در درهای در ییلاقات آلبانی، گروهی از مخالفان ایرانیِ عزب، پادگانی وسیع و بشدت محافظتشده ساختهاند که تنها غریبههای انگشتشماری تاکنون وارد آن شدهاند.
بسته به آنکه از چهکسی بپرسید، گروه «مجاهدین خلق» «دولت در انتظار جایگزینی» ایران یا «فرقهی تروریستی منافق» است. روزنامهنگاران به ندرت اجازه یافتهاند وارد اردوگاه شوند تا خودشان قضاوت کنند و حتی گاهی درخواستشان با قوهی قهریه رد شده است اما بعد از تصمیم ترامپ برای ترور قاسم سلیمانی، ژنرال قدرتمند ایرانی، به نظر میرسید ارزش امتحان دوباره را داشته باشد. آیا گروهی که ادعا میکند ایرانی دموکراتیک و سکولار میخواهد، اجازه میدهد یک گزارشگر وارد اردوگاهش شود؟
پر سر و صداترین متحدان این گروه، رادولف و. جولیانی، وکیل شخصی ترامپ و جان ر. بولتون، مشاور امنیت ملی پیشین او بودند. هردوی آنان برای سخنرانی در کنفرانسهای این گروه دهها هزار دلار دریافت کردهاند؛ جایی که این آمریکاییهای تأثیرگذار مجاهدین خلق را به عنوان «مشروعترین اپوزیسیون ایرن» معرفی کردند.
در ابتدا این گروه چندین درخواست برای دسترسی را رد کردند. بنابراین با امیدی کمتر از ناامیدی، به سمت پایگاه آنان حرکت کردم و مدارک شناسایی خود را به یک مأمور امنیتی ارائه دادم. سه ساعت بعد، کمی پیش از غروب، تماسی دریافت کردم. در کمال شگفتی، به من اجازهی ورود داده شد. بنابراین سلسلهمصاحبههایی شروع شد؛ جلسات و گشتوگذارهای تبلیغاتی تا ساعت یکونیم بامداد ادامه پیدا کرد. یکی از عکاسان «نیویورکتایمز» هم چند روز بعد پذیرفته شد.
شاید این گروه امیدوار بود تأثیر رسانهای ناشی از برخوردهای رسانهای قبلی را اصلاح کند. بازدید سال ۲۰۰۳ گزارشگر «تایمز» از پایگاه قبلی این گروه در عراق، پس از اینکه سوژههای خانم گزارشگر دربارهی یک سناریوی تمرینشده حرف زدند و او از گفتوگوهای خصوصی با افراد منع شد، پایان نافرجامی داشت.
سمیه محمدی، یکی از اعضای منافقین. خانوادهاش میگویند برخلاف میلش آنجا نگهداشته شده است. او این را انکار میکند.
این دفعه بیشتر ساکنان اردوگاه محدودیت داشتند اما مقامات اجازهی گفتوگوی خصوصی با چند نفر را صادر کردند. اینبار که من درخواست دادم، این اجازه، سمیه محمدیِ سیونهساله - که خانوادهاش نزدیک به دو دهه است که ادعا میکنند او برخلاف میل خودش آنجا نگهداشتهشده - را هم شامل میشد.
خانم محمدی، بعد از اینکه فرماندهش اتاق را ترک کرد، گفت: «این انتخاب من است؛ اگر بخواهم بروم، میتوانم».
با اینکه این گروه ممکن است سعی نکرده باشد خانم محمدی را پنهان کند، چندین لحظهی دور از انتظار و تعریفکردنهایی بود که رازها بشدت نگهداشته میشد. بطور مشخص، وقتی دربارهی جا و مکانِ رهبر اسمیِ این گروه، مسعود رجوی که در سال ۲۰۰۳ ناپدید شد، از مقامات بالا سوال شد، آنها به تِته پِته افتادند. علی صفوی، نمایندهی اصلی گروه در واشینگتن گفت: «او کجاست؟ خب میتوانیم دربارهاش حرف بزنیم؛ او ...» در حالی که به پاهایش خیره شده بود، ادامه داد.
- هنوز زنده است؟ در آلبانی است؟
آقای صفوی بعد از چندین ثانیه سکوت جواب داد: «نمیتوانیم در اینباره حرف بزنیم».
گروهی که در سال ۱۹۶۵ برای مخالفت با شاه ایران پایهگذاری شد، حکومت دینیای که جایگزین آن شده بود را رد کرد.
به عقیدهی پروفسور یرواند آبراهامیان، تاریخنگاری که روی این گروه مطالعه داشته، بلافاصله پس از انقلاب، این گروه از حمایت عمومی چشمگیری برخوردار و تبدیل به خاستگاه نیروهای مخالف نظام دینی نوپا شد.
این گروه ادعا میکند که هنوز هم حمایت چشمگیری را جلب میکند اما آقای آبراهامیان میگوید پس از اینکه در اوایل دههی ۸۰ میلادی بشدت خشنتر شد، محبوبیتش هم سقوط کرد. آبراهامیان میگوید: «وقتی با مردمی که در دورهی انقلاب زندگی کردهاند حرف میزنید و نام «مجاهدین» را به زبان میآورید، آنها به خود میلرزند».
در دههی ۸۰ میلادی، ایدئولوژی گروه بر رجوی و همسرش مریم متمرکز شد. برای اثبات سرسپردگیشان به رجویها، به اعضا گفته شد از همسرانشان جدا شوند و عشقشان را انکار کنند. همان زمان گروه تحت حمایت صدام حسین در عراق مستقر بود.
سرنوشت گروه بعد از حمله به عراق با سرکردگی آمریکا، دگرگون شد. پس از خاموشی اولیه، این گروه سلاح خود را کنار گذاشت. علیرغم قرار گرفتن در فهرست سازمانهای تروریستی در سال ۱۹۹۷، این گروه تحت حمایت آمریکا بود. اما در سال ۲۰۰۹ نیروهای آمریکایی مسئولیت حفاظت از این گروه را به دولت عراق واگذار کردند.
مقامات عراقی به رهبری سیاستمداران نزدیک به ایران نیز بطور ضمنی به شبهنظامیان متحد ایران اجازهی حمله به این گروه را دادند.
آمریکاییها و دیپلماتهای سازمان ملل شروع به جستوجو برای یافتن کشوری امنتر برای استقرار این گروه کردند. پس از لابیهای بسیار یک گروه قانونگذار از هر دو حزب ایالات متحده، دولت آمریکا در سال ۲۰۱۲ این گروه را از فهرست سازمانهای تروریستی نیز خارج کرد.
یک سال بعد، سرانجام آنها مورد استقبال آلبانی قرار گرفتند. بگفتهی دیتمیر بوشاتی، وزیر امور خارجهی آلبانی بین سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۹، دولت امیدوار بود که مهماننوازی این کشور مورد توجه واشینگتن قرار گیرد.
این گروه چندین مزرعه را در ۱۵ مایلی غرب تیرانا، پایتخت آلبانی، خرید و یک اردوگاه در آنجا ساخت.
هنگام بازدید، پایگاه بطرز عجیبی خالی به نظر میرسید. این گروه ادعا میکند که حدود ۲۵۰۰ عضو را اسکان داده است. اما در طول دو روز، ما بیشتر از ۲۰۰ نفر ندیدیم. به نظر میرسد الباقی یا توقیف شدهاند یا این گروه را با هم ترک کردهاند.
دهها عضو پیشین اکنون بطور مستقل در آلبانی زندگی میکنند. من با ۱۰ نفر از آنان ملاقات کردم که هر کدام توصیف میکردند که چطور برای زندگی بدون همسر شستوشوی مغزی شدهاند. آنان میگفتند درون گروه روابط عاشقانه و افکار جنسی ممنوع، تماس با خانواده بسیار محدود و روابط دوستانه تضعیف شده بود. همگی تعریف میکردند که مجبور به شرکت در آیینهای خودانتقادی میشدند که در آن اعضا باید هرگونه افکار جنسی یا «خائنانه»ای که داشتند را به فرماندهان خود اعتراف میکردند.
عبدالرحمن محمدیان شصتساله که در سال ۱۹۸۸ به این گروه پیوست و در سال ۲۰۱۶ آن را ترک کرد، میگفت: «کمکم شکسته میشوی. خود را فراموش میکنی و شخصیتت را تغییر میدهی. فقط از قوانین پیروی میکنی. تو خودت نیستی، فقط یک ماشینی».
این گروه اتهامات را بشدت انکار میکند و بسیاری از منتقدان آن از جمله آقای محمدیان را جاسوس ایران ترسیم میکند.
من به یک گردش سهساعته در موزهای مربوط به تاریخچهی «مجاهدین خلق» برده شدم که در آن نمایشگاهها به صدام حسین یا مجردیِ اجباری اشارهای نشده و در عوض، آنها به آزار و اذیت گروه متمرکز شدهاند.
برخی اتاقها به بازسازی اتاقهای شکنجه تبدیل شده تا توضیح دهند که چگونه زندانبانان ایرانی در دهه ۱۹۸۰ حامیان این گروه را مجازات و بازجویی میکردند. در هر اتاق، اعضای گروه در سکوت منتظر من بودند. معلوم شد که این افراد بازماندههای آن دورانند و آمادهاند که شخصاً هر روش سرکوب را برایم توضیح دهند.
یکی از بازماندهها، رحیم موسوی، در کنار یک مانکن خونآلود ایستاده بود و به آرامی چهار روش مختلفی را که شکنجهگران ایرانی برای ضربوشتم او استفاده میکردند، بتفصیل شرح داد. این فرایند با شرح شلاقزدن توسط یک شلاق فلزی معروف به «گربهی نُه دُم» به پایان رسید.
این گروه در پی تأثیرگذاری، بطور فزایندهای به اینترنت روی آورده است. یک استودیوی ضبط به من نشان داده شد که در آن دو نوازنده، سرودها و نماهنگهای «ضد رژیم» را برای انتشار در رسانههای اجتماعی ایرانی آهنگسازی میکنند.
مجموعههای رایانهای را که افراد فراری آن را بعنوان نوعی «مزرعهی ترول» به تصویر کشیده بودند به من نشان ندادند: اعضای جوان با استفاده از چندین حساب در فیسبوک و توییتر، پیامهایی در انتقاد از دولت ایران مینویسند و «مجاهدین خلق» و رهبرش را مثل شیر توصیف میکنند و لابیکنندههایی که خرجشان را میدهند را برجسته میکنند.
آقای محمدیان، عضو پیشین گروه میگوید: در سالهای اخیر که جولیانی و بولتون سخنرانیهای عمومی کردند، اعضا دستور داشتند که «یک خط مشخص را در پیش بگیرند و آن را ۱۰ بار از حسابهای مختلف توییت کنند».
من به یک باشگاه ورزشی خالی و بعد به یک کافهتریای کوچک برده شدم؛ تقریباً نزدیک نیمهشب بود. با این حال به گروه کوچکی از زنان گفته شده بود که منتظر من باشند.
آنها ایدهی «مزرعهی ترول» را مسخره میکردند. همینطور دربارهی محدودیتهای زندگی خصوصیشان گفتند.
شیوا زاهدی گفت: «وقتی میخواهید برای چیزی تلاش کنید، نمیتوانید زندگی شخصی داشته باشید».
بعد از اینکه آنجا را ترک کردم، گروه مرا با سه افسر نظامی سابق آمریکا که به محافظت از اردوگاه در عراق پس از حملهی آمریکا کمک کرده بودند، در تماس قرار داد.
هرکدام با ستایش دربارهی این گروه صحبت میکردند و میگفتند که اعضای آن از زمان آغاز حمایت ارتش آمریکا در سال ۲۰۰۳، آزاد بودند که آنجا را ترک کنند.
ژنرال سرتیپ دیوید فلیپس که در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ فرماندهی پلیس نظامی محافظت از اردوگاه را بر عهده داشت، گفت که افسران آمریکایی به تمام مناطق پایگاه عراقی دسترسی داشتند و هیچ سلول زندان یا وسایل شکنجهای پیدا نکردند.
او گفت: «میخواستم اسلحه پیدا کنم. میخواستم افرادی را پیدا کنم که به تخت بسته شدهاند؛ هرگز چنین چیزی پیدا نکردیم».
اما سوابق و شاهدانِ دیگر، شرح پیچیدهتری به دست میدهند.
سروان متیو وودساید، یکی از افسران ذخیرهی تفنگداران دریایی آمریکا که بین سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ ناظر سیاستهای آمریکا در اردوگاه عراقی بود، از کسانی که گروه پیشنهاد کردند با او تماس بگیرم، نبود.
وی گفت که در حقیقت سربازان آمریکایی بطور منظم به ساختمانهای اردوگاه یا اعضایی که بستگانشان میگفتند بالاجبار در آنجا نگهداشته شدهاند، دسترسی نداشتند.
کاپیتان وودساید گفت که رهبری گروه تمایل دارد که اعضا فقط پس از تأخیری چندروزه با مقامات آمریکایی یا اقوام خودشان ملاقات کنند. او گفت: «برای هر یک از آنها میجنگند».
او به یاد میآورد که از وقتی که دو نفرشان سرانجام تصمیم گرفتند با کامیون حمل بار از اردوگاه فرار کنند، فرار برای برخی از اعضا، بویژه زنان، بسیار دشوار شد.
کاپیتان وودساید گفت: «من آن سازمان را کاملاً سرکوبگر میدانم؛ متعجبم که آنها در آلبانی هستند».