بعضی گفتوگوها، پر از حرفاند و ورودی نوشتن برایشان بیشتر، خواننده را
خسته میکند.
آقای ناظری! تور کنسرتهایتان تا چند روز دیگر آغاز میشود. البته این اجراها باید سال گذشته روی صحنه میرفت که بهدلیل مشکل ویزای هنرمندان خارجی لغو شد. مشکلات سال گذشته چگونه اینبار هموار شدند؟
باید بگویم، هنوز هم شرایط هموار نشده و مثل سال گذشته است. من حدود 15 سال ایران نبودم و در این مدت سعی داشتم، طرح و موسیقی خاصی بهوجود آورم که چند هدف مختلف در این موسیقی وجود دارد. هنر خیلیوقتها برای مردم ما جنبهی تفریح دارد. تعداد آثاری که پیام هنری دارند، خیلی کم است. پیام هنری از زمان خودش جلوتر است و میخواهد طرز تفکر متفاوتی را به جامعه نشان دهد که باعث بالا رفتن سطح تفکر و بینش جامعه میشود.
بخش تفریح و سرگرمی شاید فقط 50 درصد کنسرت ما را تشکیل دهد، اما تمام هدفش این است که بتواند یک مسیر تازه باشد و موسیقی ما را به دنیا معرفی کند. در این نقطهی تاریخی، خیلی مهم است تا آثار هنری بهوجود آید که جهان را بیش از پیش از ایران واقعی مطلع کند، چون کسانی که آن سوی آبها زندگی میکنند، ایران را درست نمیشناسند و خیلی حیف است که دنیا اطلاع ندارد ایران واقعی چگونه است. خیلی مهم است که با کارهای هنری، دنیا را بیشتر به ایران نزدیک کنیم.
من 14 سال صبوری کردم و در ایران کنسرت نداشتم. موسیقی برای من صد درصد جنبهی مادی ندارد. فکر میکنم، وقتی هنر تبدیل به تجارت میشود، آن روح الهی و آسمانیاش را از دست میدهد. البته اهل شعار نیستم، به مادیات و معروفیت هم علاقه دارم، اما در اولویتهای بعدیام قرار دارند. من هم میتوانستم مثل بقیه چند کنسرت با درآمدهای آنچنانی برگزار کنم و جزو سرمایهداران ایران بهشمار آیم، اما جلوی همهی اینها ایستادم و خواستم درسم را پس دهم و فکر میکنم، در حد خودم وظیفهام را انجام دادهام.
سال گذشته، برنامهی ما این بود که از فروردین تا شهریورماه، ستارههای دنیا به ایران بیایند و نهتنها کنسرتهایمان برگزار شود، بلکه در کنارش مسترکلاس رایگان نیز برگزار کنیم، برای این همه جوانی که در ایران موسیقی کار میکنند و موقعیت این را ندارند که با دنیا و حرکتهای جهانی که اتفاق میافتد، همسو شوند. این کار چند منظور داشت و فقط برگزاری کنسرت هدف ما نبود. برای این کار ششماه برنامهریزی و بسیار تلاش کردم تا این ستارهها به ایران بیایند. آنها نیز از ششماه قبل برنامهها، کلاسها و کنسرتهایشان را کنسل کردند. در این شرایط، اجرای ما لغو شد، بدون اینکه جوابی به ما بدهند و دلیلی ارائه کنند. ما برای این اتفاق حدود 100 هزار دلار جریمه شدیم، یعنی نهتنها درآمدی نداشتیم، بلکه ضرر و زیان هم دادیم.
حتما این موضوع روی هنرمندان خارجی تأثیر بدی گذاشت.
بدترین اتفاق این بود که دیدگاه منفی نسبت به ایران در این آدمهای بزرگ ایجاد شد. بحث صرفا دعوت از هنرمندان خارجی نیست، من از اسطورههای موسیقی حرف میزنم نه یک هنرمند خارجی معمولی که در خیابان ساز میزند. ما قرار نبود، از گروهی دعوت کنیم که روی صحنه برقصد. قرار بود، چند اسطوره با کت و شلوار روی صحنه ساز بزنند. اصلا قابل درک نیست که این هنرمندان نتوانند به ایران وارد شوند.
با این حال، شما امسال هم تلاش کردید تا این رویداد حتما رقم بخورد.
من مرد جنگ هستم و کوتاه نمیآیم. عشق عجیبی نسبت به ایران دارم. خیلیها به من میگویند که شما نیازی ندارید در ایران کنسرت داشته باشید؛ اما من همیشه میگویم، به ایران عشق دارم و فکر میکنم، وظیفه دارم که برای کشورم قدمی در حد توان و بضاعتم بردارم. البته شاید برای ایران بضاعتم کم باشد، اما وظیفه دارم. پس از آن اتفاق دوباره سعی کردم از فروردینماه این کار را انجام دهم و ستارهها را دور هم جمع کنم. آنها باز هم برنامههای شخصیشان را برای سفر به ایران لغو کردند، اما مسؤولان باز هم جوابی نمیدهند. اگر اینبار هم اجازه ندهند، خارجیها به ایران بیایند، ما باید این کنسرت را برگزار کنیم.
گویا این رشته سر درازی دارد و اگر نتوانم باز هم روی صحنه روم، ارتباطم با مردم قطع خواهد شد و هیچ چیز سختتر از این نیست که ارتباطم را با جامعه از دست بدهم.
قطعا همینطور است. یک هنرمند به اجرای صحنهای زنده است و شما هم باید از یک جایی شروع کنید.
قبل از اینکه از ایران بروم، کنسرتی در کاخ سعدآباد دادیم و اتفاق عجیبی در آنجا افتاد؛ کنسرتی که پدرم در کنار یکسری جوان نشست و اجرا کرد. آن زمان مُد نبود که استادی کنار بچههای 20 ساله بنشیند. همه اعتراض کردند، اما ما یک فضای متفاوت ایجاد کردیم. الان 15 سال از آن روز گذشته است. همهی نوازندگان آن کنسرت برای خودشان استاد شدند، اما خودم از قافله عقب ماندم. اینبار باید این اتفاق بیفتد و این کنسرتها اجرا شود. اجراها از شیراز شروع میشوند و بعد به تهران و چند شهر دیگر میرویم.
از انتشار آلبوم «بُعد یازدهم» زمان زیادی می گذرد. درباره این اثر مطالب زیادی نوشته شد و خیلی وقتها هم در حاشیهها گم شد. فکر میکنید، در فضایی که آلبوم در آن قرار گرفت، موسیقی شما چقدر میان مردم شنیده شد؟ منظورم موزیسینها نیستند، دربارهی طیف وسیعی از جامعه حرف میزنم.
من شبیه کسی نیستم. خودم هستم. یک نفر بین 70 میلیون نفر. اتفاقهایی که برای من افتاد، اتفاقهای غیرطبیعی است. فضای موسیقی ایران را ببینید. طرف صبح به کلاس موسیقی میرود و ماهی یک کنسرت میگذارد، بعد هم سیدی منتشر میکند. وقتی اثر من منتشر شد، از آن بهعنوان اثر شمار یک موسیقی جهان یاد کردند. اثری که برندگان 42 جایزه گرمی در آن حضور داشتند. یک اثر که پنجهزار ساعت وقت برایش صرف شده است.
متأسفانه ما در فرهنگی زندگی میکنیم که با تمام خوبیهایش یک مشکل بزرگ دارد که اگر آسیبشناسی نشود، به نسل جوان و آیندهی ایران لطمه میزند. ما تنها فرهنگی هستیم که علیه یکدیگریم، یعنی ایران علیه ایران. هیچ کسی چنین چیزی ندیده است. ما به خودمان فحش میدهیم. مثلا یک نفر جایزهی سینمایی بزرگ میبرد، میگویند پارتیبازی کرده و سیاسی بوده است. این فیلم یک قران نمیارزد. یک نفر نمیگوید که آن شخص پرچم ایران را بالا برده است. حداقل بگذارید خارجیها فحش دهند. آنها هیچی نمیگویند ما خودمان فحش میدهیم. این معضلی است که گریبان آلبوم موسیقی «ناگفته» را هم گرفت. بعد از اینکه این اثر، شماره یک جهان شد، به جای آنکه بگویند یک جوان ایرانی برای اولینبار این کار را کرده است، حمله کردند و تبریک هم نگفتند. ای کاش حداقل میگفتند، مثلا آن بخشش را بد زدی یا بد خواندی. همه با هم بد هستیم و هیچ کسی از موفقیت دیگری خوشحال نمیشود.
اینجا مردم از رسانههای جمعی درست استفاده نمیکنند. اینترنت برای این نیست که مردم در کار هم فضولی کنند، بلکه برای این است که ارتباط جهانی بهوجود آید. مثلا اگر من در آمریکا هستم، بدانم در ایران چه رویداد فرهنگی رخ داده، اما اینجا اینترنت برای این است که مثلا برخی با فلان ماشین عکس بیندازند و منتشر کنند. فکر میکنم اگر نهادهای فرهنگی ایران در این زمینه اقدامی نکنند، عاقبت بدی خواهد داشت. وقتی شما اجازه نمیدهید تا دو استاد ریشسفید موسیقی کشور چراغی را در دل یکسری جوان روشن کنند، چه توقعی دارید؟ جوانان هم یک طور دیگر سرشان را گرم میکنند. مدل مویشان فلان میشود و ...
ببینید؛ بخشی از صحبتهای شما دربارهی واکنشها پس از انتشار آلبومتان درست است. شما واکنشهای تندی دریافت کردید، اما من فکر میکنم دلیل چنین رفتارهایی این است که ما ایرانیها با هم تعارف داریم و همیشه شکستهنفسی میکنیم. مثلا وقتی میدانیم که کار خوبی انجام دادهایم، باز هم تعارف میکنیم. ما ایرانیها خیلی دوست نداریم، کسی از خودش زیاد تعریف کند و معمولا نسبت به چنین افرادی موضع میگیریم.
اصلا اینطور نیست. یکی از صحبتهایی که دربارهی من شد، به داستان تبلیغات مربوط بود. میگفتند من برای این کار، زیاد تبلیغ کردم. «بُعد یازدهم» را «هنر اول» منتشر کرد. هزینهی تبلیغات این اثر صفر تومان بود. همهی هزینهی تبلیغاتش یک بنر در یک سایت موسیقی بود. متأسفانه ما خیلی آدمهای احساسی هستیم و با منطق حرف نمیزنیم. احساس ما همیشه بر منطق ما غلبه دارد. اصلا یکی ازدلایلی که کار من خیلی معرفی نشد، این بود که برای تبلیغات خرجی نکردم. در صفحات شخصیام درباره این کار نوشته بودم و اتفاقا آنقدر همه میخواستند که بر سر این کار بزنند، بر سر زبانها افتاد. یکی میگفت «حافظ» دروغ میگوید. یکی میگفت، راست میگوید و ... در آن شرایط، من اصلا ایران نبودم و مصاحبه هم نداشتم.
همهی اینها در حالی است که برای یک سیدی که شخصی سه روز در اتاقش نشسته و بعد اثری را بیرون داده، 60 بیلبورد در شهرها عَلَم میکنند. برای «بُعد یازدهم» تبلیغی وجود نداشت. انتشار این اثر دردسرهای زیادی داشت. با این حال 70 هزار نسخه فروش کرد. ممکن است از آن تعداد 10 نفر اثر را درک کرده باشند.
«ناگفته» هم که همراه با یک دیویدی خراب بیرون آمد و کلی لطمه خورد. در حالی که خیلی مجموعهی مهمی محسوب میشد. یک نفر نیامد این کار را بهعنوان یک اثر نو و تازه، نقد موسیقایی کند. حتی استادان موسیقی ایران هم درباره این کار صحبت احساسی کردند؛ اما نیامدند مثلا درباره ارکستراسیون کار صحبت کنند. همه گفتند این یک «هاهاها هوهوهو» ساده است. بعد از آن خودم جواب بسیار تند و البته منطقیای نوشتم و خودم آمدم نتها را منتشر کردم. هیچ کسی کار من را آنالیز نکرد. مگر میشود کار تا این حد تازه را نقد نکرد؟! من از شما میپرسم، به نظر شما چرا کسی این کار را نقد نکرد؟
ما در ایران نقد موسیقی بهشکل حرفهای نداریم و تقریبا میشود گفت که نقد و آنالیز برای هیچ اثری انجام نمیشود.
نمیگویم کارهای دیگر لیاقت نقد شدن ندارند، اما وقتی کاری به فضای علمی وارد میشود، شرایط تفاوت میکند. اگر من الان برای شما تکنوازی سهتار انجام دهم، شما خیلی نمیتوانید آن را نقد کنید. «ناگفته» تنها اثر موسیقی در جهان است که این تعداد برندهی جایزه «گرمی» در آن هستند. بعد میآیند و میگویند «کدام ستاره؟ "ذاکر حسین" تنها ستارهی این اثر است». باید بگویم آقای محترم! شما تا به حال در بنگلادش هم یک شکلات جایزه نگرفتهاید. چطور میآیید و یک ستاره را نقد میکنید. اگر اینها ستاره نیستند، پس شما چه هستید؟ من اینها را با غصه میگویم و دلم میسوزد.
بعضی از اظهارات را که اصلا نمیشد جواب داد. مثلا میگفتند، شما در این اثر از موسیقی الکترونیک استفاده کردید. با خودم گفتم، خدایا آخر چطور به این موضوع جواب دهم؟ الکترونیک در موسیقی کلاسیک؟! حتی به من تهمتهایی زدند که با مدرک نشان دادم، حرفهای آنها تهمتی بیش نیست. خیلی غمناک بود. بعدها معلم شد، یک تیمی هستند که میخواهند من را زیر سوال ببرند. جالب است حتی خبرنگاری که این همه به من توهین کرد، برای همان نقدش یک جایزهی در حوزه خبرنگاری گرفت. جای غم دارد؛ نهتنها جلوی این آدمها را نمیگیرند، بلکه جایزه هم به آنها میدهند. من که میآیم و میروم، اما این مملکت و فرهنگ است که میماند.
بیایید کنار هم باشیم و نقاط ضعف یکدیگر را با عشق به هم بگوییم. قسمتهای ضعیف هم را بسازیم و در کنار هم ایرانی را به دنیا معرفی کنیم که مثل دوهزار یا سههزار سال پیش، فرهنگ جهان را تحت تأثیر قرار میداد. من راهم را میروم محکم و استوار.
برای من خیلی جالب است که با وجود همهی حرفهایی که از هموطنانتان شنیدهاید، سرخورده نمیشوید و همچنان محکم حرف میزنید و میخواهید راهتان را همینطور ادامه دهید. پشتوانهی خانوادگیتان در شکلگیری چنین رفتاری چه تأثیر دارد؟
این موضوع چند جنبه دارد؛ یک وقتی انسانی در مقابلتان قرار میگیرد که فقط با نگاهش در شما انقلابی برپا میشود. گاهی هم یک نفر بدترین فحشها را هم به شما بدهد، به او میخندید. چیزهایی که این دوستان به من میگویند، هیچ تأثیری در من ندارد. خندهام میگیرد. گاهی جوابشان را میدهم. مثلا میگویند، اثرم «آسانسوری» و «کافهای» است. بعضی گفتهاند در شاخهی «نیوایج» قرار میگیرد. در صورتی که این اثر توسط کمپانی سونی و در بخش «سونی کلاسیک» منتشر شده است. روسای موسیقی جهان گفتهاند، این اثر باید در بخش کلاسیک منتشر شود. حرف آن بزرگان برای من مهمتر است. خودشان هم نمیدانند چه میگویند. صحبتهای خودشان را نقض میکنند. مثلا میگویند، موسیقی «حافظ» در بخش «کلاسیک سنتی» است.
موسیقی «کلاسیک سنتی» تعریفش چیست؟ یعنی باخ، هایدن، موتسارت، بتهوون و ... پس اگر موسیقی من کلاسیک سنتی است، هم ردیف موتسارت و بتهوون قرار میگیرد. پس دیگر آسانسور و کافه کدام قسمت است؟ چه جوابی بدهم؟ اصلا موسیقی آسانسوری چیست؟ اگر سمفونی 5 بتهوون را در آسانسور بگذارید، همه کیف میکنند. چرا اشکال دارد که موسیقی را بگذارند در آسانسور؟ همهی موسیقیها میتوانند آسانسوری باشند. من اگر در خانهام یک آسانسور داشتم، تکنوازی استاد شهنازی را در آن میگذاشتم. خیلی هم زیبا است.
خیلی وقتها، این دستهبندیها در کشور ما مُد شده است. هر هنرمندی میخواهد به هنرمند دیگری فحش دهد، میگوید فلانی موسیقی پاپ کار میکند، اصلا نمیداند کلاسیک چیست و از همین حرفها ...
این همان، ایران علیه ایران است. حرف آدمهای بیکار است، چون مردم کار ندارند، حرفهایشان همین چیزهاست. تا وقتی عشق وجود ندارد، همین است. با خودشان نمیگویند که حالا یک اثری تولید شده، گل کرده و به دل مردم راه پیدا کرده است. به شما چه ربطی دارد، این پاپ است یا سنتی؟ سطحش پایین است؟ شما یکی بساز، چرا موضع میگیری؟ چون از سیدیهای تو پنج عدد هم نمیخرند، اینطوری صحبت میکنی؟ به کسی که موفق شده است، تبریک بگویید. حالا میخواهید، نقد کنید مثلا بگویید تمرکزت را در این قسمت بیشتر کن. نقد حقیقی انجام دهید. وقتی عشق نیست یا همسو میشویم یا طبق سیستم تنبلبازی ایران میگوییم، چون موفق نشدم، میکوبمش! این روند، ایران را نابود میکند.
بله؛ شروع کردهام و یک آشی پختهام ... «بمب اتم» آن اثرم است.
من خیلی زحمت کشیدهام. روزی 20 ساعت کار میکنم. بیشتر از سه ساعت نمیخوابم. حس میکنم یک بچهی کلاس چهارم دبستانم که هیچ است، در جهان اما آرزویش رسیدن به بزرگترین قلههای جهان است. زمان دانشجوییام در آمریکا از دو کمپانی آلبوم میخریدیم. هربار که سیدی «سونی» را بلند میکردم با خودم میگفتم، یعنی میشود، یک روز عکس یک ایرانی زیر این لوگو قرار گیرد؟ شرکتی که بزرگترین آثار جهان از آن بیرون آمده؟ دو سال بعد این اتفاق برای خوم افتاد و من فکر کردم با این رویداد در ایران انقلابی میشود؛ نه برای من بلکه برای ایران تا آدمهایی که اسم ایران را درست تلفظ نمیکنند، بیشتر با فرهنگ مولانا و حافظ آشنا شوند؛ اما همهچیز به هیچ تبدیل شد. حتی اگر از من بدشان میآمد، نمیتوانستند که این رخداد را نادیده بگیرند. این را باید کجا گفت؟
شاید پس از برگزاری کنسرت، اتفاقهای خوب برایتان بیفتد.
این کنسرتها برگزار میشود، خودتان ببینید چه میشود. میگویند، ساز زدن بلد نیست، خارج میخواند و ... میدانم اینطور میشود. حالا چه کار کنم؟ دیگر ایران نیایم؟ نه؛ من کتک هم بخورم، ایران میآیم. مگر چه کارهام؟ میخواهم زندگی عوض کنم؟ بعضی هنرمندان یک چهارمضراب ساختهاند، فکر میکنند چه کار کردهاند، عمل قلب باز کردهاید؟! خانوادهای را نجات دادید؟! حالا یک چهارمضراب هم ساختید، فکر کردید، نیچهای، گوتهای، چیزی هستید؟ من همش دارم به آینده فکر میکنم. به بعدی و بعدی ...
مثل یک جنگجو، یک تنه میایستم. دو سال فرصت دهید، ببینید چه تغییری در فضای ایران بهوجود میآورم. هم زورش را دارم، هم سواد و هم بینش آن را. فقط دو سال زنده بمانم، ببینید چه میکنم. ما هستیم. شاید توجهی که در خارج از ایران به من میشود، 50 برابر باشد؛ اما عشقی به این خاک و آدمهای آن دارم که اگر در صورتم هم بزنند، میگویم این طرف را هم بزن. تا جان در بدن هست و نفس در سینه، خواهم جنگید.
پس باید فعلا منتظر باشیم.
بله. از چند روز دیگر قسمت اولش شروع میشود. بهزودی هم درباره طرحهایم حرف خواهم زد. در روز تولدم، کار را روی اثر جدید شروع کردم. فکر میکنم، کار عجیبی است. در کار جدیدم نشان میدهم که فضای موسیقی ایرانی با آنچه این روزها میشنویم، فرق دارد. موسیقی سنتی یک جواهر است. شما وقتی چیزی را نمیشناسید، آن را نفی میکنید. وقتی عمیق بشناسید، رفتارتان با آن عوض میشود. فقط ایران و هند هستند که چنین پشتوانهی موسیقایی دارند.
به نظر میرسد برخی تعصبات باعث چنین برخوردی با موسیقی ایرانی شده است.
فقط بهخاطر کوتاهی خود ما است. همه فکر میکنند، من خیلی مدرن کار میکنم، اما تمام آوازهای موسیقی ایران را حفظ هستم. به جرأت به شما میگویم، تنها کسی هستم که آواز طاهرزاده را مو به مو اجرا میکنم. سلیمان امیر قاسمی، نکیسا، اقبال سلطانی و ... کسی نفهمید پشت «هاهاها هوهوهو» چه بود. خیلیها فکر میکنند، نوگرایی همین طوری است. پشتک و معلق میزنند، میشود نوگرایی در موسیقی ایران. فقط وقتی عمق سنت را درک کرده باشید، میتوانید از آن چیز تازهای کشف کنید.
از نظر من، هنرمندان تنبلترین آدمها هستند. فقط حرف میزنند. چند هنرمند فعال در موسیقی سنتی دارید؟ به تعداد انگشتان دست هستند؟ از این گنجینه چیز زیادی نمانده است. الان به بهترین خوانندهی جوان بگویید، دو خط طاهرزاده بخوان، نمیتواند. این موسیقی ایرانی به جسد تبدیل و لحناش خراب شده است. آواز ایرانی صرفا به مرثیهخوانی تبدیل شده است.
تا دو سال پیش، کنسرتها هم ناندانی شده بود. هر شب چند کنسرت برگزار میشد و با بلیت 100 هزار تومانی اراجیف تحویل مردم میدادند؛ اما الان مردم اشباع شدهاند. قبلا فقط با یک تبلیغ سالنشان پر میشد، الان با 80 درصد تخفیف هم بلیتشان فروش نمیرود، در همین حال، دو تا بادیگارد دارند! بزرگترین استاد موسیقی کشور به مردمش میگوید، اگر من آروغ هم بزنم، مردم به کنسرتم میآیند. چرا چنین حرفی از دهانش درمیآید؟ اگر اینجا یک کشور منطقی بود و نه احساسی، مردم با او برخورد میکردند؛ همانطور که با مایکل جکسون این رفتار شد. یک استاد خودش احترام خودش را نگه میدارد یا کلمهی استاد فقط یک برچسب است؟