سرعت و حجم تغییرات در عربستان سعودی خصوصا پس از آنکه محمد بن سلمان به ولیعهدی رسید، به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. او از زمان به دست گرفتن زمام امور همواره تلاش کرده خود را در مقام قهرمان "مدرنسازی" عربستان جا بزند و همین امر برخی را به این باور رسانده که جدایی میان آلسعود و جریان وهابیت به عنوان یک تفکر وابسته به گذشته کلید خورده است.
به گزارش ایسنا، نبیل مولین در مطلبی برای روزنامه نیویورک تایمز درباره شرایط سیاسی-اجتماعی عربستان نوشته است: "چندین بیانیه و ابتکارعمل این ولیعهد –که خواستار اسلام میانهرو، اعطای حق رانندگی به زنان و بازگشایی سینماها شده است- به عنوان تمایل او به شکستن پیمان تاریخی میان آل سعود و تشکیلات مذهبی وهابیت تفسیر شده است اما برای سنجش میزان صحت این تفسیر باید به تاریخچه همپیمانی این دو جریان به عنوان یک سیستم سیاسی-مذهبی که قرنها بر شبهجزیره عربستان حکم راندهاند، نگاهی انداخت.
آل سعود در اواسط قرن هجدهم با پذیرش تفکرات محمد بن عبدالوهاب، یکی از واعظان طرفدار احیای محض سنت، با او که حامی برداشت سطحی از قرآن و حدیث بود و به هرگونه تغییر در سنت به جای مانده از صدر اسلام حمله میکرد، همپیمان شدند. پس از این ائتلاف بود که افرادی که از دکترین وهابییت جدا شدند، از اسلام خارج شدند و جهاد تنها راهی محسوب میشد که میتوانست آنها را به راه راست بازگرداند.
پیمان با عبدالوهاب و شاگردان او به آل سعود کمک کرد تا به یک سیاست انبساطی و ایجاد کشوری باثبات در اوایل قرن بیستم مشروعیت ببخشد. پادشاهی آل سعود، اقدامات سیاسی و نظامی را انحصاری کرد؛ روحانیون وهابی هم مسئولیت حوزههای مذهبی، حقوقی و اجتماعی را برعهده گرفتند.
سالهاست که وضع بر همین منوال بوده و اکنون نیز بعید به نظر میرسد شاهزاده محمد بن سلمان در جدایی از تشکیلات مذهبی وهابیت توفیق یابد زیرا ثابت شده است که این روحانیون انعطافپذیر هستند و ظرفیت چشمگیری برای پذیرش تحول و تغییرات ناگهانی از خود نشان دادهاند. تلاشها برای به حاشیه راندن این روحانیون به اوایل قرن بیست و یکم باز میگردد.
وقتی ملک عبدالعزیز، بنیانگذار پادشاهی مدرن عربستان سعودی از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۵۳ حکومت کرد، تصمیم گرفت قدرت را به انحصار خود درآورد، با شرکای غربی کار کند و از سوی جهان اسلام مورد تصدیق قرار گیرد چرا که او نیاز به استفاده از "اصلاحطلبی اسلامی" برای تضعیف و تعدیل وهابیت را حس کرد.
روحانیون وهابی اقتدار خود را حفظ کردند و حتی با ارائه امتیازات ایدئولوژیکی مانند تحمل بیشتر نسبت به غیر وهابیها، اجازه حضور به غیرمسلمانان در قلمرو عربستان و پذیرش آموزش و مدیریت مدرن قدرتمندتر شدند.
در دوره بعد از استخراج نفت، بین دهه ۱۹۵۰ تا اواسط دهه ۱۹۷۰، عربستان سعودی تحت سلطه سعود بن عبدالعزیز و سپس ملک فیصل بن عبدالعزیز، مجبور به نوسازی فوری شد. ساختارهای قدیمی این پادشاهی برای کنترل قلمرو به صورتی موثر و رفع انتظارات جمعیت رو به رشد و ناهمگن و برای ایجاد منابع جدید مشروعیت و شامل شدن ادعاهای هژمونیک رژیمهای پان عربیستی، بسیار منسوخ و شخصی بود.
این تشکیلات مذهبی، به دولتسازی و تغییرات همزمان به عنوان یک تهدید مینگریست، اما با این پادشاهی که دختران را به مدارس میفرستاد یا تلویزیون و سینما را معرفی میکرد، مخالفتی نداشت. در عوض، روحانیون از جنگ عربستان با پان عربیسم در دهه ۱۹۵۰ و دهه ۱۹۶۰ و درآمدهای نفتی فراوان برای مدرنسازی جامعه روحانیت استفاده کردند که از طریق ایجاد موسسات جدیدی مانند دفتر فتوا و تعیین مفتی اعظم، یک بوروکراسی فتوایی و مدارس و دانشگاههای مذهبی مانند دانشگاه اسلامی مدینه و دانشگاه اسلامی امام محمد بن سعود در ریاض محقق شد.
روحانیون همچنین دادگاههای اسلامی، سازمانهای رسانهای و سازمانهای پان اسلامی مانند اتحادیه جهانی مسلمین را ایجاد کردند. مدرنیته نفتی به این تشکیلات مذهبی کمک کرد تا نفوذ خود را در این پادشاهی حفظ کند و جهانبینی خود را صادر کند. در مباحث بیرونی نیز انقلاب اسلامی در ایران و حمله ارتش شوروی به افغانستان در ۱۹۷۹ و همچنین حمله به مسجد الحرام در مکه کفه ترازو را به نفع تشکیلات وهابی سنگینتر هم کرد و به آنها کمک کرد با دستآویزهایی جدید به گسترش و تغییر تفکرات خود بپردازند.
این بار سعودیها برای بازگرداندن اعتبار خود پس از حمله به مکه، مقابله با "انقلاب شیعی ایران" و مبارزه با کمونیسم پایبندی خود به اسلام را با اجرای شدید احکام اسلامی که با شکنجه بدنی، تفکیک جنسیتی در اماکن عمومی، بستن سینماها، افزایش قدرت نیروهای پلیس دینی و حمایت مالی و ایدئولوژیک از گروههای افراطی افغان و جنبشهای افراطی سنی در سراسر جهان همراه بود، اعلام کردند.
در ازای این اقدامات، روحانیون وهابی هم در برابر دشمنان داخلی و خارجی همچون حکومت اسلامی ایران، صدام حسین و اخوانالمسلمین از خاندان آل سعود حمایت کردند. این روحانیون در سال ۱۹۹۰ در اقدامی بیسابقه فتوایی صادر کردند که براساس آن حضور سربازان آمریکایی در عربستان مشروعیت مییافت.
حملات ۱۱ سپتامبر، عربستان را در شرایط دشواری قرار داد زیرا اسامه بن لادن و اکثر هواپیماربایان دارای ملیت عربستانی بودند. این بار سعودیها ناچار شدند علاوه بر اقدامات دیگر، خود را از جنبشهای افراطگرا تمیز داده، به انتقادات علیه وهابیت اجازه بروز دهند، مذاکرات درونمذهبی و برونمذهبی را آغاز کنند و قدرت پلیس دینی را کاهش دهند.
در این شرایط هم روحانیون به کمک خاندان آل سعود آمدند و با محکوم کردن سفت و سخت افراطگرایی (جهادیسم) و اخوانالمسلمین از طریق صدور فتوا، انتشار مقالات در روزنامهها و سخنرانی در شبکههای تلویزیونی، علاوه بر منافع سعودیها، منافع خود را نیز حفظ کردند. حتی در آن زمان هم برخی از ناظران صحبت از "عربستان پسا وهابیت" را به میان آوردند اما به محض آنکه جو این فشارها آرام شد، تشکیلات روحانیون وهابی و خاندان سعودی این روند را زیر سوال بردند.
پس از قیام کشورهای عربی در سال ۲۰۱۱ موسوم به بهار عربی، ملک عبدالله بن عبدالعزیز خواستار حمایت تشکیلات روحانیون وهابی شد تا چالشهایی که این قیام برای پادشاهی عربستان به وجود آورده بود، خنثی شوند. این روحانیون برای رهایی از این چالشها به ملک عبدالله کمک کردند اما او را وادار ساختند تا بودجه موسسات دینی را افزایش داده، اجازه اعمال سرکوبهای بیشتر از سوی همه شاخههای اجرای احکام اسلامی در اماکن عمومی را بدهد، سخنرانیهای ضد شیعی را ترویج داده و تفکرات سکولاریستی را خفه کند.
نشستن ملک سلمان بن عبدالعزیز بر تخت پادشاهی سعودی که تا الان ادامه داشته، برخاستن محمد بن سلمان را در پی داشت. انتقادات علنی این شاهزاده سعودی از تفکرات افراطگرایانه (جهادی) و تعهدش به ترویج اسلام میانهرو به عنوان تمایلی تازه برای توقف وهابیت تفسیر شد اما مطالعات دقیقتر نشان میدهند، ولیعهد عربستان در درجه اول اخوانالمسلمین و افراطگرایان را محکوم کرده و وهابیت را تبرئه میکند.
در مقابل جامعه روحانیت وهابی نیز حمایت بی قید و شرطی در اختیار محمد بن سلمان قرار داده و تصمیمات او را از جمله در زمینه اعطای حق رانندگی به زنان، با صدور فتوا تایید کرده است. هنگامی که تعادل قدرت گزینههای اندکی برای روحانیون باقی میگذارد، آنان در برابر موضوعاتی ثانویه که اهمیت چندانی ندارند، تسلیم میشوند و تلاش دارند تا قدرت خود را حفظ کنند.
به نظر میرسد که وهابیت در میانمدت به عنوان یکی از ارکان اصلی پادشاهی عربستان باقی بماند. روحانیون، مدارس، دانشگاهها، مساجد، وزارتخانهها، سازمانهای بینالمللی و رسانهها را تحت کنترل خود دارند تا از جایگاه خود دفاع کنند. هردو طرف خوب میدانند هرگونه منازعه میان فرزندان خاندان سعودی و وارثان عبدالوهاب برای هر دو طرف آسیبزننده خواهد بود.
پیمان تاریخی میان سلطنت سعودی و تشکیلات روحانیت وهابی هیچگاه با چالشی جدی مواجه نشده است. این پیمان طی دورههای گذار یا بحرانها بازتعریف شده تا روابط تغییر قدرت را بهتر منعکس کند و شرکا را قادر سازد که با چالشها مقابله موثری داشته باشند.
برای شکست واقعی پیمان خاندان سعود با وهابیت باید پروژه اجتماعی جایگزینی داشت، از حمایت بیقید و شرط نخبگان و مردم برخوردار بود و مبنای اقتصادی متوازن و زمینه بسیار مطلوب در دست داشت. شاهزاده محمد بن سلمان بهرغم تمایل شخصی خود، اکنون چنین امکاناتی در اختیار ندارد."