arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۰۴۲۶۵
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۱۶ - ۰۸ مهر ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره‌ها در «انتخاب»؛

ادعای اشرف پهلوی پس از سقوط دولت مصدق / اکنون کسی که مرا ببر ماده لقب داده بود، در چنگال من اسیر است

چند هفته پیش بعد از خواهش‌های زیاد که از مصدق کردم و قبول نکرد، مجبور شدم بدون ویزا به تهران مسافرت کنم تا به کار‌های خود سر و سامانی بدهم، ولی بلافاصله از طرف مصدق دوباره تبعید شدم. با تمام این احوال توانستم او را گول بزنم و آن‌چه را می‌خواستم انجام بدهم. من به اندازه‌ای از سقوط مصدق خوشحالم که هیچ پروایی از ابراز آن ندارم؛ زیرا اکنون کسی که به من لقب «ببر ماده» داده بود در چنگال من اسیر است؛ و او راست می‌گفت، زیرا من در انجام مقاصد خودم مانند یک ببر رفتار می‌کنم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

توانستم مصدق را گول بزنم/ اکنون کسی که مرا ببر ماده لقب داده بود در چنگال من اسیر است!

سرویس تاریخ «انتخاب»: اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه و مادرش در دهم مرداد ۱۳۳۱ به دستور دکتر مصدق از ایران اخراج شدند، اتهام‌شان کارشکنی و دخالت در امور مملکت و دست داشتن در روی کار آمدن دولت قوام بود که به قیام خونین ۳۰ تیرماه ۳۱ منجر شد. اشرف یک سال بعد از آن (چند هفته پیش از کودتای  ۲۸ مرداد) در سوم مرداد ۱۳۳۲ با نام جعلی و بدون اطلاع به ایران بازگشت، وقتی دولت فهمید، بهانه آورد که فرزندش بیمار است و برای فراهم کردن هزینه‌های درمان او به وطن برگشته، مصدق با تدابیری به سرعت این بهانه را از دستش گرفت و فردای آن روز دستور داد که ظرف همان روز با اولین هواپیما کشور را ترک کند، اشرف با تمام بهانه تراشیدن هایش از جمله جا نداشتن پرواز و... نتوانست کاری از پیش ببرد و بالاخره بعد از ۵ روز به ناچار ایران را به مقصد ژنو ترک کرد. برای همین هم بود که بعد از سقوط دولت دکتر مصدق یکی از خوشحال‌ترین افراد از این ماجرا، همین خواهر در تبعید شاه بود، کسی که یک ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد و با برداشته شدن مانع مصدق، منتظر نشسته بود تا به محض یک اشارت برادر با سر به سمت ایران بدود. در اوایل مهر ۱۳۳۲ مجله آلمانی دوتیش ایلوستریت مصاحبه‌ای را از اشرف پهلوی منتشر کرد که در آن به شدت از سقوط دولت ملی ابراز شادمانی کرده بود.

به گزارش «انتخاب»، مجله خواندنی‌ها در تایخ هفتم مهر ۱۳۳۲ این مصاحبه را بازنشر کرد که در ادامه می‌خوانید:

قبل از این‌که مصدق مرا در سال ۱۹۵۱ از ایران تبعید کند، یک دقیقه روی راحتی و آرامش را ندیده بودم. دائم در تلاش و کوشش بودم. ناچار بودم پیوسته با پول و زور با نمایندگان و رجال در جدال باشم تا آن‌ها را به نفع مملکت وادار به کار کنم.
در مسافرتی که به روسیه کردم بزرگ‌ترین پذیرایی از طرف شخص استالین از من به عمل آمد و یک پالتوی پوست بی‌نظیر به من هدیه نمود. وزیر امور خارجه شوروی، مولوتوف، نیز یک انگشتر برلیان به من هدیه داد؛ و شخص استالین با من بی‌نهایت دوست و صمیمی بود و عقیده داشت که پرورشگاه‌هایی که من در ایران ایجاد کرده‌ام با بهترین پرورشگاه‌های شوروی در یک ردیف است.

در آمریکا من با تشکیلات مدرن بیمارستان‌ها آشنا شدم و در انگلستان نیز نمونه بهترین آموزشگاه پرستاری را دیده و سعی کردم که آن‌ها را در تهران به وجود آورم.

موقعی که پدرم از ایران تبعید شد تمام ثروت خود را به برادرم تفویض کرد، ولی مصدق تا آن‌جا که توانست ثروت برادرم را به عناوین مختلف از چنگ او خارج ساخت تا جایی که خانواده سلطنتی ایران ناچار دست به قرض کردن از این و آن زدند.

در اواخر سال ۱۹۵۱ که می‌خواستم تمام دارایی خود را صرف ایجاد سازمان‌های مفید اجتماعی دیگری بنمایم مصدق ناگهان مرا تبعید ساخت، ولی امروز برادر من خیلی با انرژی و قدرت بیش‌تری کار‌های ناتمام مرا انجام خواهد داد.

در بحبوحه زمانی که من فوق‌العاده در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی بودم، با شوهر فعلی‌ام که عشق بزرگ مرا در زندگی تشکیل می‌دهد آشنا شدم. احمد شفیق فرزند یک مورخ و وزیر مصری است. در سال ۱۹۴۳ من برای ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه پادشاه مصر، فاروق، را در قاهره ملاقات کردم و در کلوب (فرا و سیار) در یک اسب‌دوانی شرکت کردم. موقعی که فاروق به کسی که نفر اول شده بود جایزه می‌داد من چندان توجهی نداشتم که او کیست و در مدت سه ماه اقامت من در قاهره نیز حادثه جالبی رخ نداد؛ ولی در ۱۵ مه ۱۹۴۴ پس از بازگشت از ژوهانسبورگ با همان قهرمان سوارکار که کسی جز احمد شفیق نبود ازدواج کردم.

شفیق یک مرد ورزشکار و قابلی است و برادرم اداره هواپیمایی کشوری را تحت نظر او قرار داد، و این رشته‌ای بود که شوهر من بهتر می‌توانست در آن خدماتی به انجام برساند. تا این‌که مصدق او را هم از کار برکنار ساخت.

هنگام تبعید من خود را به تربیت فرزندان خود مشغول می‌ساختم. شهریار هفت ساله من به شدت مریض بود و آزاده دو ساله نیز مرا خیلی اذیت می‌کرد، چون یک دختر شیطان و ناراحتی است.

چند هفته پیش بعد از خواهش‌های زیاد که از مصدق کردم و قبول نکرد، مجبور شدم بدون ویزا به تهران مسافرت کنم تا به کار‌های خود سر و سامانی بدهم، ولی بلافاصله از طرف مصدق دوباره تبعید شدم. با تمام این احوال توانستم او را گول بزنم و آن‌چه را می‌خواستم انجام بدهم.

موقعی که به من خبر فتح ملت و سقوط مصدق رسید فورا به رم حرکت کردم و با برادر خودم و همسر او ملاقات گرمی کردم؛ و قرار کار‌هایی را که باید بعد از این در ایران انجام بدهم با برادرم در میان گذارده و موافقت او را به دست آوردم و اکنون فقط منتظر احضار برادرم هستم و انتظار دریافت تلگراف شاه ایران را دارم.

من به اندازه‌ای از سقوط مصدق خوشحالم که هیچ پروایی از ابراز آن ندارم؛ زیرا اکنون کسی که به من لقب «ببر ماده» داده بود در چنگال من اسیر است؛ و او راست می‌گفت، زیرا من در انجام مقاصد خودم مانند یک ببر رفتار می‌کنم.

نظرات بینندگان