روزنامه جوان نوشت: سریال «دل» که این روزها در شبکه نمایش خانگی توزیع میشود نمونه بارز یک سریال بیارزش است که اساساً با کلیشههای رایج همیشگی ساخته شده است.
منوچهر هادی که در فروردین سال جاری فیلم مبتذل سینماییاش به دلیل زدوبندهای پشت پرده و دور زدن نظارت سازمان سینمایی توقیف شد، شروع به ساخت سریال «دل» کرد؛ سریالی که از نظر محتوایی هیچ و پوچ است و فقط بخش لاکچری بودن سریال برای کارگردانش اولویت داشته و میشود این سریال را دنباله سریال پیشین هادی یعنی «عاشقانه» دانست. بابک کایدان این سریال را برای هادی نوشته است که این نویسنده لاکچریپسند نویسنده سریال «مانکن» هم است.
اگر از بخش نوشتاری «دل» شروع کنیم میبینیم که وجه اشتراک سریال «مانکن» و «دل» در یک عنصر خلاصه شده و آن هم پول و ثروت است، انگار نویسنده گرامی با نوشتن این گونه از سریالها عقدهگشایی میکند و این وسط مخاطب برای نویسنده و کارگردان بیاهمیت است. مواد لازم برای ساخت سریالی مثل «دل» آنقدر راحت است که هر کسی میتواند آن را بسازد. در وهله اول باید خانههای لاکچری تهران را انتخاب کنیم و بعد ماشینهای گرانقیمت شهر را برای سریال اجاره کنیم. زمانی که این دو مهیا شود یک یا دو بازیگر چهره با دستمزدهای نجومی انتخاب میشود. حالا بابک کایدان هم میتواند با این چند عنصر یک موضوع پیدا کند، اساساً پیدا کردن موضوع هم زیاد دشوار نیست؛ یک رابطه عاطفی مثلثشکل برای این گونه از سریالهای لاکچری جواب میدهد. یک زن و دو عاشق دلخسته، زن هم در این گونه از سریالها نیازی به شخصیتپردازی ندارد، فقط پولدار باشد و کمی هم نگران، بقیهاش درمیآید.
به همین راحتی ساخت یک سریال به شوخی بزرگ تبدیل شده است و کارگردان با سطحیترین عناصر ساختاری مخاطبش را گول میزند و مخاطب طفلک دائماً در حال گول خوردن است. سریال «دل» در ادامه تجربه پیشین کارگردانش یعنی فیلمهای سینمایی «آینه بغل» و «رحمان ۱۴۰۰» و سریال عاشقانه یک سریال شلخته و بیمحتواست که در سه قسمت از این سریال نابلد بودن کارگردانش را در سریالسازی فریاد میزند. آقای فیلمساز فکر کرده با عقب جلو کردن زمان فیلم و فلاشبکهای کلیشهای منسوخ شده میتواند سریال بسازد. ۵۰ دقیقه زمان هر قسمت از این سریال است که ۱۲ دقیقه آن به آنچه گذشت و تیتراژ اول و آخر اختصاص دارد، زمان مفید این سریال ۳۸ دقیقه است که بیشتر آن هم به سکوت و فلاشبک میگذرد. در قسمت دوم این سریال وقتی رستا در محوطه آرایشگاه گم میشود آرش کل زمان سریال را در راهپلهها بالا و پایین میرود تا رستا را پیدا کند و اساساً هیچ اتفاق مهم یا کلیدی در قسمت دوم یا حتی سوم رخ نمیدهد و انگار قصه توانایی جلو رفتن را ندارد.
به نظر میرسد کسانی مثل بابک کایدان یا منوچهر هادی اختلاف بیش از حدی با جامعه دارند؛ میل آنها به ظاهرسازی و لاکچری بودن و فراموش کردن جایگاه متوسط و زیر متوسط باعث شده سریالی مثل «دل» به مخاطب فخر بفروشد. اساساً قشر ثروتمند جامعه زمان دیدن این گونه از سریالها را ندارد و این قشرهای آسیبپذیر جامعه هستند که با پرداخت هر هفته ۱۰ هزار تومان «دل» را میبینند، پس این قشر در کجای این سریال حضور دارد؟ چرا فکر میکنند پرداختن به زندگی مجلل و لاکچری و مثلاً ۸ میلیون خرج کردن برای یک عروسی برای مخاطب جذابیت دارد؟ آیا نشان دادن این زندگیها برای مخاطب برداشت غیرمتعارف بودن ندارد؟ در قسمت اول دوربین از پشت مادر آرش (نسرین مقانلو) شروع به حرکت میکند که مخاطب حواسش به لباس و گردنبند لاکچری این کاراکتر باشد، خب کارکرد این نگرش برای چیست؟
زندگی لاکچری، ماشینهای گرانقیمت و خانههای مجلل از یک سو و زندگیهای نافرجام و طلاق و خیانت مهمترین نکات این سریالها هستند که این نکات قطعاً از سریالهای ماهوارهای بهرهگیری میشود، با این تفاوت که در سریالهای ترکیهای ایده و فکر حسابشدهتری وجود دارد، مثل اینکه در این آثار دستکم برای جذب مخاطب و توریسم از اماکن دیدنی و میراث فرهنگی استفاده مناسبی میشود، اما در سریالهای ایرانی به دلیل نداشتن برنامه و راهبرد از سوی مدیران سینمایی و فرهنگی نه فرهنگ قرار است ارتقا یابد نه منافع ملی در نظر گرفته میشود. اساساً امید و امیدواری در این سریالها دیده نمیشود، پایان این سریالها به راحتی رها میشود، کدام یک از این سریالها پایان منطقی داشتند؟ اینگونه است که این سریالهای کلیشهای تبدیل به بنگاه اقتصادی شدهاند که جیب مخاطب را خالی کنند. در عوض مخاطب ساده با دیدن این زندگیهای دروغین و تقلبی حسرت میخورد، در این میان تنها نکتهای که مهم است نقد شدن چک بازیگر و سرمایهاندوزی کارگردان و تهیهکننده با کلاه گذاشتن بر سر مخاطب است.