رادیو هنوز هم مخاطب دارد؛ شاید رادیو برای نسل جوانی که به کلیک روی تصاویر عادت کرده، چندان جذاب و تأثیرگذار نباشد. میگویند رادیو هنوز مخاطبان خودش را دارد. میگویند وضعیت رسانهها بحرانی است و به شکل خاص، رادیو. درباره چرایی این گزاره با «عبدالله گیویان»، عضو هیأتعلمی دانشکده صداوسیما، گفتوگو کردهایم:
سؤالم این است که برای نسل کلیک
که برای هر چیز به اندازه یک لحظه کلیککردن وقت و توجه صرف میکند، رادیو
کجای ماجراست؟ میانه این همه تصویر و این همه رقابت برای خوراندن تصاویر،
آیا رادیو میتواند کماکان در میدان رقابت رسانهها بماند؟
این حرف مثل این میماند که بپرسید ما که چشم داریم، گوش میخواهیم چه
کنیم؛ همانقدر سؤال عجیبی است. بودن رادیو و ادامه حیات رادیو با وجود
کمترشدن مخاطبانش، اصلا به این معنا نیست که رادیو باید از بین برود. رادیو
مصارف خاصی دارد، مخاطبان خاصی دارد و خودش هم اقتضائات خاصی دارد. فضای
رادیو بهخصوص برای افرادی که با رادیو و در رادیو کار کردهاند، فضای
نوستالژیک بسیار خاصی است و این یکی از چیزهایی است که ادامه حیات آن را
ممکن میکند. هر روزی که میگذرد، ممکن است مبتلایان به این نوستالژی کمتر
شوند اما هرگز به صفر نمیرسند چون در هر کار رسانهای، کار رادیو هم هست.
رسانهها هریک نسبت به رسانههای قبلی یک قدم جلوتر رفتهاند اما رسانه
قبلی را هنوز در خود دارند. مگر میتوانیم بگوییم در روزنامهنگاری
دیجیتال، نوشتن از بین رفته است؟ این درست است که مخاطبان کاغذ، کم شده است
اما ما که نوکر کاغذ نیستیم. کاغذ یک صورت مادی است برای نوشتهشدن. اگر
این به صفحه مانیتور شما یا گوشی شما منتقل شود، کماکان نوشتن سر جای خود
هست اما ابزاری که این نوشته را از جانب من به شما میرساند، تغییر کرده
است. صدا، خصلت جدی رادیو است؛ این صدا، هست و نه از انسان و نه از هستی و
از دنیا نمیشود آن را گرفت. در رادیو، شما صدا دارید و سکوت. با همین دو
ابزار است که شما ارتباط برقرار میکنید... یا صدا یا سکوت. این برای خودش
دنیای خاصی دارد و تردیدی نداریم که ادامه مییابد. اما این که همین رادیو
در روزگار آوار تصویر چطور میتواند راه خود را ادامه دهد، سؤال بزرگی
برای رادیوییها است و حتما به آن فکر میکنند و برای آن تدبیر میاندیشند.
در این زمانه، ورود رادیوییها به فضای مجازی بهصورت پادکست است که شکلی
از رادیوهای شخصی است که از حالت انحصار رسانهای هم درمیآید یا خودش را
از خصلت صنعتیبودن و مؤسسهبودن نجات میدهد. این یک شکلی از تقلاهای جنس
رادیو است برای باقیماندن. در هر کار بصری که انجام میشود، وجهی از رادیو
ادامه حیات دارد؛ بنابراین اگر بگوییم که صدا یک شکلی از وجود است که
ماهیتهای مختلفی مییابد، به این تعبیر، رادیو به حیات خود ادامه میدهد.
بنا نداریم که همیشه این طوری بشنویم که این جا رادیو تهران است که از
جامجم پخش میشود. رادیو، رادیو است و تردیدی نیست که در شکلهای مختلف به
حیات خود ادامه میدهد.
شما به رادیوهای شخصی اشاره کردید. منظور من چیزی است که برای
مثال دولتیها برای مخاطبان خود تولید میکنند. وقتی رادیو بهعنوان رسانه
مثلا دولتی مورد توجه قرار میگیرد، آنجا چطور میتواند رقابت خود را با
تلویزیون و ماهوارهها و شبکههای اجتماعی حفظ کند؟ نسل کلیک را چطور
میتوان مخاطب رادیو نگه داشت؟ مقصودم این است که رادیو میان اینهمه رسانه
قدرتمند، چگونه هنوز میتواند در عرصه حضور داشته باشد؟
شما درباره چیز واقعیای که وجود دارد، سفسطه میکنید. بوتیمار یا مرغ حق
در اساطیر، مرغی است که غصه میخورد آب دریا در حال تمامشدن است. اولا که
چرا لازم است رادیو قدرتمند باشد؟ بهخاطر اهمیتی که صدا دارد و کاربردهایی
که صدا دارد. به رادیو موسیقیِ کار میگویند. وقتی که شما کاری انجام
میدهید که چشمتان درگیر است یا حواس اصلی دیگر درگیر کار است اما کماکان
میخواهی یک موج را همراه داشته باشی، رادیو همراه است. خیلی وقتها در
بسیاری موقعیتها، آدمها نیاز دارند کسی با مزاحمت حداقلی کنارشان باشد.
مزاحمت حداقلی را رادیو فراهم میکند و هر وقت خواستی ساکتش میکنی یا موجش
را عوض میکنی. درعینحال، میتوانی به کارهای دیگرت برسی. این که
جلوههای دیگری از فعالیت رسانهای وجود دارد که آدمها را مشغول خود
میکند، مانعی برای کار رادیویی نیست؛ یعنی رادیو کماکان میتواند
کارکردهای خود را داشته باشد. مهم این است که در مخاطب عامی که تعریف
میکنیم، تخصیصی بزنیم به عدهای که در شرایط خاصی قرار دارند و امروزه
میتواند متناسب با فعالیت رادیویی باشد. امروزه رادیو اگر به این بخش توجه
کند، برده است. اگر رادیو بخواهد ادای تلویزیون یا ادای دنیای مجازی را
دربیاورد، عقب میماند. در این میدان رقابت اگر رادیو اصیل باشد و
آدمهایش احساس نکنند که میخواهند چیز دیگری باشند و درعینحال تلاش کند
که خود را با روزگار منطبق کند نه اینکه خود را عوض کند، دراینصورت برده
است. اگر در صداوسیما کار کرده باشید، متوجه میشوید که رادیوییها
میخواهند تلویزیونی باشند و تلویزیونیها میخواهند سینمایی باشند. این
یکی از آفتهای جدی در کار رادیو است. به نظر من اگر رادیو، رادیو بماند،
درعینحال که خود را با روزگار سازگار میکند، آن موقع میتواند باز هم
بماند. اما اگر رادیو بخواهد ادای رسانههای دیگر را دربیاورد، مثل این است
که تیر خلاص به خود زده است چون دراینصورت نه رادیو است نه رادیو نیست و
هم رادیو است و هم رادیو نیست. اما چیزی که میتواند حضور مؤثر و مقتدر
رادیو را تضمین کند، این است که با مخاطبان خود در شرایط خاص، ارتباط دو
سویه برقرار کند و این ارتباط دوسویه همراه با مزاحمت نباشد. در قالب
رسانههای دولتی چارچوبهای تعریفشده، خیلی وقتها ممکن است مانع این
رابطه دو طرفه باشد. رادیوییها باید فکری برای این بکنند.
این ارتباط چطور میتواند دوسویه باشد؟
منظورم این است که گاهی اوقات مخاطب نیاز دارد با «همراهی با حداقل
مزاحمت»، ارتباط برقرار کند به شکلی که احساس اراده و اختیار کند. یکی از
ایرادهای رادیو به شکل کلاسیک، یکسویهبودن است که با برخی تدابیر مثل
مسابقات، مشارکت مخاطب جذب میشود و درنهایت تأثیر متقابل اتفاق افتاده
است. این تأثیر متقابل میتواند نجاتدهنده باشد ولی ممنوعیتهایی برای آن
وجود دارد. یکی از مشکلات جدی که شما عام را نمیتوانید خیلی خوب تعریف
کنید یا مردم را خیلی خوب نمیتوانید تعریف کنید، این است که در سیطره
ایدئولوژی عامی قرار ندارید. یکی از ویژگیهای دوره پستمدرن این است؛
ایدئولوژیهای فراگیر، که بتوانند همه را دربر بگیرند، مفقودند. تعریف
مردم از زاویه دید ایدئولوژیها انجام میشود. زیرا آن ایدئولوژیهای
فراگیر دیگر وجود ندارند، مفاهیمی مانند عام، مردم، مخاطب و اکثریت
غیرقابل تعریف میشوند.
بگذارید از یک استعاره استفاده کنیم؛ فرض کنیم که رادیو قطاری است که
نمیتواند بایستد و خود را تعمیر کند؛ این قطار درحالحرکت باید آن ویژگی
جدیای را که بهعنوان وجه ممیزه آن از دیگر رسانههاست، تقویت کند. این
«همراه با مزاحمت حداقلیبودن» را باید تقویت کند؛ درعینحالیکه در این
دنیا، این روزها آدمها اینطور شدهاند که نمیخواهند فقط شنونده باشند،
میخواهد حضور و بودن و هویت خود را به رخ بکشند. اگر رادیو این امکان را
فراهم کند، مشکلی نیست. به نظر، من رادیو خیلی راحت میتواند بخش تجربی
داشته باشد و آن را به مخاطب واگذار کند. رادیو به دلیل برخی محدودیتها
این کار را نمیکند و این موجب میشود که ضربه بخورد. رادیو میتواند یک
بخشهایی را با خود مردم اجرا کند، نه بهصورت نمایشی و فرمایشی.
واگویههای شخصی آدمها، درددلهای آدمها؛ اینها میتوانند برنامههایی
باشند که ساخته شوند و اگر این کار را نکنند، باختهاند و درحالحاضر عملا
در حال باختن هستند. یکی از راههای ارتباط متقابل این است که من برای
خودم برنامه بسازم و بهجای پادکستکردن، به رادیو بدهم. مگر فضای مجازی
چگونه با پادکست، عدهای را به خودش مشغول کرده است؟ مشکل جدی رسانههای
حکومتی، مسیر ارتباط است. اگر قرار باشد که ما بخواهیم با الگوهای سنتی
مندرس ارتباطاتی، ارتباط برقرار کنیم، لطمه میخوریم. ارتباط یکسویه در
دهه ٥٠ و ٦٠ نظریهپردازی میشده است. گاهی وقتها میبینیم که عملکرد
رسانه متناسب با همان نظریههاست. گلوله جادویی یک تئوری خیلی نخنما در
حوزه ارتباطات است که متأسفانه باید بگوییم هنوز بسیاری به آن اعتقاد
دارند. ارتباط یک فرایند دوطرفه است. تا زمانی که این دوسویگی را به رسمیت
نشناسیم و فقط بخواهیم از بالا به پایین نگاه کنیم، این، مشکل را جدی و
جدیتر میکند. ممکن است یک زمانی به دلیل اینکه مخاطب موجود پذیرا بوده،
ارتباط یکسویه شکل گرفته است. دلیلي ندارد که این ادامه یابد. این مدل،
زمانی کار کرده اما ابدی نیست. عالم ما عالم تغییرات است.
آیا نمونههای موفقی که رادیو دولتي نیست و اینکه مخاطب میتواند
در اجرای برنامه فعال باشد و درواقع ارتباط دوسویهای ایجاد شود، وجود
دارد؟
مثلا بعضی برنامههای مذهبی را دیدهام که موفق بودهاند؛ زیرا رابطه
دوطرفه مخاطب و برنامهساز تعریف میشده است؛ یعنی درواقع هر جایی که شما
بتوانی به منِ مخاطب میدان بدهی، این مفهومی که میگویم، در صورتها و
برنامههای مختلف خود را نشان میدهد. این دوطرفهبودن را تقلیل ندهیم به
حد اینکه من تلفن بزنم و صدایم پخش شود. این دوطرفگی که میگویم، اگر
رادیو حرف من را بزند و من احساس تعامل داشته باشم، اتفاق میافتد. مثلا
برنامه «صبح جمعه با شما» به دلیل مردمیبودنش و گاهی حتی به دلیل
زردبودنش، موجب میشد مخاطب فکر کند آنجا حضور دارد. موقعی که فرد حس
میکند میتواند حرفهایش را بزند، به برنامه رادیویی حس نزدیکی میکند.
آنوقت اگر گوینده حرفی بزند، شنونده فکر میکند حرف اوست. مفهوم تأثیر
متقابل نباید تقلیل یابد به اینکه من هم الزاما باید برنامه بسازم. من که
امکان برنامهسازی ندارم، وقتی حرف خودم را از آنجا میشنوم، آسوده میشوم.
با این نگاه، وضعیت رادیو در ایران چگونه است؟
وضعیت رسانهها بحرانی است و به شکل خاص، رادیو. مگر تیراژ روزنامه چقدر
است؟ تلویزیون چقدر مخاطب دارد؟ فضای مجازی و شبکههای اجتماعی چقدر مخاطب
دارند؟ تنها مشخصه شبکههای اجتماعی در ایران، شکلگیری آزادانه گروههای
اجتماعی است. منِ مخاطب چون حس میکنم آزادانه میتوانم عضو یک اجتماع باشم
و اقتضائات اجتماع بر من حاکم است و روابط اجتماعی دارم، جذب آن میشوم.
ممکن است اعضای این اجتماع سه نفر باشند یا صد نفر ولی تمام خاصیت در همین
گروه است چون من نیازهای دیگرم را از طریق اینها تأمین میکنم. من اگر
میتوانستم نیازهایم را از طریق رادیو تأمین کنم، رادیو را رها نمیکردم.
اگر من بتوانم با رادیو احساس ارتباط بکنم، اگر چیزی در ارتباط با رادیو
داشته باشم، آن زمان رادیو را رها نمیکنم. دلیل فاصلهگرفتن هریک از ما با
رسانههای موجود، این است که رابطه را یکسویه میبینیم؛ دردم را در آنجا
نمیبینم، مسئله خود را در آنجا نمیبینم. زهری، شعری دارد که میگوید:
«من، منم، دور ز دنیای توام/ تو تویی، دور ز دنیای منی/ هرکه، پرورده دست
وطنی» هر کسی پرورده یک وطن است، چه نسبتی بین ما میتواند برقرار شود غیر
از هیچ؟ مشکل جدی ما در ارتباطات اجتماعی این است. درحالحاضر رادیو زیر خط
فقر قرار دارد. برای اینکه اصرار دارد روی قالبهای ناسازگار فهم خودش
پافشاری کند. جاهایی هم که میخواهد نوآوری کند، نوآوری مقلدانه دارد، نه
نوآوری اصیل. موقعی که رادیو ادای کبک را دربیاورد، به تولید هیاهوی بسیار و
سروصدا و دادوبیداد و اجراهای سخیف دچار میشود. رادیویی که «رادیوی
ایرانی»بودن را نشناسد، مجبور میشود از «رادیوبودن» استعفا بدهد و یک
جاهایی صرفا شعار بدهد. این البته شعاری نیست که الزاما حکومتی باشد. مجری
رادیو شروع میکند: «سلام، سلام بر شما، سلام زرد، سلام سرخ»... یعنی چه؟
من کمتر میشنوم که یک مجری رادیو در حال اجرا حس خودش را منتقل کند. چون
خیلیها حس ندارند. خیلی از ماها انگار درد نداریم. به قول جناب حافظ،
«نمیبینم نشاط عیش در کس/ نه درمان دلی نه درد دینی»
یعنی میخواهید بگویید آدمی که اینجا، در رادیو قرار گرفته، جایش
اینجا نبوده. وقتی همه دلشان میخواهد بروند نمایش بیشتر بدهند، چه کسانی
باید در رادیو کار کنند؟ وقتی که قرار است از رادیو حرف بزنیم، باید
گلچینشدهتر آدمها را انتخاب کنیم. درست است؟
حتما. یک وقتی هست که شما در تلویزیون رنگ دارید، نور دارید، هزار و یک
افکت دارید و دو تا حس را درگیر میکنید، آن جا اتفاقا بابت اینکه شما
میتوانید ترمیم کنید، امکانات کمتری نیاز است. یعنی به عقیده من، جفایی که
در حق رادیو شده این است که تبدیل شده به کلاس اول. آدمی باید در رادیو
باشد که بدون اینکه نگاهش كني، ببینیاش؛ بدون اینکه دستش را بگیری بتوانی
لمسش کنی؛ بدون اینکه از کنارش رد شوی، بشود بویش کنی. در رادیو تنها
ابزار، صداست و سکوت. اگر در این صدا و سکوت، توانایی انتقال رنگ و طعم و
بو را نداشته باشد، پیشاپیش باخته است.
آدمها در جایگاه درست قرار نمیگیرند. چرا فضای رادیو شکلی نیست
که آدمها را راضی کند و در همان فضای رادیو نگهشان دارد یا دستکم
آدمهایی را که متعلق به چنین فضایی هستند، در آن حفظ کند؟
ما در اداره رسانهها به شکل عام و رادیو به شکل خاص، یک سوءتفاهم خیلی
بزرگ داریم. اگر تلقی این باشد که رادیو یک بوق است، همین میشود که شده
است. آنوقت فرقی نمیکند مدیر و سیاستگذار چه کسانی هستند یا کارمندان چه
کسانی هستند. حرمت رادیو آنقدری است که نباید هر کسی را به آن راه داد.
رادیو حرمت دارد. احترام رادیو را متأسفانه در خیلی از موارد نه متولی نگه
داشته و نه مدیرش، نه شنوندهاش و نه مجریاش. رادیویی که تبدیل بشود به
بلندگویی برای تبلیغ دیگران داخل برنامه با صداهایی شبیه مجری رادیو، چه
کارکردی میتواند داشته باشد؟ اینجاست که مخاطب فکر میکند به زمان و گوش
او تجاوز میشود. رادیو و تلویزیون برخلاف دنیای سرمایهداری و غرب، در
مملکت ما متفاوت وارد شده است. در غرب با رادیو و تلویزیون تبلیغات
میکردند و در میانهاش برای جذب مخاطب چیزهای دیگر میگذاشتند. در مملکت
ما، در رادیو برنامه میساختند و برای پولدرآوردن، تبلیغات واردش کردند.
درحالحاضر، بیشتر و بیشتر به فضایی نزدیک میشویم که در میانه تبلیغات
برنامه هم اجرا میشود. پول نداریم، این را به حراج میگذاریم. مادربزرگ
رسانهها در این مملکت به حراج گذاشته شده است. ما به دلیل سوءتفاهمی که
راجع به نسبت اقتصاد و چیزهای دیگر داریم، خیلی چیزها را به حراج
میگذاریم. در رادیو هم همین اتفاق افتاده است؛ حرمت شکسته شده است. حرمت
که شکست، نه میتوانی سخت بگیری به مجری و برنامهساز، نه میتوانی سخت
بگیری به نویسنده. نویسندهها که اینهمه مینویسند، دریا هم اگر بودند تا
حالا تمام شده بودند. ما چقدر به نویسندههای رادیو بها ميدهيم؟ ما برای
اینکه یک شکل مدیریتی در رادیو ایجاد کنیم، پست درست کردهایم؛ سردبیر. طبق
تعریف، رادیو را رسانه تهیهکننده میدانیم. تهیهکننده، خدای استودیو
است؛ اما ما برای اینکه این خدا را از خدایی بیندازیم، یک کدخدا هم کنارش
گذاشتهایم که مسئول محتوایی است. حرفم این نیست که سردبیرها خوب نیستند،
خیلی از سردبیرهای رادیویی آدمهای خیلیخیلی موفقی بودهاند. خیلی از
آدمهای موفق امروز، سردبیرهای دیروز بودهاند. حرف من درباره آدمها نیست؛
حرف من درباره سیستم است. نمیشود برای هر فرد یک نگهبان گذاشت تا همه
همدیگر را کنترل کنند. باید اصل را درست کرد. مشکل ما سیاستگذاری در این
حوزه است که خود ناشی از سوءتفاهم درباره رسانه است. مثلا شما تعداد زیادی
از فامیل و آشناهای جناحیات را به رادیو آوردهای و حالا رادیو آنقدر
بزرگ شده است که پول کافی برای اداره آن وجود ندارد. اگر رادیو، رادیوی
مردم باشد و رقابت بر سر این باشد که چه کسی برنامه بهتری میسازد، وضع
بهتر میشود. رسانه یک استعدادی دارد که هم دارای جنبههای فنی است و هم
جنبههای فهمی و معرفتی و معنایی؛ یعنی جنبههای هنری. این هنر در همه
نیست. آموزش فن خیلی کار دشواری نیست. ما فن را یاد میگیریم و هنر را به
امان خدا رها میکنیم. همین است که چیزی نداریم که در شنونده دربگیرد.
چیزی میشود که متوسطها میسازند، متوسطها اجرا میکنند و متوسطها
میشنوند.
منبع: شرق