درباره اقدامات اولیه پذیرش قطعنامه بفرمایید.
اولاً قطعنامه سازمان ملل از مدتها قبل صادر شده بود كه ما نه قبول و نه مخالفت میكردیم. از اوایل سال 1366 پس از چندین جلسه در جمع سران و بعضاً در خدمت امام تصمیم گرفتیم در شورای امنیت شركت كنیم و اجازه دهیم درباره پیدا كردن آغازگر جنگ بحث شود. البته قرار این شد كه اولویت اول ما تجهیز امكانات باشد تا در جبهه نیرومند باشیم تا طرح بحث قطعنامه از طرف ما حمل بر ضعف نظامی نشود.
اولویت دوم در این مرحله بررسی دقیق مفاد قطعنامه برای چگونگی گنجاندن خواستههای ما بود كه سیاست ما در موضوع جنگ بود كه در همین راستا كمیسیون جمعآوری اسناد تجاوزگری عراق زیر نظر آیتالله خامنهای در سال 1366 تشكیل شد.
برای اولویت اول، بسیج عمومی شد و ستاد كل تشكیل شد و كارهای دیگری كه در راستای تقویت جنگ بود. یكی از كارهای مهم ما برای این اولویت، تبلیغات وسیع در ورود همه امكانات كشور برای تقویت جبههها بود كه این كار، عراق و حامیان خارجی اش را متوحش كرد كه قطعنامه را به میل ما عوض كردند.
دو سه نكته مهم و حساس در تقدم و تأخر بندها بود كه براساس مذاكرات بسیار خوب سیاسی جابجا شد. آقای دكتر ولایتی، دكتر محمدجواد لاریجانی و همكارانشان مذاكره با سازمان ملل را خیلی خوب اداره كردند. البته سازمان ملل هم خوب رفتار كرد. آقای خاور
پرز دكوئیار واقعاً میخواست مسئله را حل كند كه بیطرفانه كار كرد.
سفری هم به ایران داشت كه قبل از آن یكی دو قطعنامه به خاطر حملات شیمیایی و بمباران شهرها علیه عراق گذراندند كه زهرچشمی به صدام نشان دادند. مثلاً در اردیبهشت 1366 شورای امنیت با صدور بیانیهای استفاده از سلاح شیمیایی از سوی عراق را محكوم كرد. به هر حال وقتی وارد مذاكره شدیم، تبلیغات جهانی هم به نفع ما شد. در حادثه بمباران شیمیایی حلبچه هم دنیا در اطلاع رسانی، واقعاً با مسئولیت برخورد كرد.
مجموعه اینها باعث شد كه فضای جهانی در این بخش به نفع ما شود و سازمان ملل هم توانست خواستههای ما در قطعنامه را تأمین كند. مثلاً عراق با یك كار شیطنتآمیز در بندهای قطعنامه، قبول آتشبس را قبل از عقبنشینی قرار داده بود. اگر قطعنامه با این ترتیب بندها پذیرفته میشد، آتشبس را قبول میكردیم و عراق تا مدتها عقبنشینی نمیكرد. یعنی ما آتشبس را پذیرفته و حتی عمل كرده بودیم، ولی هنوز بخشهایی از خاك ما در اشغال عراق بود كه این كار صلابت 8 ساله ما در جنگ را پیش مردم كشور زیر سؤال میبرد.
اهداف عراق تأمین میشد و ما در حال اشغال میماندیم. مطمئناً مردم دلسرد میشدند كه قطعنامه را در حالی پذیرفتیم كه هنوز عراق در ایران است. شیطنت دیگر این بود كه بعد از این دو بند با ظرافت آورده بودند كه هر یك از كشورها آتشبس را نقض كنند، مجرم شناخته میشوند و باید تنبیه شوند.
شاید سالها پس از اینكه ما آتشبس را پذیرفتیم، عراق عقبنشینی نمیكرد و ما هم با توجه به مطلب بالا نمیتوانستیم كاری كنیم. لذا مذاكرهكنندگان سیاسی ما در سازمان ملل خیلی تلاش كردند كه جای این دو بند عوض شود. یعنی اول عقبنشینی به مرزها و بعد از آن پذیرش آتشبس باشد.
واقعاً كار خیلی مهمی بود كه به نفع ایران انجام گرفت.
بالاخره وقتی متن قطعنامه برای ما قابل قبول شد و نامه آقای رضایی هم به امام رسید، امام قانع شدند كه ادامه جنگ در این شرایط شعار است و حتی اگر بخواهند، نمیتوانند بجنگند.
○ ظاهراً در آن جلسه شما پیشنهاد دادید كه برای حفظ وجهه امام در جامعه و بقای وفاداری ایشان به شعارها، شما به عنوان فرمانده جنگ این موضوع را اعلام كنید كه ظاهراً امام نپذیرفتند. ظاهراً در همان جلسه مطالبی نقل شد كه تاكنون مسكوت ماند.
آنچه كه مسكوت ماند، فعلاً هم مسكوت میماند و نمیگویم. بارها گفتم كه نمیخواهم بگویم.
○ درباره آن جلسه میفرمایید؟
در جلسه سران قوا و با دیگران كه مشورت میكردیم، به این نتیجه رسیدیم كه باید قطعنامه را بپذیریم. برای همین موضوع خدمت امام رسیدیم و بحث كردیم. وضع را گفتیم و نامه آقای رضایی و نامه دولت و مسائل دیگر مطرح شد.
اصل مسئله پذیرفته شد كه قطعنامه را بپذیریم. بحث اینگونه ادامه یافت كه چگونه اعلام كنیم. امام گفتند: ما بارها گفتیم كه اگر جنگ 20 سال طول بكشد، میایستم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون میجنگیم. این حرفهای ما در گوش مردم هست. نمیخواهیم مردم به ما بیاعتماد شوند.
وقتی بحث به اینجا رسید، من گفتم: اگر مسئله این است، من الان از طرف شما اختیار دارم و به جای شما اداره میكنم. اگر اجازه بدهید، من اعلام پذیرش میكنم كه طبعاً معتبر است. وقتی كار پیش رفت و عملی شد، شما مرا محاكمه كنید. منتها بگذارید اول كار انجام شود تا مسئولیت آن به گردن من بیفتد و كسانی كه ناراضی میشوند، مرا مسئول این كار بدانند.
ایشان اول نكتهای گفتند كه ما نپذیرفتیم و پس از آن ایشان هم پیشنهاد مرا نپذیرفتند.
○ واقعاً بعد از 20 سال نمیخواهید بگویید امام در آن جلسه چه گفتند؟
نه
○ بعضیها میگویند صحبت ایشان در راستای لزوم حفظ شما برای آینده نظام بود.
این حرفها هم زده شد، ولی امام جملهای مربوط به خودشان گفتند كه ما نپذیرفتیم و همه ما قاطعانه مخالفت كردیم.
○ این نكته به بحث استعفای امام مربوط بود كه در خاطرات سال 63 شما آمده است؟
نه، سال 63 احساس خستگی امام به خاطر اوجگیری كسالت جسمی بود و مربوط به این موضوع نبود.
○ آقای محسن رضایی در مصاحبهای گفتند: قطعنامه را از چند ماه قبل پذیرفته بودیم.
این برخلاف واقعیت است. همان روز كه تصمیم به پذیرفتن گرفتیم و با امام مطرح كردیم و ایشان پذیرفتند، اعلام كردیم. شاید نظرشان در بین خودشان باشد.
○ منظورشان این بود كه به صورت اعلام نشده پذیرفتیم. دلیلش مجموعه مذاكراتی است كه با سازمان ملل شروع كردیم.
من كه گفتم در خدمت امام دو اولویت برای سیاستهای جنگ در پیش گرفته بودیم. گفتم كه اولویت اول تقویت قدرت نظامی ما در جنگ بود. میخواستیم به دنیا و صدام بفهمانیم كه در ادامه جنگ جدی هستیم.
○ این سیاست در جمع سران قوا مخالفتی نداشت؟
یادم نیست.
○ بعضیها الان میگویند كه آقای موسوی طرفدار جنگ بود.
نامههای دولت كه موجود است.
○ امام براساس نامهها قانع شدند یا در جلسات به این نتیجه رسیدند؟
كمكم و براساس مجموعه عوامل قانع شدند. دیدند دولت میگوید: نمیتوانم هزینه جنگ را بدهم. فرمانده سپاه میگوید: با این مقدار امكانات نمیتوانم بجنگم. ارتش اظهارنظر نمیكرد. میگفت سرباز و تسلیم هستیم.
وقتی مجموعه این عوامل را دیدند، قانع شدند. همان گونه كه ما قانع شده بودیم. ما كه مسئول كشور و فرمانده جنگ بودیم، بیشتر از دیگران میخواستیم پیروز شویم و یا ادامه دهیم، ولی واقعیتهای میدان چیزهای دیگری بود.
اگر منظور آقای رضایی آن سیاست ما با دو اولویت كه گفتم، باشد، درست است. یعنی ما دو تصمیم گرفتیم. یك تصمیم برای حركت نظامی و بسیج امكانات كشور بود كه بگوییم میخواهیم جنگ را ادامه بدهیم. تصمیم دیگر برای حركت در جهت مذاكره بود تا قطعنامه قابل پذیرش شود.
○ در جلسه قبل هم گفتیم كه بعضی از منتقدین خاطرات شما بر این باورند كه دو استراتژی در جنگ به كار گرفته شد و استراتژی آقای هاشمی منجر به قطعنامه شد. اگر استراتژی حضرت امام كه «جنگ جنگ تا پیروزی» بود، به جای «جنگ جنگ تا یك پیروزی» مبنا قرار میگرفت، كار به اینجا نمیكشید. حتی بعضیها معتقد به سه استراتژی در جنگ هستند. برخی معتقدند كه امام میفرمودند: «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، سپاه میگفت: «جنگ جنگ تا پیروزی» و آقای هاشمی میگفت: «جنگ جنگ تا یك پیروزی».
در تحلیلی كه بر نقد این مطلب نوشتم، آوردم كه نمیتوان چنین تعارضی را در استراتژیها باور كرد كه بگوییم تفاوتی وجود داشت. چون آن دو شعار استراتژی نبودند، یك آرمان كلان بودند. استراتژی واقعی همین بود كه دست برتر را در جنگ كسب كنیم تا اگر كار به مذاكره كشید، قدرت چانه زنی بالاتری داشته باشیم. یعنی این استراتژی در نهایت، استراتژی مشترك همه مسئولین بود. آیا این گونه بود؟
قطعاً اینگونه بود. اولاً اینكه فقط من گفته باشم، زیاد درست نیست. چون حرف تنها من نبود. در جلسه سران پس از مشورت با مشاوران قابل اطمینان به این نتیجه رسیده بودیم كه باید این كار را بكنیم. پیش از انجام اولین سفر فرماندهی به مناطق جنگی، به حضرت امام گفتم كه با این نظر میروم. ایشان در جواب من تبسّم كردند. جواب مثبت و منفی ندادند.
○ برداشت شما از آن تبسّم چه بود؟
دو حالت در من ایجاد شد. یا اینكه قبول دارند، ولی برای حفظ روحیه رزمندگان نمیگویند و یا شاید این حرفها را خیالی میدانستند. چون اگر جواب روشنی داشتند، میگفتند. ایشان پاسخ مرا با ابهام دادند.
○ ظاهراً حضرت امام بعد از پذیرش قطعنامه تا آخر عمرشان سخنرانی عمومی نكردند و بیشتر پیام میدادند و ملاقات میكردند و خبر و تصویری از آن پخش میشد كه سخنرانی نمیكردند. به نظر شما این تصمیم چه اثراتی روی حضرت امام داشت. آیا تصور میكردند كه پیشفرضها و عملكرد قبلی ایشان خیلی آرمان گرایانه بود و واقعگرایانه نبود كه به این میزان از خود ناراحتی بروز دادند؟ پیام ایشان هم مملو از این نوع احساسات است. یا نه، اگر دوباره وارد میشدند، همان مسیر را طی میكردند؟
شاید جواب این سؤال در خاطرات امسال من باشد. درست یادم نیست كه به این مسئله در خاطرات 67 اشاره كردم یا سال 1368، ولی هست، كه بالاخره امام یك بار از اینكه جنگ این گونه تمام شد، ابراز رضایت كردند. اینكه این صحبتها را كی و در حضور چه كسانی گفتند، در خاطرات من آمده است.
○ اینكه جنگ با این شرایط تمام شد و ما كشور را حفظ كردیم، نتیجه قابل قبولی بود. اما حضرت امام نسبت به این تصمیم چه احساسی داشتند؟
گفتم كه امام در جلسهای به خاطر آن تصمیم ابراز رضایت كردند.
○ بحث ما درباره تصمیمگیریهای قبلی است.
امام هیچ وقت از تصمیماتی كه درباره جنگ میگرفتند، برنمی گشتند. منطق قوی امام در طول 8 سال جنگ این بود كه ما به وظیفه خود عمل میكنیم و نتیجه با خداست. این حرف همیشگی امام بود. آن موقع تصمیم گرفته بودند كه باید بجنگیم و براساس آن تصمیم به وظایف خود عمل میكردیم. اگر در اهداف جنگ «تا رفع فتنه» را مطرح میكردند، براساس استنباط اجتهادی از آیه قرآن بود كه میگوید: «قاتلوهم حتی لا تكون فتنه» البته شاید در تصورات ایشان بود كه باید جنگ را حتی اگر نوع گرمش نشد، تا رفع فتنه ادامه داد. این اندیشهها در وجود ایشان بود. اما در سخنرانیها و اظهارنظرها همین بود كه شنیدید. وقتی حوادثی درباره انقلاب و جنگ پیش میآمد، به ما تسلاّ میدادند و میگفتند: «شما كه برای خدا تلاش میكنید، ناامید نشوید، چون خداوند میداند چگونه عمل كند.»
○ شما تغییرات محسوسی در رفتار امام به خاطر پذیرش قطعنامه احساس نكردید؟
اصلاً احساس نكردیم. ایشان با همان روحیات به رهبریهای داهیانه خویش در امور ادامه میدادند. نه تنها احساس ناراحتی را در وجود ایشان نمیدیدم، بلكه جملاتی میشنیدیم كه نشان میداد از پایان آنگونه جنگ راضی هستند. مثلاً خیلی زود دستور تدوین سیاستهای سازندگی را به مسئولان كشور دادند.
○ پس چرا سخنرانی عمومی نكردند؟
نمیدانم. باید به اسناد توجه كرد. اگر سخنرانی نكردند، دلیل بر ناراحتی از قطعنامه نمیشود. در طول حضور در كشور هم گاهی یك تا دو ماه سخنرانی نداشتند و ما به ایشان مراجعه میكردیم و میگفتیم برای روحیه مردم خوب نیست. مثلاً به بهانه ماه رمضان سخنرانیهایشان را قطع میكردند. این حالت به كرات پیش میآمد. به علاوه در ماههای آخر آثار مریضی در وجود ایشان بروز كرده بود كه خیلی رنج میداد.
○ آقای رضایی میگفتند پس از پذیرش قطعنامه، یك روز جمعه پیش امام رفتند و مقداری گریه كردند و بحران روحی داشتند. خود شما به عنوان فرمانده جنگ بعد از پذیرش قطعنامه، این احساس را با توجه به عملیات مرصاد و اتفاقات قبل و بعد از آن، نداشتید؟ شرایط روحی و روانی شما چگونه بود؟ چون یك عملكرد انقلابی را طی سالهای متمادی ادامه دادید و یك دفعه به مرحلهای رسیده بودید كه مغایر آن نوع تفكرات برای ادامه جنگ بود.
احساس خوشحالی میكردم. به خاطر مسئولیتم در جنگ، هیچ كس مثل من در جریان جزئیات اخبار جنگ، مخصوصا آمار كشتهها نبود. كشته شدن عراقیها هم برای من حزن انگیز بود. وقتی میشنیدم، از درون كوبیده میشدم. واقعاً ناراحت بودم كه میدیدم مسلمانان با هم میجنگند و همدیگر را میكشند، مخصوصاً شیعیان كه عمده كشتهشدگان عراقی هم شیعه بودند. واقعاً پس از پذیرش آتشبس احساس آسایش میكردم. شرایط آن روز من از نظر احساسات روحی مثل حالات این روزهای پس از كنارهگیری از ریاست مجلس خبرگان بود. البته با لحاظ تفاوت زیاد اهمیت در موضوع آن روزها وظیفه بسیار سنگینی را روی دوشم احساس میكردم و در گفتگوهایم با خدا میگفتم: خداوندا نمیدانم در جواب مسئولیتهایم چه باید بگویم؟ واقعاً احساسات من پس از نهایی شدن عدم قبول مسئولیت در خبرگان و پس از نهایی شدن قبول قطعنامه شبیه به هم بود.
واقعاً در ماههای آخر، مخصوصاً پس از واقعه حلبچه نگران ادامه جنگ و شیوع آن شیوه در شهرهای ایران مثل تبریز، كرمانشاه و حتی تهران بودم. واقعاً آن سبك جنگیدن به مصلحت نبود. احتمال كشتارهای وسیع با اطمینان به اینكه قدرتهای جهانی نمیگذارند ما پیروز نظامی جنگ شویم، بسیار زیاد بود. میبایست پیروز سیاسی می شدیم كه شدیم. واقعاً خداوند وعده نصرت خود به مجاهدان را برای ایران محقق كرد.
شاید قضاوت این حرفها آن روزها سخت بود، ولی الان خیلی راحت میتوان درك كرد كه واقعاً وعده خداوند محقق شد. الان صدام كجاست؟ حزب بعث كجاست؟ خانواده صدام كجا هستند؟ عراق در دست كیست؟ خود آمریكا كه آن موقع از صدام حمایت میكرد، الان در عراق گرفتار شده و نمیداند چكار كند؟ بماند یا برود، برایش رسوایی است. همه كسانی كه به نحوی در جنگ عراق با ما علیه ایران بودند، الان دارند مجازات خود را میبینند. این تحقق همان وعده خداوند است.
اوج تحقق وعده خداوندی را در سفر سال گذشته به عراق دیدم كه من، آقای رضایی و چند تن از مسئولان نظامی كه از فرماندهان جنگ بودیم، در كاخ صدام از نیروهای سهگانه عراق سان دیدیم و شنیدیم كه نیروهای عراقی سرود جمهوری اسلامی ایران را در پای پرچم كشور ما زمزمه میكنند. این عینیترین نشانه پیروزی ایران در 8 سال دفاع مقدس بود.
واقعاً آن روزها در شورای امنیت سازمان ملل طرفداران خیلی كمی داشتیم. پیروزی بزرگی بود كه توانستیم نظرات خود را بگنجانیم. مطمئناً خداوند این حالت را در دلهای آنها قرار داد كه فكر میكردند هنوز میخواهیم با قدرت تمام بجنگیم كه میخواستند آن حالت جنگ را كه به پیروزی ما منتهی میشد، تمام كنند. به هر حال فكر نمیكردیم به این آسانی بپذیرند و در قطعنامه بیاورند. البته ما هم تلاش كردیم و خواستههای ایران برآورده شد. مخلصانه جنگیدیم و مخلصانه قطعنامه را پذیرفتیم. به خداوند توكل كردیم و خدا هم یاری كرد.
○ رزق من حیث لایتحسب بود.
واقعاً این گونه است. واقعاً بچهها جهاد كردند. ما كه در میادین سیاسی یا فرماندهی بودیم و حالات آنها را نداشتیم كه در سنگرها و خاكریزهای خطوط مقدم میجنگیدند. خداوند كه آن مجاهدتها را بدون پاداش نمیگذارد. معلوم است كه آن گونه انسانهای مجاهد میبایست جواب تلاشهای خود را از خداوند بگیرند.
○ جملهای به امام منسوب است كه پس از هجوم مردم برای مقابله با فتنه منافقین در عملیات مرصاد، فرمودند: «اگر میدانستم مردم هنوز اینگونه حاضر به فداكاری هستند، قطعنامه را نمیپذیرفتم.»
فكر میكنم انتساب این جمله به امام(ره) دروغ و جفایی بزرگ در حق ایشان باشد. نمیدانم این حرفها را چه كسانی مطرح میكنند، ولی هر كس باشد، مریض است. نه تنها امام بلكه همه ما و حتی نیروهای نظامی در مقاطع مختلف، حالات روانی خاصی داشتیم. زمانی میخواستیم در داخل خاك عراق بجنگیم و اگر هم حالت دفاعی داشتیم، در فاو، حلبچه، ماوؤت و جاهای دیگر بود. این حالت مثل سالهای اول جنگ كه برای رهایی كشور میجنگیدیم، پشتوانه روحی نداشت. در این مرحله كه شما میگویید، مردم دیدند كه دشمن دوباره دارد كشور را اشغال میكند كه به سوی جبههها هجوم آوردند. حتی كسانی كه از جنگ بریده بودند، دوباره به جبههها برگشتند. البته مقابله با منافقین در عملیات مرصاد نیاز به آن مقدار نیرو نداشت. منافقین از لحاظ كمّی و كیفی رقمی نبودند. دو سه هزار نفر بودند كه نیروهای حاضر در جبهه با كمك هوانیروز و نیروی هوایی كار آنها را میساختند.
○ در خاطرات سال 67 كه مطالعه میكردیم، دیدیم كه نوعی از همگسیختگی شدید بین نیروهای سپاه و ارتش وجود داشت كه گزارشهای زیادی به شما و فرماندهان میدادند كه بلافاصله تكذیب میشد. درست است كه در پشت جبهه به خاطر پیام امام، روحیه مردم برای حضور در جبهه تقویت شده بود، اما در بین نیروهای نظامی مستقر در جبههها، نوعی عدم انسجام بود.
این حالت طبیعی است. چون حركت منافقین براساس غافلگیری كامل بود. من آن زمان در جنوب بودم. وقتی مسئله جنوب تمام شد و نیروهای ما هجوم عراقی ها را خنثی كردند و آنها را به مرزها برگرداندند، به اتفاق آیتالله خامنهای تصمیم گرفتیم كه ایشان بمانند و من سراغ ارتش بروم كه قرار بود عملیات كند. وسط راه كه آمدم، خبر دادند ارتش عقبنشینی كرد. یعنی در عملیات كمی پیشروی كرد و برگشت. گفتیم برویم به جبهه شمال غرب سر بزنیم. راه خود را عوض كردیم كه در بین راه فهمیدیم منافقین از طاق بستان گذشتند و دارند به طرف اسلام آباد میآیند. در سه راهی اسلام آباد به طرف كرمانشاه رفتیم كه وقتی رسیدیم، گفتند منافقین هم به اسلام آباد رسیدند.
اگر نیروهای ما میدانستند، فكری برای جلوگیری از حركت آنها میكردند. تمام مسیری كه آنها آمدند، در دست ما بود.به هر حال تا نیروها بتوانند به خود بیایند و منطقه را شناسایی كنند و وضع جغرافیایی را ترسیم كنند، چند ساعت طول كشید كه از اطراف هجوم آوردند.
○ خطبه شما بعد از عملیات مرصاد، خیلی تاریخی بود. با اینكه نوجوان بودم، هنوز در ذهن ماست كه گفته بودید: تصمیم گرفتیم اینها را در اسلام آباد متوقف كنیم كه بعضیها میگفتند بگذاریم تا كرمانشاه بیایند تا راه برگشت نداشته باشند.
یعنی آن خطبه را با حالت خاص حماسی ایراد كردید. الان كه به اسناد و مدارك مراجعه میكنیم، میبینیم آن خطبه شما بیشتر نوعی جنگ روانی و برای تقویت روحیه مردم و رزمندگان بود. واقعاً آیا تصمیم شما بود كه تا كرمانشاه بیایند یا كسی نبود كه جلوی آنها را بگیرد و آنها پیشروی میكردند؟ یا نه میخواستید با آن نوع تحلیل روحیه كشور را حفظ كنید؟
یادم نیست در آن خطبه از چه الفاظی استفاده كردم. به هر حال نتیجه این شد كه آنها در مسیر كرمانشاه تار و مار شدند. اولاً وقتی ما متوجه شدیم، آنها در اسلام آباد بودند. تا این مقدار روشن است. حتی گزارشی به ما داده بودند كه نیروهای ارتش دو سه نفر از آنها را اسیر كردند و به قرارگاهی بردند كه یكی از آنها كه دختر بود، سیلی محكمی به گوش فرمانده قرارگاه زدند. آنها فكر میكردند همه ایران را میگیرند.
در كرمانشاه بودم كه فرماندهان سپاه اصرار كردند من در كرمانشاه نمانم. آنها احتمال میدادند كه منافقین كرمانشاه را میگیرند. گفتم: باید من بمانم تا شما بمانید و نیروها بجنگند.
وقتی حاضر نشدم از كرمانشاه بیرون بروم، در آن محل كه بودیم، جمع شدند و تصمیمات بسیار خوبی برای چگونگی مقابله گرفتیم.
○ ظاهراً خط ورودی آنها را نیروهای عراقی با بمبارانها و گلوله بارانها شكسته و راه ورود آنها را باز كرده بودند. مخصوصاً پادگان الله اكبر را به شدت بمباران كرده بودند. از جمله احتمالات عملیات مرصاد این بود كه ترس استفاده از سلاحهای شیمیایی در میان بود. منافقین با تانكهایی كه به جای شنی، چرخهای لاستیكی داشتند، میآمدند و میتوانستیم در گردنه كرند جلوی آنها را بگیریم، ولی تا كرمانشاه آمدند.
بله، به آسانی از كنار پادگان بزرگ الله اكبر كه در كنار جاده اسلام آباد- كرمانشاه است، عبور كردند. البته اگر ما یك گردان آماده در پاتاق داشتیم، نمیتوانستند عبور كنند، ولی آنها پیشروی كرده بودند.
به هر حال اگر تاكتیك این بود كه من هم گفتم، شاید به خاطر تصمیمات بعضی از فرماندهان بود.
○ منافقین با پارچه سفیدی كه روی بازوی خود بسته بودند، همدیگر را میشناختند و نیروهای ما نمیشناختند. تا متوجه شوند كه آنها چگونه همدیگر را میشناسند و نیروهای ما را میزنند، خیلی طول كشید.
شما آن شب در اسلام آباد بودید؟
○ نه ما فردای آن شب رسیده بودیم كه شهر در تصرف منافقین بود.
موقعی كه من از جبههها برای خطبههای نماز جمعه برگشتم، اولاً هنوز نمیدانستم آمار كشتههای ما چقدر است. ثانیاً برای حفظ روحیه مردم لازم بود كه به صورت حماسی حرف بزنم. ثالثاً عملیات نیروهای ما زمانی شروع شد كه آنها از حسن آباد عبور كردند و تا پشت «گردنه چهار زبر» آمدند. خودم آن خط را زیرنظر داشتم. مهدیمان را كه آن روزها به صورت بسیجی در جبهه بود، به آن نقطه فرستاده بودم تا اطلاعات درست را خیلی سریع به من بدهد. حتی خودم هم رفتم و از بالای كوه صحنههای نبرد را با دوربین دیدم. فرماندهان نگذاشتند زیاد بمانم و برگشتم.
منظور من از آمار كشتههای ما، شهدای عملیاتی بود كه برای توقف آنها انجام دادیم. منافقین واقعاً محاصره شده بودند. چون نیروهای جنوب هم از طریق سه راهی اسلام آباد وارد شده بودند. خیلی از نیروهای منافقین از راه كوه و بیابان فرار كردند. نمیتوانستند از طریق اسلام آباد برگردند. چون راهشان بسته بود.
○ البته كسانی كه این انتقادات را دارند، میگویند، زمان جنگ به جبههها كه میرفتیم، شكستها را میدیدیم، ولی وقتی به خطبههای آقای هاشمی گوش میدادیم، احساس میكردیم در آستانه پیروزی هستیم و روحیه میگرفتیم. انتقادشان این است كه آقای هاشمی الان آن عملكرد را ندارند. وقتی تحلیل میكنند، آن حالت كه ما در آستانه پیروزی هستیم، از سخنان ایشان احساس نمیشود. گلایه هایشان این است كه شما مثل زمان جنگ، شكستها و ناكارآمدیها را نگفته بگذارید و باید به گونهای تحلیل كنید كه هیچ مشكلی نداریم.
این دوستان به این نكته توجه نمیكنند كه من آن موقع جنگ را قبول و به جهاد نیروها ایمان داشتم و الان بعضی عملكردها را قبول ندارم.
به هر حال قطعنامه از شاهكارهای ما در پایان جنگ است. درباره خطبههای نماز جمعه هم باید بگویم كه هیچ وقت نقاط ضعف عملكرد نیروها در جنگ را برای مردم توضیح نمیدادم. انصافاً همیشه به اندازه كافی نقاط قوت بود كه بتوانیم روی آنها مانور دهیم. من روی آن مسائل تكیه میكردم.
در خصوص دو سیاست درباره دفاع مقدس یعنی ادامه مقتدرانه جنگ و حضور در مجامع بینالمللی برای مذاكره درباره گنجاندن خواستهها در قطعنامه هم كاملاً براساس نظرات امام عمل میكردیم. حتی در خاطرات من هست كه مسئولان مذاكرات سیاسی در مقطعی كه امام روی كارهای نظامی تأكید كرده بودند، دچار تردید شده بودند و از امام سؤال كردند و ایشان فرمودند: آنها كار خودشان را در جبهه میكنند و شما هم كار خودتان را بكنید.
قرار ما این بود كه در مذاكرات برای قبول قطعنامه جدّی باشیم و در میدان جنگ هم برای ادامه جنگ جدّی باشیم. هر دو اقدام هیچ منافاتی با هم نداشتند. چون میخواستیم از موضع قدرت به قطعنامه برسیم تا بتوانیم خواستههای خود را تأمین كنیم. یعنی در اعمال هر دو سیاست، كاملاً هماهنگ بودیم كه واقعاً موفق شدیم و تیم مذاكرهكننده ما هم خیلی خوب كار كردند و نیروهای نظامی هم تا روزهای آخر خیلی خوب جنگیدند.
○ زمانی از قول حضرت امام نقل شده بود كه ایشان جنابعالی و بقیه مسئولان كشور را برحذر داشته بودند كه آمریكا و شوروی در مورد جنگ به یك نتیجه برسند. آیا امام اینگونه روی سیاستهای دولتهای غربی و شرقی نظر داشتند؟
امام همیشه میگفتند. حتی در زمان فتح خرمشهر یكی از ادلّه ایشان برای عدم ورود ایران به خاك عراق همین بود كه اولاً كشورهای عربی با حس ناسیونالیسم عربی، صریحاً پشت سر صدام قرار میگیرند و قدرتهای جهانی هم با ابراز تبلیغاتی خود روی این موضوع مانور میدهند كه ایران به خاك عراق تجاوز كرده است.
این نگرانی هم واقعیت بود كه سرانجام به هم رسیده بودند. در طول جنگ هم شوروی و هم آمریكا سلاحهای پیشرفته را در اختیار عراق قرار میدادند.
○ آیا امام نسبت به این موضوع هشدار داده بودند؟
به یاد ندارم صریحاً چیزی گفته باشند. شاید در نحوه عملكرد توصیههایی داشتند. چون میدانستند كه نظر ما هم همین است. البته شاید این حرف مربوط به زمانی باشد كه سپاه اعضای حزب توده را در ایران قلع و قمع كرد و شوروی از سیاست به ظاهر بیطرفی برگشت و خیلی صریح از عراق حمایت میكرد. البته دقیقاً نمیدانم حرف امام چه بود و مربوط به چه زمانی بود.
○ خیلی ممنون.
موفق باشید.
متانت، خويشتنداري در عدم بيان هر چه كه مصلحت نيست، ادب و ادبيات خوب، شفافيت بيان و سادگي كلام، صميميت در محاوره و ... و نهايتا اميد دهي به خواننده اين گزارش از ويژگي هاي بيانات آقاي هاشمي است كه او را بصورت بارزي از سايرين متمايز و منحصر بفرد مي كند.
خدايا اين مرد عزيز و عزيزتر بدار و دشمنانش را خوار و دليل كن.