در نیمه دوم آبان ۱۳۵۸، دکتر مصطفی چمران، وزیر وقت دفاع جمهوری اسلامی ایران و عضو هیات حسن نیت در کردستان، در یک گفتگوی اختصاصی با روزنامه کیهان نقطهنظرهای خود را در مورد جریانات کردستان و شایعاتی که در اطراف آن وجود داشت بیان کرد. بخش سوم (آخر) سخنان چمران را که بر خلاف دو بخش پیشین به صورت پرسش و پاسخ است در پی میخوانید:
آیا تیرباران یک فرد مجروح که از بیمارستان به محل تیرباران با برانکارد حمل شده بود توسط دادگاه انقلاب اسلامی در کردستان صحت دارد؟
والله عکسی را که منتشر کرده اند بهعکس است یعنی شخصی که در روی برانکارد نشان میدهد به سوی میدان اعدام نمیآمده است بلکه این عکس متعلق به وقتی است که او کشته شده و جسد او را خارج میکنند.
شما اشاره کردید، وقتی که ارتش وارد شهرهای کردستان گردید با استقبال زیاد مردم روبهرو شد و ما ازطرف دیگر میبینیم که مخالفین نیروهای ارتش در بین مردم هستند و مردم از آنها حمایت میکنند و این مسئله یک تناقض را نشان میدهد. اگر مردم واقعا با نیروهای دولتی هستند چرا با آنها همکاری میکنند که نتیجه آن همین زد وخوردهای اخیر بوده است؟
این درست است که عدهای با آنها همکاری دارند، ولی اکثریت مردم زیر سلطه سلاح زور و ترور اجبارا با آنها همکاری میکنند. در همین چند هفته پیش در سقز چند نفر از طرفداران دولت را تیرباران کردند یعنی احزاب چپ، طرفداران دولت را گرفتند و محاکمه و تیرباران کردند. در شهر تربت مردی به نام امینی را که از دولت حمایت کرده بود باز محاکمه کردند، باز تیرباران نمودند. در یکی از دههای نزدیک به سردشت دموکراتها یا بعضی از احزاب چپ وارد خانهای میشوند و تقاضای نان میکنند، صاحب خانه میگوید: «ما طرفدار حکومت مرکزی هستیم، طرفدار انقلاب اسلامی ایران هستیم و نمیخواهیم به شما نان بدهیم.» حزبیها میگویند: «اگر ندهید زنت را در مقابلت میکشیم.» میگوید: «نمیدهم.» زن او را به رگبار گلوله میبندند و در مقابل شوهر میکشند و بعد به او میگویند: «حالا نان میدهی یا نه؟» میگوید: «هنگامی که زنم زنده بود نان ندادم میخواهید بعد از مرگ او نان بدهم!» او را نیز به رگبار گلوله میبندند و سه گلوله به شکم او میزنند، و او را سوراخ سوراخ میکنند و به زمین میافتد. آنها فکر میکنند که او مرده است و میروند، ولی زنده میماند. او را به بیمارستان سردشت میآورند و این داستان را برای دوستان ما، سربازان ما نقل کردند و نظیر این ترور و جنایت همهروزه و در همه نقاط کردستان پیاده میشود و بنابراین افراد عادی زیر سلطه مسلحینِ حزب قدرت نفس کشیدن ندارند؛ بنابراین اجبارا خود را با آنها همراه نشان میدهند. من مطمئن هستم آن روزی که امنیت در کردستان مستقر شد و ارتش حاکمیت را به دست گرفت اکثریت کرد با انقلاب اسلامی ایران، با حکومت مرکزی خواهند بود نه با احزاب چپی. به عنوان مثال در شهر بانه در همین شهر بانهای که به دشمنی با دولت مرکزی شهرت دارد، بعد از کشته شدن ۳۴ نفر از افسران و درجهداران ارتش در مدخل شهر و پس از جنگهای مستمر به مدت چند شب و چند روز، بعد از آنکه چپنماها، چریکهای فدایی خلق، از شهر گریختند، بزرگان شهر و مردم شهر به نزد فرمانده ارتش در بانه آمدند و اظهار وفاداری کردند و گفتند: «این ما نبودیم که کشت و کشتار را به راه انداختیم، این چپنماها بودند که آمدند. اینها کشتند و الان گریختند.»، اما هنگامی که این چپنماها بر شهر مسلط بودند این مردم شهر جرات نفس کشیدن و ابراز عقیده نداشت بنابراین اجبارا با آنها همراه میشدند. حتی در مهاباد میبینید که چپنماها میریزند دکان کسی را غارت میکنند و آتش میزنند به بهانه اینکه صاحب دکان طرفدار دولت است و در این صورت کس دیگری جرات نخواهد کرد که از دولت مرکزی حمایت کند بهخصوص آنجا که میدانند شهر در سیطره چپهاست و ارتش در پادگان خارج از شهر حضور دارد و بنابراین چپیها قادرند هرکس را در شهر نابود کنند و اموالش را از بین ببرند، بنابراین یک آدم عادی محال است که بتواند با اینها مخالفت کند و با آنها همراهی ننماید. در یکی از جنگهایی که در حوالی سردشت به وقوع پیوست از بین غنایم بسیاری که به دست ارتش افتاد حدود ۵۰ اسب و قاطر بود که ما فکر میکردیم که این اسبها و قاطرها متعلق به حزب است و به جهاد سازندگی دادیم که اینها را بفروشد و صرف کارهای عمرانی کند. هنگامی که اسبها و قاطرها را به شهر آوردند معلوم شد این اسبها و قاطرها را به زور از دهقانان گرفتهاند و صاحبان اسبها و قاطرها آمدند و اسب و قاطر خود را بردند؛ بنابراین نشان میدهد که اینها با زور وارد دهات میشوند، مردم از ترس و وحشت قدرت حرف زدن ندارند.
مسئلهای که اینجا پیش میآید، همیشه هم گفته شده و حداقل تبلیغ شده این است که بیشتر مقامات رسمی مملکت میگویند که افراد مخالف انقلاب اسلامی در کردستان اکثرا غیربومی هستند و کسانی هستند که از اطراف و اکناف مثل چریکهای فدایی به آنجا رفتند و در آنجا عمل میکنند. اگر چنین چیزی واقعا صحت دارد پس چطور است که با این بند از قطعنامه هیاتی که اخیرا در مذاکرات مطرح میشود که افراد غیربومی را خواستار هستند از منطقه کردستان خارج شوند دولت مرکزی موافقت نمیکند؟ چون اگر موافقت بکند طبیعتا افراد غیربومی که در آنجا عمل میکنند نمیتوانند بمانند. چنین چیزی صحت دارد که آنجا غیرکرد هستند و دارند آنجا عمل میکنند؟
منظور آنها از افراد غیربومی افراد غیربومی دولتی است. قوای انتظامی ارتش و ژاندارمری و پلیس هست، منظورشان احزاب چپی نیست و از نظر دولت و از نظر ما معتقدیم که ایران متعلق به تمام ایرانیان هست و یک کرد نه فقط در کردستان حق دارد بلکه حتی در خراسان و بلوچستان هم حق حاکمیت دارد و بنابراین فکر اینکه در اینجا یک فارس یا یک بلوچ نباشد و همه کرد باشند یک فکر ارتجاعی و منحط هست و ما معتقدیم که یک بلوچ باید بتواند به آزادی در کردستان زندگی کند و یک کرد نیز به سادگی و آزادی در بلوچستان یا هر نقطه دیگری رفت و آمد و زندگی کند و بنابراین ما مخالف این ایده هستیم، برای اینکه از نظر انقلاب اسلامی ما با این ایده مخالفیم، ولی آنها مخالفت میکنند و این سوال شما را باید به خود آنها بازگرداند؛ یعنی آن کسانی که با خارجیها در کردستان مخالفت میکنند و میگویند غیرکرد باید خارج شود؛ بنابراین چرا این احزاب چپ غیرکرد را در کردستان میپذیرند، ادامه همکاری هم میکنند؟ یعنی این سوال به خود آنها وارد است نه بر ما.
بعد از اشغال سفارت آمریکا به اصطلاح جزو یکی از افشاگریهای دانشجویان پیرو امام مدارکی هست دال بر دخالت سازمان سیای آمریکا در کردستان و خوزستان و مناطق دیگری که در آنجا اغتشاشاتی بود. آیا چنین چیزی صحت داشته یا اینکه فقط تبلیغات سوء هست؟
والله افسران عراقی و سربازان عراقی در کردستان دیده شدهاند. بدون تحقیق و بدون شک و تردید وجود داشتهاند. از طرفی جاسوسان اسرائیلی و دستنشاندههای صهیونیست در منطقه کردستان نیز فعالیت کرده و نمونههای زیادی از فعالیتهای آنان دیده شده است و در هر حال از آنجا که اسرائیل با آمریکا رابطه نزدیک دارد از یک جا آب میخورند؛ بنابراین میتوان پیشبینی کرد که اینها با هم رابطه داشتهاند و دلیلی بر دخالت آنها در ایران میتوان شمرد.
آیا مسئله کردستان به عنوان یکی از عوامل تضعیفکننده دولت تا حدی که کار دولت را به استعفا بکشاند بود یا نه؟
نه هیچ دخالتی در استعفا نداشته است؛ ولی میتوان گفت که مسئله کردستان در تاخر انقلاب ما دخالت داشته است یعنی باعث تاخیر پیشروی ملت ما شده است، یعنی مقدار زیادی از انرژیها و فعالیتهایی را که میتوانست در راه سازندگی صرف شود در راههای تخریب و انحطاط صرف کرده است.
شایعاتی هست که شما در بین عشایر کردستان اسلحه پخش کردید. آیا این صحت دارد؟
آقای بهادران که شخص مرا و سرتیپ ظهیرنژاد، فرمانده ارومیه، را متهم میکند که به عشایر کردستان اسلحه دادیم و بعد مطالب دیگری چنین و چنان حملاتی میکند خیلی حملات جالبی است! ولی به طور کلی قضیه توزیع اسلحه در کردستان مربوط به ژاندارمری است و هیچ رابطهای نه با ارتش دارد و نه با شخص من و نفس قضیه یعنی توزیع اسلحه در آنجا چه خوب باشد چه بد باشد هیچ ارتباطی با شخص من ندارد و این آقای بهادران روی جهل یا روی غرض این حرف را زده و بهخصوص در هنگامی این حرف را زده که من در پاوه بودم و این جناب آقا در نقده یا ارومیه بوده و من در پاوه اصلا هیچ ارتباطی من با او ندارم و آن نامه یا مقالهای را که نوشته در همان روزهایی است که من در پاوه بودم و هیچ دخالتی در منطقه نقده نداشتم و این یکی از دلایل بزرگ است. کسانی که بعد از قضیه پاوه شهرت ما [را]به هر دلیل خوب یا بد خواستند بکوبند و دلیلی بتراشند و این آقا اسم ما را جزو دیگران گذاشته و این جور حمله کرده؛ بنابراین موضوع منتفی است و بیاساس است. ما در مورد ژاندارمری، بله ژاندارمری اسلحه پخش کرد و اسلحه برای جوانمردان که از مرزها نگهبانی بکنند و بنابراین مثلا ایل منکور حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ قبضه اسلحه بین آنها پخش کرد که از مناطق خودشان حمایت بکنند. در اشنویه ۵۰ قبضه اسلحه داد که جوانمردان از منطقه خودشان حمایت بکنند؛ و متاسفانه حدود ۷۵۰ اسلحه به دموکراتها داد و حتی هنگامی که از او پرسیدند که به دموکراتها دادی حتی دموکراتهایی که کارت داشتند، تیمسار دانشور، فرمانده ژاندارمری، به آنها گفته بود: «من نمیخواستم بین کردهای حزبی و غیرحزبی تبعیض قائل شویم، میخواستم نشان بدهم به همه آنها با یک چشم نگاه میکنم» و بنابراین اسلحه را اینچنین پخش کرد و حزبیهای دموکراتی همه اسلحهها را به تحویل حزب دادند و بر خلاف این مدعی که ژاندارمری اسلحهها را به عشایر داده بود مقدار زیادی را هم به همان حزبها داده بود که آنها تحویل حزب دادند، ولی به هر حال این قضیه خوب یا بد هیچ ارتباطی با شخص من یا ظهیرنژاد، فرمانده ارومیه، ندارد و جای تاسف است که چنین حرفهایی زده میشود. علاوه بر آن مطلب دیگری که خود را منتسب به امام خمینی میکند؛ شخص امام در جلسهای در حضور عدهای فرمودند: به هیچ وجه نماینده او نیست و حتی دستور دادند که دفتر امام این مطلب را که او نماینده امام است تکذیب کنند. این مطلب چندین بار در رادیو خوانده شد. البته من بر این موضوع نمیخواستم تکیه بکنم و اصلا قضیه از اساس بیمعنی است، اما متاسفانه بر پایه ترس آقای بهادران روزنامههای کمونیستی، روزنامه مردم روزنامه مربوط به چریکهای فدایی و پیکار و دیگران و دیگران دست گرفتند و این مطلب را بزرگ کردند و بر دیوارهای دانشگاه پر کردند. یک داستان بسیار از نظر خودشان مهیج به وجود آوردند که به اصطلاح خودشان یک فرد را بکوبند و جای تاسف است که یک فرد مسلمان این چنین آلت دست احزاب چپ یا احزاب توطئهگر شود.
این روزها متداول شده که شخص شما تلزعتر را تسلیم فالانژیستهای لبنانی کردید. آیا این صحت دارد؟
آنها که کمی اطلاع دارند میدانند که تل زعتر قلعه ثمود نامیده میشد؛ یعنی قلعه شکستناپذیر فلسطینیها که در این قلعه هزاران مسلح فلسطینی میجنگیدند و موضوع اینکه یک شخصی از نقطه دیگری از جنوب لبنان قادر باشد قلعه ثمود فلسطینیها در بیروت را تحویل فالانژیستها بدهد، این برای فلسطینیها یک ننگ به حساب میآید. چگونه ممکن است یک شخصی در نقطه دیگری قلعه شکستناپذیر فلسطینیها را تسلیم دشمن کند! پس آن فلسطینیهای مسلح چه میکردند؟! آنها بیکار نشسته بودند که شخصی قلعه آنها را تسلیم دشمن کند! اگر کسی چنین حرفی را بزند یک ننگی را بر آنها تحمیل کرده است، چون قلعه فلسطینیها را فلسطینیها مسئول محافظتش هستند. چگونه شخصی از خارج بیاید آن هم قادر است قلعه اینها را بگیرد تحویل مثلا فالانژیستها بدهد و اگر این قضیه صحیح میبود در عوض چند سال خود فلسطینیها میباید این مسئله را مطرح میکردند چطور شد که سالها گذشت و هیچ کسی حرفی نزد و پیکار یعنی منافقین که از مجاهدین جدا شدند اینها آمدند چینی چیزی را دست میگیرند که تل زعتر را فلان کس تسلیم کرده. بزرگترین مسخره تاریخ است، مثل کسی که بگوید آلمان شکست خورد که مشهدی حسن در سبزوار فلان عمل را انجام داد! چه رابطهای بین اینها بود از این دروغها و ناسزاها؛ و باز عدهای این ابهام و شک خودشان را بیشتر میکنند که دکتر چمران سازماندهنده سازمان امل هست که سازمان شیعیان لبنان است و این سازمان ضد فلسطینی است. در جواب باید بگویم که در چهلم بزرگداشت دکتر شریعتی در بیروت در مراسم باشکوهی که تشکیل شده بود، یاسر عرفات فرمانده مقاومت فلسطین و رهبر سازمان الفتح همان سازمان امل است و اگر سازمان امل در جنوب لبنان از سازمان الفتح پشتیبانی نکند سازمان الفتح از بین خواهد رفت بنابراین بزرگترین اثبات از طرف رهبر سازمان مقاومت فلسطین درباره سازمان امل است بنابراین اگر یک کمونیست یا یک منافق بیاید و کلامی بگوید باید کلام این منافقین را پذیرفت یا کلام رهبر مقاومت فلسطین را؟! به هر حال درباره فلسطین باید بگویم در لبنان با گروه جرج حبش و جبهه التحریر العربیه و کمونیستهای دیگر اختلافت زیادی داشتهایم، ولی این اختلافات با کمونیستها و چپیها به هیچ وجه مخالفت با مقاومت فلسطین نبوده است بلکه با سازمان الفتح در تمام سنگرهای مبارزه در مقابل اسرائیلیها و مقابل فالانژیستها، سربازان امل دوش به دوش همکاری کردهاند و شهدای زیادی نیز دادهاند، اما عدهای از کمونیستها و منافین با سازمان امل مخالفت کرده به دلیل اینکه از نظر ایدئولوژی بزرگترین سد در مقابل آنها سازمان امل بود و اگر بخواهیم مثال بزنیم آن سازمانها جبهه التحریر العربیه یا جبهه الشرقیه متعلق به جرج حبش مانند سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمانهای نظیر او در ایران است که نهضت اسلامی ما نیز قادر به همکاری با آنها نیست و دست رد به آنها میزند و آنها نیز انقلاب اسلامی ما را مورد هجوم قرار میدهند و بنابراین اگر کسانی پیدا بشوند که با کمونیستها و چپیها یا گروههای نظیر همکاری داشته باشند آن نوع همکاری از طرف انقلاب اسلامی و خط مکتبی ما مغبوض است.
منبع: روزنامه کیهان، یکشنبه ۲۷ آبان ۵۸.