علیرضا علیپور: ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با خروج از راهبرد انزواگرایی، به اتخاذ راهبرد مداخلات گسترده در سطح بین الملل اقدام کردند. تعدادی از تحلیلگران و متخصصان در حوزه روابط بین الملل بر این عقیده هستند که با توجه به سیاست های اعلانی و اعمالی آمریکا در دوران ترامپ به خصوص دیوار مکزیک، خروج از پیمان نفتا، برجام، توافق آب و هوایی پاریس و ... ما شاهد بازگشت مجدد ایالات متحده آمریکا به راهبرد انزواگرایی هستیم. اما با تدقیق در عقاید و ویژگی های شخصیتی ترامپ( سطح خرد) نشانگر این است که چنین دیدگاهی سطحی نگری و فاقد پشتوانه علمی لازم است. بنابراین اولویت های استراتژیک ایالات متحده آمریکا نسبت به تحولات منطقه ای خاورمیانه با تغییر روسای جمهور با تحول بنیادین و گسست مطلق روبرو نخواهد شد.
برای تبیین تداوم و تغییر در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در دوران پرزیدنت دونالد ترامپ باید از سطوح تحلیل خرد – ملی – کلان بهره ببریم.
سطح خرد
از منظر سطح خرد، ترامپ را بیشتری شخصیتی اقتدارگرا، زن ستیز، خودشیفته، نژادپرست، ثروتمند و موفق در عرصه اقتصاد سنتی قلمداد می کنند. آن ها ترامپ را شخصی می دانند که ارزشی برای ساختارها و اصول پذیرفته شده در سیاست خارجی آمریکا قائل نیست و آن را به شدت ضد ساختار و خودمحور می دانند. برکناری مک مستر و تیلرسون و در نهایت جیمز متیس شاهدی بر چنین مدعاست. در این راستا مایکل ورز از اندیشکده مرکز پیشرفت آمریکا بر این عقیده است: « ترامپ فردی است با گسترده دیدی بسیار محدود، فاقد آموزش، کنجکاوی و تمایل به فهم جهان.نیروی محرکه او یکی خودشیفتگی است و دیگری نیاز مفرط به پذیرش خود از سوی دیگران.» در این راستا اغلب رسانه ها و تحلیلگران داخلی و خارجی او را به تناقض گویی و پیش بینی ناپذیری متهم کرده اند و از او به عنوان « پدیده ترامپ» نام می برند.
سطح ملی
اما در سطح ملی ما باید سیاست اقتصادی و نظامی ترامپ را مورد بررسی و واکاوی قرار دهیم. رهیافت اقتصادی وی در خاورمیانه ترکیبی از نظامی گری و ناسیونالیسم اقتصادی است. وی واگرایی تجاری را بر همگرایی ترجیح میدهد و بر این عقیده است که افزایش همگرایی در حوزه اقتصادی در نهایت زمینه تضعیف اقتصاد آمریکا را فراهم می کند و این به ضرر شهروندان این کشور است. مخالفت وی با نفتا و سایر نهادهای بین المللی در چنین چارچوبی قرار می گیرد. اما برخی دیگر با توجه به شعار « نخست آمریکا» معتقدند که منطق سیاست خارجی ترامپ ترکیبی از انزواگرایی، یکجانبه گرایی و برتری جویی است. وی همچنین با چنین منطقی مخالف مداخله گرایی همه جانبه نظامی و همچنین مداخلات بشردوستانه با هدف دموکراسی سازی است و آن را یک اشتباه بزرگ توسط دولت های پیشین آمریکا قلمداد می کنند. وی همچنین با تغییر رژیم از طریق قدرت نظامی مخالف است و بر همین اساس است که وی تصریح دارد که کشورها و متحدین آمریکا باید در هزینه های تامین امنیت منطقه سهیم گردند. از منظر وی:« آمریکا توسط دوستان و دشمنانش به صورت مشابهی گروگان گرفته شده و متحدینش از سخاوتمندی آن سواستفاده کرده و از آن سواری رایگان می گیرند... به گفته ترامپ حالا نوبت آمریکا است تا عقب بنشیند و بقیه دنیا هزینه بپردازد.»
بنابراین در کنار نقش عوامل فردی و قدرت تاثیرگذاری شخصی وی نباید تاثیرگذاری عوامل سطح ملی از قبیل کنگره؛ لابی های مهمی همچون آیپک و مراکز مطالعاتی و تحقیقاتی از قبیل بنیاد هریتیج، بروکینگز، شورای روابط خارجی آمریکا را بر روی سیاست خارجی این کشور دست کم گرفت.
سطح کلان
از بعد کلان عوامل سطح بین الملل یکی از مولفه های تاثیرگذار بر سیاست خارجی آمریکا به عنوان هژمون است. پس از هزینه های گسترده مشارکت درجنگ های خاورمیانه و افزایش نفوذ چین، راهبرد چرخش استراتژیک به سمت آسیاپاسیفیک مورد توجه مقامات آمریکا قرار گرفت. استفان والت و جان میرشایمر دو رئالیست بزرگ و برجسته بزرگترین رقیب هژمونیک آمریکا در آینده را چالش آمریکا در اوراسیا و آسیاپاسیفیک می دانند. در این راستا پرزیدنت ترامپ همراستا با اوباما غیردوستانه ترین رویکردها را در قبال چین اتخاذ کرد و حتی عبارت « تجاوز بازرگانی به عنف» را در مورد روابط چین با آمریکا به کار برده است. ترامپ گرچه منطق متفاوتی نسبت به اوباما در حوزه سیاست داخلی و خارجی دارد اما دست کم راجع به خاورمیانه او همانند اوباما می خواهد بار اصلی حفظ امنیت منطقه و هزینه های آن را بر دوش متحدان سنتی امریکا قرار دهد. وی در مورد خاورمیانه بر این باور است که « این منطقه یک باتلاق بزرگ است که ایالات متحده باید از آن دور بماند.»
سوریه
بحران سوریه بزرگترین منازعه ژئوپلتیکی پس از پایان جنگ سرد است. پس از جنگ سرد، هیچ بحران منطقه ای مانند بحران سوریه بر ژئوپلتیک منطقه ای و بین المللی اثرگذار نبوده است. اهمیت اثرگذاری بحران سوریه چنان است که به باور گروهی، شکل گیری خاورمیانه جدید در گرو روشن شدن تکلیف بحران سوریه است. واشنگتن در دوران ریاست جمهوری اوباما رویکرد سیاسی همراه با نظامی گری کم مایه در بحران سوریه را در دستور کار خود قرار داده بود، این شیوه با توجه به پرشمار بودن تعداد بازیگران در بحران و عدم تمایل به بهره گیری از نیروی هژمون در برابر تصمیمات در پیش گرفته شده بود.
پرزیدنت ترامپ در طی مبارزات انتخاباتی ، هرگونه مداخله در سوریه را رد کرد و اعلام نمود که در پی براندازی رژیم اسد نخواهد بود. وی قبل از پیروزی در انتخابات در توئیتی در 30 اوت 2013 نوشت: « اگر اوباما به سوریه حمله کند و شهروندان بیگناه آن زخمی و کشته شوند، او و آمریکا در چشم دیگران بد جلوه خواهند کرد.». ترامپ چه در جریان انتخابات و چه پس از به دست گرفتن قدرت، آشکارا اعلام کرده بود که اولویت وی در سوریه پیروزی بر داعش است نه نظام حاکم بر این کشور. بنابراین ترامپ نگرانی اصلی خود در خاورمیانه را اسلام افراطی دانست و گفت « تمام اقدامات باید در محور این هدف باشد و هر کشوری که این هدف را دارد متحد ما است.»
در این راستا علی رغم فشار متحدان منطقه ای برای تهاجم همه جانبه آمریکا در بحران سوریه، اما این کشور با این تصمیم مخالفت می کرد و تنها در مواقع تاکتیکی حملاتی محدودی را علیه مواضع دولت سوریه اجرا می کرد. در واقع آمریکا در دولت ترامپ نیز موازنه مطلوب منطقه ای را بر محور حفظ نظم هژمونیک در خاورمیانه در لوای کنش غیرمستقیم و در صورت لزوم کنش محدود در متن سیاست خارجی خود پیگیری می کند.
جمع بندی
تصمیم آمریکا در خروج نیروهایش از سوریه را می توان مبتنی بر راهبرد « تجاری سازی امنیت» دانست. یعنی مخالفت با ادامه حضور نظامی آمریکا در نقاطی از منطقه و جهان است که منافع مادی برای آمریکا نداشته و صرفا متضمن هزینههای مالی و انسانی باشد. از دیدگاه ترامپ این اقدام به معنای تعهدات بیحاصل برای آمریکا و در واقع ادامه سیاست "سواری مجانی" به متحدان این کشور در منطقه است. لذا رئیس جمهور آمریکا خواهان این است که متحدانش تعهدات منطقهای این کشور را برعهده بگیرند و هزینه آن را نیز بپردازند. بنابراین بر اساس چنین راهبردی، خروج آمریکا از سوریه می تواند این پیام را به ایران به عنوان بازیگر مداخله گر در بحران سوریه مخابره کند تا بر گستره عملیاتی خود در این کشور بیفزاید. چنین تصمیمی برای پر کردن این خلاء می تواند زمینه افزایش کارایی تحریم های آمریکا علیه ایران را فراهم کند؛ زیرا که ایران پس از تحمیل تحریم های ثانویه با محدودیت های مالی گسترده ای همراه است و مداخله بیشتر در سوریه به صورت ذاتی خود پرهزینه است. در واقع می توان گفت که سوق دادن ایران به گسترده دایره عملیاتی اش به معنای تلاشی برای فرسایش منابع ایران دانست و علاوه بر این خلأ آمریکا در میدان سوریه به معنی افزایش هزینههای تهران در مقابله با داعش است و تمامی اینها در شرایطی است که اسرائیل نیز آزادی عمل بیشتری برای اقدام مستقیم علیه ایران در سوریه پیدا میکند.
* دانشجوی دکترای روابط بین الملل