده بود که بلافاصله با چهار بخیه از خونریزی جلوگیری به عمل آمد. پس از انجام این عمل یک روپوش سفید به تن دکتر فاطمی کردند و او را روی تختخواب خوابانیدند. بعد از پایان عمل میخواستند ریش انبوه او را نیز بتراشند ولی دکتر فاطمی مانع شد.
مقارن ساعت هفت و نیم چون وضع مزاجی دکتر فاطمی بهبودی یافت و احتمال خطری نمیرفت وی را با همان لباس سفید از بیمارستان به پادگان قصر منتقل کردند.
دستگیری پدر و مادر محسنی
به هر حال به دنبال دستگیری دکتر فاطمی، پدر و مادر ستوان دوم محسنی که دکتر فاطمی در خانه او دستگیر شد و همچنین سکینه مستخدمه آنها بازداشت شدند.
در منزل ستوان محسنی اسنادی به دست آمده که رابطه او را با سفارت شوروی مسلم میکند، به علاوه زن او نیز کارمند سفارت شوروی است و اسنادی هم از منزل او به دست آمده که ارتباط آنها را با حزب توده تایید مینماید.
روزهای دربهدری
مدارکی از اطاق مخصوص دکتر فاطمی به دست آمده که ارتباط او را با عدهای از رجال سیاسی اثبات میکند و همچنین یادداشتهای به دست آمده که حکایت از این دارد که دکتر فاطمی مشغول نوشتن کتابی بوده است به نام «روزهای دربهدری» که متضمن دستگیری و کیفیت زندگی او میباشد. همچنین معلوم گردیده است که دکتر فاطمی به وسیله تلفنی که به رادیو وصل بود با خارج ارتباط داشته است.
حالا قسمتی از مندرجات روزنامه فرمان را در این باره از نظر خوانندگان میگذرانیم:
این روزنامه معتقد است که سعید فاطمی از طرف اداره کارآگاهی مامور دستگیری دایی خود بوده در این باره مینویسد:
خانهای که فاطمی در آن دستگیر گردید ظاهرا یکی از منازل مخروبه تجریش است که در وهله اول بیش از دو اطاق در آن جلب توجه نمیکند ولی در پشت این خانه ساختمان دیگری موجود است که دارای پنج اطاق و یک زیرزمین میباشد. علاوه بر آن خانه مزبور دارای دو در میباشد که یک در آن معمولی است و در دیگر مورد استفاده مستاجرین منزل نبوده و فقط فاطمی از آن استفاده مینموده است به این ترتیب که هرکس با او کار داشته از آن در دیگر با علامت ضربه مخصوص دقالباب میکرده و فاطمی شخصا در را به روی او میگشوده است.
در اطاقهای ساختمان دوم اشیا و اسناد زیر به دست مامورین کارآگاهی افتاده است که اکنون در شهربانی موجود و مورد بررسی است:
۱- چندین صد صفحه یادداشت از ۲۴ تا ۲۸ مرداد که همه آنها به خط دکتر حسین فاطمی است و به وسیله گیرههای کاغذ به هم اتصال یافته و با جوهر سبزرنگ نوشته شده است تا آنجا که اطلاع به دست آمده یادداشتهای مزبور عبارت از تماسهایی است که فاطمی رسا و شخصا با مقامات یک سفارت بیگانه برای کمک تودهایها و تشکیل حکومت جمهوری دموکراتیک تودهای گرفته و کلیه اسرار و اعمال این چند روزه را به خوبی روشن و واضح میسازد.
۲- یکدسته چک که یک چک چند هزار دلاری همراه با آن است و امضای آن خارجی و شناخته نمیشود.
۳- یک دستگاه فرستنده.
۴- یکدستگاه ضبطصوت.
۵- مقدار زیادی نوار و صفحه که هنوز آنها را مورد آزمایش قرار ندادهاند و معلوم نیست بر روی آنها چه مطالبی ضبطشده است و مقدار فراوانی اسناد و اوراق مرموزی که مطالب آن به حروف رمز است.
به طور کلی از جریان دستگیری حسین فاطمی این طور مستفاد میشود که دو شبکه در دستگیری وی فعالیت نمودهاند: شبکه اول به هدایت سعید فاطمی خواهرزاده او است که چند ماه قبل یک ساعت مذاکره محرمانه با رئیس شهربانی نموده و از قرار معلوم تعهداتی برای دستگیر نمودن حسین فاطمی کرده است و این موضوع را این موارد مسلم میدارد که مخارج زندگانی و کرایه منزل او را کارآگهی میپرداخته و در این مدت با چند کارآگاه در تماس بوده است و از این گذشته دیروز ساعت ۹ یعنی نیم ساعت قبل از آنکه حسین فاطمی دستگیر شود او را مامورین شهربانی از منزلش به کارآگاهی میآورند و در عکسهایی که از او گرفته شده کاملا هویدا است که هیچگونه تاثر از گرفتار شدن دایی خود ندارد و حتی با خنده به یکی از خبرنگاران اظهار داشته: «خیاط در کوزه افتاد» و اکنون نیز با خیال راحت گفتگو میکند و همواره متبسم است.
شبکه دوم همان است که به هدایت سروان جلیلوند که اکنون به پاس این فعالیت به درجه سرگردی ارتقا یافته مشغول اقدامات که منجر به دستگیری فاطمی شد گردید.
در مورد اینکه سعید فاطمی نتوانست محل اختفای دایی خود و ارتباط او را با اشخاصی که طرف توجه وی بودند به طور کامل به اختیار شهربانی بگذارد اظهار نظر میشود: یک باند قوی کسب خبر و جاسوسی که مسلما افراد آن را تودهایهای تعلیمیافته و خارجیهای بسته به همان سیاست تشکیل میدهند. پس از اینکه از تماس سعید فاطمی با مقامات شهربانی اطلاع حاصل نمودند فورا در صدد عمل متقابل برآمدند و نگذاشتند سعید ارتباط مستقیم با حسین فاطمی از آن پس داشته باشد.
حال دکتر فاطمی خوب است
به طوری که مقامات فرمانداری نظامی اظهار میکنند حال مزاجی دکتر فاطمی خوب است و بعد از آنکه پانسمان زخمهای او پایان یافته چندین بار سرتیپ آزموده دادستان ارتش او را ملاقات و سوالاتی از وی نموده است.
من مامور بودم دکتر مصدق را بکشم، ولی او را پیدا نکردم و بعد مامور کشتن امیرعلائی شدم، اما او را هم به دست نیاوردم و دیروز [جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۳۰]به شمیران رفته دکتر فاطمی را تیر زدم...