در خاطرات علم وزیر دربار پهلوی دوم به تاریخ جمعه 24 بهمن 1354 آمده است: ساعت ۱۱ شرفیاب شدم. بقیه کارهای جاری را عرض کردم و تمام شد. ولی این مسائل هم در ضمن مذاکره شد. عرض کردم: «[فریدون] موثقی، سفیر شاهنشاه را در اردن، دیروز دیدم. معلوم شد مراکشیها لیستی که به ما دادهاند به اردنیها هم دادهاند و گفتهاند شما بیست هواپیمای اف – ۵ مرحمتی اعلیحضرت همایونی را فعلا باید به ما بدهید، همچنین اسلحههای مختلف، و گویا ملک حسین از این حیث خیلی ناراحت است. با وصف این گفته اگر برادر من امر فرمایند البته میدهم. در صورتی که غلام فکر نمیکنم امر شاهنشاه این بود که او بدهد.»
فرمودند: «اصولا باید فکر دیگری کرد. سفیر آمریکا را بخواه و به او بگو تقاضایی که مراکشیها از ما کردند، از ملک حسین هم کردهاند و این هردوی ما را به زحمت میاندازد. بیشتر ملک حسین را شاید از لحاظ سیاسی و روابطی که او فعلا با سوریه برقرار کرده و روابطی که سوریه با الجزایر دارد. پس چرا شما که میگویید کمک نظامی را به مراکش ادامه میدهید خودتان اسلحه مورد احتیاج آنها را نمیدهید؟ مرز آتلانتیک و مراکش مرز شماست نه مرز من و ملک حسین. راجع به پول اسلحه هم قطعا مراکش میتواند بدهد. به علاوه باید مراعاتش را بکنید. شاید هم در این خصوص ما با شما مذاکراتی بکنیم.»
والاحضرت اشرف اجازه خواستهاند روز دوم فروردین بنیاد خیریه خودشان را اعلام بکنند. شاهنشاه قاهقاه خندیدند. فرمودند: «آخر به خواهرم بگو یک طرف بنیاد خیریه اعلام میکنی، یک طرف مثل دیوانهها عقب پول هستی. از یک طرف نطقهای آتشین در دفاع حقوق بشر میکنی، از طرف دیگر برای منافع خودت اگر باشد، پدر مردم را میخواهی در بیاوری (فرمودند: «البته اگر من بگذارم»)». فرمودند: «بسیار خوب مانع ندارد، اعلام کند. ولی بداند که مردم ایران گول نمیخورند. چرا همگی به او بدبین و به شمس خوشبین هستند؟ چون شمس هیچ از این تظاهرات بیربط ندارد. همان است که هست.»
عرض کردم: «خیلی درست میفرمایید. مردم ایران را نمیتوان گول زد، و این که مردم اعلیحضرت را دوست دارند، برای این است که از ته قلب احساس کردهاند که اعلیحضرت همایونی جز سعادت آنها چیزی نمیخواهید. و خودتان را هم خوب شناختهاند که مادیات در نظر شما پستترین چیزهاست. تنها خودخواهی اعلیحضرت همایونی اعتلای ایران و عظمت ایران است. این را همه فهمیدهاند و میدانند. به این جهت فرمایش شما را قلبا میپذیرند. و این خارجیها هم دریافتهاند و به این جهت به نظر من ایادی مختلف سعی در خراب کردن چهره اعلیحضرت دارند و از لحاظ منافع خودشان حق هم دارند.» فرمودند: «ممکن است این سعی را بکنند ولی نمیتوانند.» من دیگر خجالت کشیدم به بعضی موارد اشاره کنم، منجمله همین بر باد رفتن پول هنگفت بادآمده ما. به علاوه یقین دارم که خود شاهنشاه این توجه را دارند تنها هزار جور گرفتاری دارند که من یکی از آنها را نمیدانم.
یک دختری به علت خرابکاری به سه سال حبس محکوم شده بود. عرض کردم: «این چه فایده دارد؟ از حبس که درآمد یک عنصر بسیار فاسد جامعه است. باید این قبیل را رسیدگی کرد و تعلیم داد. به علاوه با خانوادهشان تماس داشته باشند که دیگر خانواده از آنها قطع امید نکند آن هم از یک دختر.» فرمودند: «بسیار صحیح میگویی. فوری با [حسین] فردوست (رئیس بازرسی شاهنشاهی) و [نعمتالله] نصیری (رئیس ساواک) کمیسیونی بکنید و فکری بکنید.» بعد من مرخص شدم. بعدازظهر با آنکه هوا سرد بود سواری رفتم.