سرویس تاریخ انتخاب: عزت شاهی، از اعضای سابق مجاهدین خلق که سالها در زندان رژیم سابق تحت شکنجههای طاقتفرسا قرار داشت، در خاطراتش با اشاره به شرایط زندان و حکم مسعود رجوی، به همکاری وی با عوامل ساواک و تاثیر آن در شکنجه نشدن و شکستن حکم اعدام او اذعان میدارد:
واقعا برخی حتی بدون یک ضربه سیلی تمام مرتبطین خود را لو می داند، و همین افراد گاهی به دروغ به عنوان سمبل مقاومت شناخته میشدند. فردی که در برابر پلیس ضعیفترین فرد بود با نقشه پلیس و یانقشههای دیگر در محیط زندان بزرگترین شخصیت و قهرمان شناخته میشد. حتی گاهی برای اینکه وانمود کند که انقلابی است و سر نترس دارد حتی تصنعی با پاسبان درگیر میشد، چند روزی هم او را به انفرادی میبردند و بعد هم که برمیگشت از او یک شخصیت قهرمان در مقابل دیگران میساختند. نظیر مسعود رجوی، وقتی در شهریور ۵۰ دستگیر شد تا سال ۵۳ اصلا شکنجه نشد و صحنهآراییها و دفاعیات وی در دادگاه همه و همه به گونهای بود که همه میپنداشتند به واقع او یک قهرمان است. او جزء کسانی بود که با همان باورهای ذهنی در یک شب دستگیر شدند. آنها وقتی دستگیر شدند همه چیزشان لو رفت. از بین ایشان فقط اصغر بدیعزادگان کتک خورد. علت آن هم این بود که در آن زمان ساواک و شهربانی جداگانه کار میکردند و کمیته [هماهنگکننده (کمیته مشترک)] وجود نداشت. هریک مستقل از هم کار میکردند. دستگیرشدگان ساواک به قزلقلعه برده و بازجویی میشدند و دستگیرشدگان شهربانی هم به زندان شهربانی برده و بازجویی میشدند. در دستگیری بدیعزادگان تضاد ساواک و شهربانی نمایان شد. بدیعزادگان در حالی توسط شهربانی دستگیر شده بود که پیشتر از او دوستانش توسط ساواک دستگیر و بر تمامی فعالیتها، برنامهها و افراد اعتراف کرده بودند. شهربانی با کتک و شکنجه تلاش میکند تا بدیعزادگان را تخلیه کند. او نمیدانست که دیگران همه چیز را گفتهاند. شهربانی هم از قضایا خبری نداشت ولی بر اثر فشاری که به او آوردند سرانجام اطلاعاتی را لو داد. شهربانی برای کسب موفقیت وارد عمل شد هرجا که میرفت ردپای ساواک را جلوتر از خود میدید و به مطلب جدیدی دست نمییافت. لذا جری شد و بدیعزادگان را بیشتر و بیشتر شکنجه کرد. واقعا او کتک زیادی خورد. بعد شهربانی به این نتیجه رسید که این مسائل به دردش نمیخورد و همه مطالب را ساواک میداند و او را تحویل ساواک داد.
شکنجه افراد مجاهدین که در سال ۵۰ دستگیر شدند حداکثر در حد ضربات سیلی و لگد بود. چراکه اطلاعات ایشان پیشتر توسط دلفانی لو رفته بود و ساواک نیازی به اطلاعات آنها نداشت و آنها هم بعد از ملاحظه لو رفتن اطلاعاتشان دلیلی بر مقاومت نمیدیدند. یک بار از رجوی پرسیدم: «فلانی که قبلا سمپات (هوادار) شما بود میگوید من در سال ۵۰ خیلی شکنجه شدم. آیا واقعا راست میگوید یا نه؟ مسعود گفت: نه! من که در مرکزیت و در راس بودم فقط ۲۴ ضربه شلاق خوردم که در دو نوبت بود.»
احکامی که در حق مسعود رجوی صادر شد خیلی تاملبرانگیز بود. برای او ابتدا اعدام بریدند ولی در تجدیدنظر این حکم به حبس ابد تنزل یافت و رجوی با حکم حبس ابد روانه زندان شد.
برخی گفتند چون یکی از بستگان رجوی نماینده مجلس بود، پارتیبازی کرد تا رجوی شکنجه نشود. این گفته صحت ندارد. پارتی فقط در سطح دادگاه و جریان محاکمه مفید و موثر است و نه در بازجویی و زمانی که متهم در دست ساواک بود، ساواک به هیچکس رحم نمیکرد. اطلاعات میخواست و هرکس این خواسته را برآورده میکرد و اطلاعاتش را در اختیار ساواک میگذاشت از شکنجه در امان میماند. ساواک نمیتواند دخالت پارتی را بپذیرد تا فرد، دوستش و گروهش را لو ندهد. پارتی خود جرئت اعمال نفوذ ندارد، اما نقش و تاثیرش در جریان محاکمه را نمیتوان رد کرد.
رجوی از خانواده ثروتمند است و در خارج نفوذ دارد. یکی از برادرهایش در سوئیس استاد دانشگاه است، در آنجا تظاهرات و تبلیغات زیادی کردند. سازمان ملل و حقوق بشر فشار آوردند تا بالاخره رژیم در برابر این مجموعه عوامل مجبور به تنزل حکم مجازات رجوی از اعدام به حبس ابد شد. در خصوص روابط این افراد و این گروهها خیلی غلو میشد که از روی حب و بغض بود.
با این جهتگیری که اگر شما خیلی آدم ضعیفی باشی و حتی آدم خائن باشی، اگر در جهت منافع این جریان قدم برداری آدم خوبی و قهرمان محسوب میشوید، برایتان هورا میکشند و کف میزنند اما وقتی در برابر جریان ایشان بایستی و بخواهی استقلال رای داشته باشی، اگر بزرگترین، مقاومترین و اندیشمندترین شخص هم که باشی حسابی شخصیتت را لگدمال میکنند و برچسبهای خائن و بریده و... را به شما خواهند زد.
منبع: خاطرات عزت شاهی، تدوین و تحقیق محسن کاظمی، تهران: سوره مهر، چاپ بیستم، صص ۱۰۹-۱۰۷.