پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : كريم فيضي در اطلاعات نوشت: ارتحال آيتالله ابوالقاسم خزعلي به عنوان يكي از پيشگامان مبارزه و انقلاب در ايران، براي نسل ما بسيار قابل تأمل است. بدون شك آيتالله خزعلي تعلق به نسلي دارد كه از اشخاصي چون: شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد قدوسي، شهيد مفتح ميتوان به عنوان سر سلسله و سرخيل آنها ياد كرد. اكنون كه اين مبارز ديرين و انقلابي با سابقه دار فاني را وداع گفته است، بخشي از شناخت و آشنايي و ديدارهاي خودم با آن فقيد سعيد را به قلم ميآورم با اين اميد كه براي دوستداران و ارادتمندان آن مرحوم مفيد باشد.
نخستين آشناييهاي من و قاعدتاً نسل من ـ با مرحوم آيتالله خزعلي، حالتي شگفتآور داشت، چرا كه در سطح جامعه و به طور خاص مراكز مذهبي و ايدئولوژيك و حتي مدرسه و دانشگاه از آيتالله خزعلي به گونه يك اسطوره ياد ميشد و مشهور اين بود كه ايشان حافظ كل قرآن، كل نهجالبلاغه، كل نهجالفصاحه و كل صحيفه سجاديه است. به خاطر دارم كه در مقطع دبيرستان، معلم زبانما ميگفت: آيتالله خزعلي در بازديد از يكي از چاپخانههاي عربستان سعودي كه در آن جا قرآن چاپ ميشده، ايشان توانسته است، 17 غلط چاپي بر قرآنهاي چاپ آل سعود پيدا كند! طبيعي بود كه در چنان مقطع سنّي، شنيدن چنين سخني حالتي اسطورهاي به آيتالله خزعلي ميبخشيد و من شخصاً مشتاق بودم دربارة اين شخصيت بيشتر بدانم و او را بهتر بشناسم. به همين جهت، پيوسته نام آيتالله در ذهن من بود.
بعدها كه وارد سنين جواني شدم، هرچه گشتم تا كتاب و مقاله و رسالهاي از آيتالله خزعلي پيدا كنم، موفق نشدم ولي پيوسته آنچه ميشنيدم از سنخ گفتارهاي معلم زبان بود: اسطورهاي و شگفتآور! به خاطر دارم به هنگام مطالعه مجلدات مشروح مذاكرات قانون اساسي، وقتي در كنار نامهاي گوناگون، به اسم آيتالله خزعلي برخوردم، دقيق شدم تا مطالب ايشان را بخوانم و كسي كه او را شگفتآور شنيده بودم، بيشتر بشناسم، اما نتيجه بهتآور بود، چون گفتارهاي آيتالله خزعلي در مشروح مذاكرات، فراتر از نكات ويرايشي و جملهبندي و نوع نگارش مواد قانون اساسي نبود و تعجب ميكردم كه چرا در كنار اهل بحث و نظر، آيتالله خزعلي سخني غير از اينكه فلان كلمه زايد است يا اگر اينطور بنويسيم فصيحتر ميشود، بر زبان نياورده است؟
آيا به دليل تواضع بود؟ آيا به دليل عدم خودنمايي يا حفظ حرمت همگنان؟ نميدانم. همين قدر ميدانم كه تا مدتها اين موضوع فكرم را مشغول داشته بود، تا اينكه حادثهاي پيشآمد تا بتوانم آن مرحوم را از نزديك ببينم و ملاقات كنم. ماجرا اين بود كه در نخستين سالهاي جواني، با جسارتي كه اكنون برايم عجيب و شگفتآور است، در باب يكي از بزرگان معاصر صفحاتي سياه كردم و خيلي زود منتشر كردم. نميدانم خود كتاب جذاب بود يا نه ولي اسم آن را آگاهانه جذاب انتخاب كرده بودم: فيلسوف عدالت. چند ماه بعد از چاپ نخست اين كتاب ـ كه در خوابگاه دانشجويي زندگي ميكردم ـ يك روز بلندگوي عمومي خوابگاه در ساعتي غيرمتعارف اسم مرا صدا كرد و اعلام كرد كه تلفن دارم. نامتعارف از اين جهت كه تلفنهاي من صرفاً از طرف خانواده بود كه آنهم معمولاً پنجشنبهها و جمعهها بود، آنهم يا صبح يا عصر. وقتي گوشي تلفن را برداشتم، شخصي كه خود را حسيني معرفي كرد، گفت كه از طرف آيتالله خزعلي تماس گرفته است! طبيعي بود كه با آنچه در صدر نوشته بيان كردم، تعجب كنم و بپرسم كه: كدام آيتالله خزعلي. شخص تلفنكننده توضيح داد كه: همان آيتالله خزعلي عضو شوراي نگهبان. ابراز امتنان كردم. تلفن كننده ادامه داد كه: آيتالله ميخواهند ملاقاتي با شما داشته باشند و بعد هم زمان و مكاني تعيين كرد كه خدمت ايشان برسم. پرسيدم: ميتوانم بدانم حضرت آيتالله چه امري با حقير دارند؟ آن شخص ابراز بياطلاعي كرد و من در روز مقرر به محل مقرر رفتم و كمي هم زود رسيدم. چون آيتالله خزعلي روزه بود، من در اتاق انتظار نشستم تا ايشان افطار كنند. حدود نيم ساعت بعد ايشان كه قامتي بلند داشتند، وارد اتاق شدند و بنده به احترامشان برخاستم و عرض ادب كردم. آيتالله خزعلي بدون درنگ فرمودند كه: كتاب شما در قم به دست من رسيد و تا تهران برسم، آن را در ماشين خواندم و بسيار لذت بردم. آن مرد بزرگ و انقلابي با سابقه تعريف و توصيفهايي از آن كتاب و قلم آن كرد كه براي من عجيب بود. ايشان تعريف ميكرد و بنده ساكت بودم و خودم را قابل آن همه لطف و سپاس نميدانستم. گمانم تعريفهاي ايشان از كتاب و شخصيت كتاب حدود 10 دقيقه طول كشيد و حقير گوش دادم. بعد از اينكه فرمايشات ايشان تمام شد، من از ايشان تشكر كردم. نميدانم با اينكه لهجهام غليظ نبود، ايشان چطور متوجه آذري بودن بنده شدند و خيلي جدي فرمودند: ترك و اين قلم؟! فراموش نميكنم كه اين عبارت را چند بار تكرار كردند.
از خداوند متعال براي آن انقلابي ديرين آرزوي غفران و رضوان الهي مينمايم. اين گفتارش را هرگز فراموش نميكنم كه ميگفت: وقتي پسرم در سنين جواني در سالهاي قبل از انقلاب از دنيا رفت، اشك نريختم و گريه نكردم تا شاه خوشحال نشود!