پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند.
به گزارش «انتخاب»؛ در یادداشتهای علم آمده است
این چند روز چون جز سهشنبه شرفیابی نداشتم، یکجا مینویسم و فقط به ذکر مطالب مهم اکتفا میکنم.
در روز شنبه ۲۴ مطلب مهم این بود که پیش مادرم ناهار خوردم. بعد از ناهار به منزل آمدم. هنوز استراحت نکرده بودم، تلفن زنگ زد. دخترم ناز بود. معلوم شد وقتی او هم از منزل مادرم به منزل خودش برگشته، همین ماجراجویان راه او را گرفته میخواستهاند او را بربایند... و بعد البته در مقابل یا [باج] بگیرند یا امتیازات دیگر، از قبول استخلاص زندانیان و غیره. خوشبختانه جایی که راه را بر او گرفته بودند – پشت منزل خودش – در ساعت ۳ بعدازظهر که معمولا در این ساعت ایام تابستان همه جا خلوت است و درست حساب کرده بودند، یک طرف آن هنوز بیابان است. با آنکه گودال بزرگی بر سر راه بود، دخترم دستپاچه نشده، دل به دریا زده و اتومبیل را با سرعت پیچانده، به گودال افتاده ولی خوشبختانه درآمده است و از طرف دیگفر فرار کرده، به منزل خودش رسیده است. خیلی شکر خدا را به جای آوردم. بعد به پلیس اطلاع دادم. مضحک این است که رئیس شهربانی، سپهبد [جعفرقلی] صدری، که اصفهانی هم هست، با لهجه اصفهانی گفت: دختر خوشگلی بوده است، چند نفر لات دنبالش افتادهاند، چیز مهمی نیست. همین مرد روزی که ماجراجویان بمب در اتومبیل مستشار نظامی آمریکا گذاشته بودند و اول وقت من علت انفجار را از او جویا شدم، میگفت چیز مهمی نیست، یک اتومبیل از سراشیبی تند بدون ترمز آمده است پایین، به تیر چراغ برق خورده است، باکش ترکیده است! این هم روزی بود که نیکسون اینجا بود.
ساعت ۷ بعدازظهر والاحضرتها از مسافرت سوئیس برگشتند. ماشاءالله ولیعهد بزرگ شده و چهقدر عاقل و هوشمند است.
دوشنبه صبح با یک انگلیسی که در امور عراق و کردستان اطلاعات عمیق دارد ملاقات کردم. خیلی عمیقانه نقشهای در پیش است که بین کردها و عراقیهای فراری از رژیم بعثی عراق ائتلافی پیش بیاید و با این زور رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم. آمریکاییها و انگلیسیها با ما همکاری نزدیک میکنند، تا نتیجه چه شود.
عصری با سفیر آمریکا ملاقات داشتم، در خصوص تحویل همه جور اسلحه که خواستهایم، صحبت میکرد و میگفت هیچ چیز مضایقه نخواهد شد. حالا صبر کن ببین من چه خواهم کرد. حتی رفتن و نشستن ایرانایر در لوسآنجلس... که مدتها مورد تقاضای شما بود و انجام نمیشد، من ترتیب دادم که برود، چون دیدم مورد علاقه شاهنشاه است و این کار باعث گله خط هوایی دیگر از قبیل بی.او.ا.سی و غیره خواهد شد. راجع به هواپیماهای مختلف DC-10 و Lockheed 12-10 و F-1 و F-111 که دو تای آخر هنوز ساخته نشدهاند و مورد تقاضای ما برای آینده است – اطمینان میداد.
شرحی راجع به وضع یمن شمالی، که مجددا با آمریکا ارتباط برقرار کرده و کمکهایی که خواسته است، میگفت که همه جور کمک خواهد شد. میگفت: اطلاعاتی که از منابع [اطلاعاتی] intelligene در دست دارم، شیخ زاید حاکم امارات خلیج عربی بر سر عقل آمده، میخواهد با شما و ملک فیصل کنار بیاید. من گفتم: شنیدم از اجازه تاسیس سفارت شوروی در آنجا هم فعلا منصرف شده است. خیلی تعجب کرد که من این خبر را از کجا دارم.
مدتی راجع به وضع پاکستان غربی و شرقی صحبت کردیم – این شخص قبل از ماموریت اینجا، سفیر آمریکا در پاکستان بود. من گفتم: در این ماجرا از اول تا آخر بودم. یحیی خان اشتباهات سیاسی و تاکتیکی بزرگی کرد. میگفت: یحیی میترسید که اگر [خودمختاری] پاکستان شرقی را گردن نهد، پاکستان غربی هم تجزیه خواهد شد و مخصوصا از این مسئله زبان اظهار نگرانی میکرد. میگفت: در پاکستان شرقی هم اول صحبت زبان بود.
من گفتم: «شاهنشاه هنگام جشنها خیلی سعی کردند به وساطت پادگورنی، رئیسجمهور شوروی، بین رئیسجمهور هند و پاکستان سازش بدهند. میگفت آن وقت دیگر دیر شده بود، چون هندیها تصمیم به مداخله مسلحانه گرفته بودند و روسها هم فوقالعاده مایل بودند چنین عملی بشود، زیرا در سرحدات غربی چین نفوذ غیر قابل انکاری به دست میآوردند. اینطور هم شد.
راجع به عراق و نقشه محرمانهای که در دست عمل است، با او صحبت کردم. میگفت: خدا کند عمل شود و دوباره قبل از عمل برملا نگردد. قدری راجع به نفت و نقشه شاهنشاه صحبت کردیم. قرار شد با هم به بلوچستان برویم – چون شاهنشاه اجازه فرمودهاند. ملاقات با نظامیها مسئله مضحکی بود که عنوان کرد.
سفیر آمریکا گفت: ببین من چه خواهم کرد. حتی رفتن و نشستن ایرانایر در لوسآنجلس...
عمیقا نقشهای در پیش است که رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم
یادداشتهای علم، شنبه ۲۴ تیر تا آخر روز دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۴۹
این چند روز چون جز سهشنبه شرفیابی نداشتم، یکجا مینویسم و فقط به ذکر مطالب مهم اکتفا میکنم.
در روز شنبه ۲۴ مطلب مهم این بود که پیش مادرم ناهار خوردم. بعد از ناهار به منزل آمدم. هنوز استراحت نکرده بودم، تلفن زنگ زد. دخترم ناز بود. معلوم شد وقتی او هم از منزل مادرم به منزل خودش برگشته، همین ماجراجویان راه او را گرفته میخواستهاند او را بربایند... و بعد البته در مقابل یا [باج] بگیرند یا امتیازات دیگر، از قبول استخلاص زندانیان و غیره. خوشبختانه جایی که راه را بر او گرفته بودند – پشت منزل خودش – در ساعت ۳ بعدازظهر که معمولا در این ساعت ایام تابستان همه جا خلوت است و درست حساب کرده بودند، یک طرف آن هنوز بیابان است. با آنکه گودال بزرگی بر سر راه بود، دخترم دستپاچه نشده، دل به دریا زده و اتومبیل را با سرعت پیچانده، به گودال افتاده ولی خوشبختانه درآمده است و از طرف دیگفر فرار کرده، به منزل خودش رسیده است. خیلی شکر خدا را به جای آوردم. بعد به پلیس اطلاع دادم. مضحک این است که رئیس شهربانی، سپهبد [جعفرقلی] صدری، که اصفهانی هم هست، با لهجه اصفهانی گفت: دختر خوشگلی بوده است، چند نفر لات دنبالش افتادهاند، چیز مهمی نیست. همین مرد روزی که ماجراجویان بمب در اتومبیل مستشار نظامی آمریکا گذاشته بودند و اول وقت من علت انفجار را از او جویا شدم، میگفت چیز مهمی نیست، یک اتومبیل از سراشیبی تند بدون ترمز آمده است پایین، به تیر چراغ برق خورده است، باکش ترکیده است! این هم روزی بود که نیکسون اینجا بود.
ساعت ۷ بعدازظهر والاحضرتها از مسافرت سوئیس برگشتند. ماشاءالله ولیعهد بزرگ شده و چهقدر عاقل و هوشمند است.
دوشنبه صبح با یک انگلیسی که در امور عراق و کردستان اطلاعات عمیق دارد ملاقات کردم. خیلی عمیقانه نقشهای در پیش است که بین کردها و عراقیهای فراری از رژیم بعثی عراق ائتلافی پیش بیاید و با این زور رژیم فعلی عراق را سرنگون کنیم. آمریکاییها و انگلیسیها با ما همکاری نزدیک میکنند، تا نتیجه چه شود.
عصری با سفیر آمریکا ملاقات داشتم، در خصوص تحویل همه جور اسلحه که خواستهایم، صحبت میکرد و میگفت هیچ چیز مضایقه نخواهد شد. حالا صبر کن ببین من چه خواهم کرد. حتی رفتن و نشستن ایرانایر در لوسآنجلس... که مدتها مورد تقاضای شما بود و انجام نمیشد، من ترتیب دادم که برود، چون دیدم مورد علاقه شاهنشاه است و این کار باعث گله خط هوایی دیگر از قبیل بی.او.ا.سی و غیره خواهد شد. راجع به هواپیماهای مختلف DC-10 و Lockheed 12-10 و F-1 و F-111 که دو تای آخر هنوز ساخته نشدهاند و مورد تقاضای ما برای آینده است – اطمینان میداد.
شرحی راجع به وضع یمن شمالی، که مجددا با آمریکا ارتباط برقرار کرده و کمکهایی که خواسته است، میگفت که همه جور کمک خواهد شد. میگفت: اطلاعاتی که از منابع [اطلاعاتی] intelligene در دست دارم، شیخ زاید حاکم امارات خلیج عربی بر سر عقل آمده، میخواهد با شما و ملک فیصل کنار بیاید. من گفتم: شنیدم از اجازه تاسیس سفارت شوروی در آنجا هم فعلا منصرف شده است. خیلی تعجب کرد که من این خبر را از کجا دارم.
مدتی راجع به وضع پاکستان غربی و شرقی صحبت کردیم – این شخص قبل از ماموریت اینجا، سفیر آمریکا در پاکستان بود. من گفتم: در این ماجرا از اول تا آخر بودم. یحیی خان اشتباهات سیاسی و تاکتیکی بزرگی کرد. میگفت: یحیی میترسید که اگر [خودمختاری] پاکستان شرقی را گردن نهد، پاکستان غربی هم تجزیه خواهد شد و مخصوصا از این مسئله زبان اظهار نگرانی میکرد. میگفت: در پاکستان شرقی هم اول صحبت زبان بود.
من گفتم: «شاهنشاه هنگام جشنها خیلی سعی کردند به وساطت پادگورنی، رئیسجمهور شوروی، بین رئیسجمهور هند و پاکستان سازش بدهند. میگفت آن وقت دیگر دیر شده بود، چون هندیها تصمیم به مداخله مسلحانه گرفته بودند و روسها هم فوقالعاده مایل بودند چنین عملی بشود، زیرا در سرحدات غربی چین نفوذ غیر قابل انکاری به دست میآوردند. اینطور هم شد.
راجع به عراق و نقشه محرمانهای که در دست عمل است، با او صحبت کردم. میگفت: خدا کند عمل شود و دوباره قبل از عمل برملا نگردد. قدری راجع به نفت و نقشه شاهنشاه صحبت کردیم. قرار شد با هم به بلوچستان برویم – چون شاهنشاه اجازه فرمودهاند. ملاقات با نظامیها مسئله مضحکی بود که عنوان کرد.