arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۳۱۵۸۴
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۰۶ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۵

راز قتل یک مرد خارجی مقابل چشمان زن ایرانی

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
 اگر فقر مالی نبود مجبور نمی‌شدیم خواهر دسته گلم را به یک افغانی بدهیم. آن هم مردی که قدر خواهرم را نمی‌دانست، هر بار که به خانه‌اش می‌رفتم صورتش کبود بود، نه او که سه فرزندش هم از کتک‌های پدرشان خلاصی نداشتند، حتی نمی‌گذاشت خواهرزاده‌هایم به مدرسه بروند، برای آن‌ها شناسنامه نگرفته بود که مبادا او را از کشور بیرون کنند.

 اینها بخشی از درد دل‌های مردی ۳۴ ساله است که شوهر خواهرش را کشته است، وحید که رنج زندان او را اندکی پیرتر نشان می‌دهد. او در ادامه می‌گوید: شوهرخواهرم مدام خواهرم راتحقیر می‌کرد که من تو را از خانواده‌ات خریده‌ام و بابت خرید تو کلی پول به آن‌ها دادم پس تو حق هیچ شکایتی نداری. حالا هم اگر می‌خواهی آزاد شوی باید پولم را خانواده‌ات پس بدهند.

خواهرم بیچاره ۱۴ سال با این سرکوفت‌ها و این بدبختی سر کرد و به هیچ کس چیزی نگفت، اما این اواخر دیگر تحمل نداشت و هر آنچه در این سال‌ها بر او گذشته بود برای خانواده بازگو کرد. هرچند که تمام این‌ها سخت بود و خونم رابه جوش آورده بود، اما وقتی خواهرم مسأله دیگری را بیان کرد دیگر نتوانستم تحمل کنم. خواهرم می‌گفت شوهرش دامداری و خانه و هرچه دارد را فروخته و پول‌هایش را به حساب دیگری منتقل کرده است، او قصد دارد خواهرم و بچه‌هایش را بدون سرپناه رها کرده و به کشورش افغانستان بازگردد، او گفته بود که حتی حاضر نیست خواهرم را طلاق دهد یا برای بچه‌هایش سرمایه و خرجی بگذارد.

من هم تصمیم گرفتم قبل از خروج او از کشور کارش را تمام کنم و نقشه قتل او را طراحی کردم، بچه‌هایش را به خانه پدری‌ام بردم، یک اسلحه تهیه کردم و زمانی که او و خواهرم تنها درخانه بودند سراغش رفتم. اول با او کلی حرف زدم تا شاید از تصمیمش منصرف شود، اما او همچنان بر حرفش پافشاری می‌کرد که اگر خواهرت طلاق می‌خواهد باید پولی که به پدرت دادم را پس بدهید. از پررویی او صبرم لبریز شد و خون جلوی چشمانم را گرفت، اسلحه را که بیرون آوردم، شوهر خواهرم ترسید و به التماس افتاد. اما دیگر کار از کار گذشته بود و انگشتم را روی ماشه فشردم.

خواهرم مدام گریه می‌کرد که دلداری‌اش دادم، سپس با همدیگر جسد غرق در خون دامادمان را در میان پارچه‌ای پیچیده و به یکی از جاده‌های شهری دیگر بردیم و رها کردیم. چند روز بعد خواهرم برای رد گم کنی به کلانتری رفت و فقدان شوهرش طی روزهای اخیر را اعلام کرد و گفت احتمال می‌دهد که به افغانستان بازگشته باشد.

بعد از شکایت خواهرم من از شهرمان رفتم، چند ماهی با خانواده‌ام در تماس بودم تا بفهمم جسد کشف شده و راز جنایت فاش شده است یا خیر، و وقتی فهمیدم جسد توسط پلیس شهر مجاور کشف شده ارتباطم را با خانواده‌ام قطع کردم، این گونه بود که زندگی مخفیانه‌ام شروع شد. ترس تمام وجودم را گرفته بود و هر چند ماه یک بار از شهری به شهر دیگر می‌رفتم تا اینکه در یکی از روستاهای یاسوج شناسایی و دستگیر شدم. اکنون منتظر حکم هستم، حکمی که به احتمال زیاد قصاص است، اما خیلی ناراحت نیستم، چون جانم را فدای نجات خواهرم و فرزندانش کردم، حالا دیگر خواهرم تحقیر نمی‌شود و او و فرزندانش هر روز کتک نمی‌خورند، خواهرزاده‌هایم می‌توانند به مدرسه بروند و آینده خود را به گونه‌ای بسازند که مانند پدرم نشوند که مجبور شد به خاطر فقر و نداری سرنوشت و آینده خواهرم را با پول معاوضه کند.
منبع: روزنامه قدس

نظرات بینندگان